خوشبختانه همه جناحها و شخصيتهاي سياسي دارند درباره اينكه از كدام طرف بايد برويم سخن ميگويند. نه، اين فقط درباره كوچه ماست. راجع به كوچهاي كه حدود يكماه است مدام تابلوي راهنمايي و رانندگي آن عوض ميشود.اگر همين كوچه يا خيابان كوچك ما را ملاك بگيريد، معلوم نيست كه بقيه مردم چه حالي دارند. حدود يكماه است كه اين كوچه سرگردان جهت عوض ميكند. نخستين روز كاري كه بعد از مسافرت عيد با ماشين وارد كوچه شدم، ديدم همه دارند برعكس ميآيند.
از آنجا كه حدس ميزدم هموطنان مان وقتي كه اوضاع به هم ميريزد، (مثلا مختصر باراني ميآيد) هر كاري كه ميشود ميكنند تا زودتر به مقصد خود برسند، خلاصه با طعنه و بوق و چشم غره راهم را باز كردم و به خانه رسيدم و تازه آنجا متوجه شدم كه بدون اطلاع اهالي محل، جهت ورود به كوچه عوض شده و آنها حق داشتهاند كه اعتراض كنند. يك هفته طول كشيد تا عادت كنيم كه جهت كوچه عوض شده و بايد دور زد و از كوچهاي ديگر وارد شد.تازه به اين وضع عادت كرده بوديم كه باز متوجه شديم كه همه دارند اشتباه ميآيند و اين براي بنده و امثال بنده كه سعي ميكنيم شهروندان خوبي باشيم و قوانين را رعايت كنيم، كمي توهينآميز بود.باز به خانه رسيده بودم كه متوجه شدم دوباره جهت كوچه عوض شده و بيچاره آنهايي كه در دل به آنها بهدليل بيقانوني ناسزا گفته بودم.
بعدازظهر ديگر كار به دعوا كشيد. چندين مرد جوان از ماشينها پياده شده بودند و داد و بيداد ميكردند. همه البته مبادي آداب بودند و خبري از چوب و چماق نبود ولي همه داد ميزدند و طرف مقابل را محكوم ميكردند.رگ گردنها بدجوري بالا زده بود.خدا را شكر كردم كه بهار است و هنوز گرماي تابستان كه همه را كلافه و خشمگين ميكند، نرسيده است.البته، بهخاطر ديههاي سنگين هم كمتر كسي جرأت ميكند طرف درگيري بدني با ديگري برود. پس بهترين راه اين است كه ناسزا بگويي و ناسزا بشنوي. ولي اگر تابستان بود و آفتاب همه را بي تاب ميكرد چه؟ اگر يكي از اين آدمها چوبي يا چماقي با خود داشت چه؟
آنوقت سر جهت يك كوچه كه حتماً چند هزار تا از آنها توي تهران و هر شهر بزرگ ديگر ايران هست، چه اتفاقاتي كه نميافتاد.در جامعهاي كه همه آماده پرخاش هستند و تا كوچكترين مشكلي پيش ميآيد، سرخ ميشوند و رگ گردنشان بيرون ميزند، چرا به سادگي توليد تضاد و پرخاش اجتماعي ميكنيم؟ البته، اين بخشي از يك مشكل بزرگتر است. هر كاري ميكنيم كه مشكل ترافيك را حل كنيم، نميشود و كار روزبهروز پيچيدهتر ميشود. وقتي يك كوچه ناقابل در يكماه 3بار جهتش عوض ميشود، يعني ما فقط داريم سرنخهاي اشتباهي را ميكشيم و گلوله نخ ما هر لحظه در هم پيچيدهتر ميشود.