عقل ميگويد كه راه غلط، وقتي كه سجلش را رو كرد و شناختياش، رها كردني است و دلدل كردن بعد از رسيدن به يقين، عمرمان را تلف ميكند.
حكايت آدمهايي كه ميخواهند راهشان را به سمت بهتري كج كنند شبيه كيست؟ شبيه آدمي كه در شلوغي شب عيد بازار كه به اندازه يك نفس عميق كشيدن هم جا ندارد، ناگهان در يكي از پلههاي مترو، يادش افتاده بايد جاي ديگري ميرفته و ميان سيل خروشان جمعيت به دل زمين، ميخواهد راهي به سمت بالا باز كند. فشار جمعيت يك طرف، كنايه و حرف و نگاه عاقل اندر سفيه نفسگير هم جاي خود، امانت نميدهند و رهايت نميكنند، آدمهايي كه وقتي با عينك گردگيري شده به آنها نگاه ميكني، دلت كمي برايشان ميسوزد، بس كه بهخود پيش از تغيير مسير تو شبيهاند. اينجاست كه اعتماد مومنانه بعضيها به خدا، ما را كه از تغيير خودمان ترسانيم، به وادي غبطه و رشك مياندازد. آدمهايي كه موساي درونشان، اگرچه از تنهايي بيمناك و لرزان است اما به اعتماد خدا عصايش را با قدرت مياندازد زمين.
آدمهايي كه ساحران درونشان آزاده و بزرگوارند و براي همين، وقتي حق از چهرهاش نقاب را كنار زد تسليم شدند؛ جلوي تهديد فرعون سينه سپر كردند و شايد بدون اينكه صدايشان بلرزد به فرعون گفتند: «سوگند بر كسي كه ما را آفريده، هرگز تو را بر دلايل روشني كه براي ما آمده ترجيح نخواهيم داد، هر حكمي كه ميخواهي بكن، تو تنها در اين زندگي دنيا ميتواني حكم كني!» * اگر توكل محكم موسي نبود، عصا به بركت چه نيرويي بايد به چيز ديگري تبديل ميشد و كار را تمام ميكرد؟ اگر ساحرها به جاي بيباكي مثل بيد ميلرزيدند، كدام دستي بايد مردم را از خواب بيدار ميكرد؟ خدا چه نسبتي دارد با اهل ايمان كه هر كدامشان را با سپاهي ورزيده و حاضر به يراق در ميدان ياري ميكند؟
* آيه 72 از سوره طه