خيلي از قوارههاي زمين در شهر، تناسباتي كشيده دارند و جبهه نورگيرشان كوچك است، براي همين سازندهها به اين قانون ساده انساني جواب مسخرهاي ميدهند؛ منظورم همين نورگيرهاي 3 در 4متر است كه سالهاي سال است در ساختمانهاي متوسط يا حتي نيمه لوكس شهر احداث ميشود. آرزو ميكنم يك روز كسي پيدا شود و اسم نورگير را از اين فضاها پس بگيرد.
منظور از نورگير حفرهاي است در دل ساختمان رو به ديوار همسايه كه به هيچ جا منتهي نميشود. فقط كمي از تيرگي محيط ميكاهد و به هيچ جا راه ندارد. ميتوانيد با احداث اين مستطيلها روي نقشهها مجوز بگيريد و خانهاي بدون كيفيت تحويل شهر بدهيد و به حجم خانههاي ناخوشايند شهر بيفزاييد.
از طرفي وقتي به اين باور برسيم كه نور و منظر حتي در ما انسانها يكي از اساسيترين نيازهاست، ديگر به سادگي نميشود از آن عبور كرد.
ما در زماني كمتر از يك قرن، از خانههاي حياطدار دلباز به آپارتمانهاي بيروزن كوچ كردهايم. هنوز آن خانهها در شهر هستند و نفس ميكشند و ما كه نفس كشيدن را از ياد بردهايم، دنبال دلايل افسردگيمان ميگرديم، درحاليكه دليل افسردگي ما ميتواند همين باشد كه آفتاب كف خانهمان پهن نميشود، با صداي پرندهها بيدار نميشويم و چرخه طبيعي حيات يك درخت را در 4فصل سال دنبال نميكنيم.
وقتي آفتاب بعد از چند روز به شهر ابري ميآيد حال همه ما بهتر ميشود. اگر كمي نور و گياه به خانههايمان ببريم خانه، خانه بهتري ميشود. كودكمان بالاخره ميفهمد كه رنگ سبز روي هر گياه با ديگري متفاوت است؛ ميفهمد كه لمس خاك چه حسي دارد، ميفهمد كه جوانه يعني چه، روييدن و ريشه دادن را درك ميكند. آنوقت شايد همين كودك، يك روز زندگي در خانههاي بيروزن را تحريم كند.
همان روز كه ديگر همه سازندهها و معمارها را مجبور كنند كه در ساختن ارزانترين خانهها هم به نيازهاي اساسي بها بدهند؛ همان روزي كه همه باور كنند داشتن نور نياز است همانطور كه گياه و البته دريچهاي براي تماشاي پدر كه از نانوايي برميگردد....