ما در سايت مجسمهسازي هستيم و هروقت وارد اين فضا ميشوم ياد اين شعر از قدسي قاضينور ميافتم: «فرهاد نقش خويش به كوه كند/ شيرين/ بهانه بود...»
صدا به صدا نميرسد. وقتي از يكي از مجسمهسازها ميخواهي دست از كار بكشد بايد فرياد بكشي و سؤالت را طرح كني. همهي آنها ماسك دارند با عينك و كلاه و كفش ايمني مناسب...
هشتمين سمپوزيوم بينالمللي مجسمهسازي تهران را اينروزها سازمان زيباسازي شهر تهران در برج ميلاد برگزار ميكند. براي اين سمپوزيوم، 29 مجسمهساز از سراسر دنيا گرد هم آمدهاند و برروي سنگهاي گوهره كارميكنند.
گوهره، سنگي مرغوب براي مجسمهسازياست. اين هنرمندان در سه بخش بينالمللي، حرفهاي و دانشجويي خارجي فعاليت ميكنند.
جالب است بدانيد تعداد دانشجويان دختر در اين سمپوزيوم كم نيست و اين خيلي خوشحالكننده است. اكثر كارها انتزاعي است. «داود غلامي» در اينباره ميگويد: «براي انجام و ساخت يك مجسمه در زماني كوتاه كارهاي فيگوراتيو زمانبر است.»
او دربارهي مراحل كار توضيح ميدهد: «اول شكل كار را در حد ماكت ساختهايم كه بعد از پذيرفتهشدن كار اين ابعاد را با توجه به مقياسها در قطع بزرگتر روي سنگ بزرگ در ميآوريم. اولين مرحله باربرداري است، بعد ظريفكاري...»
«مليكا عطاريان»، متولد 1372 هم دربارهي ويژگي سنگگوهره ميگويد: «سنگ گوهره نه سنگ خيلي سفتي است كه نشود با آنكار كنيم و نه خيلي نرم است كه باعث تخلخل شود و همين، كار را ماندگارتر ميكند.»
«بيژن غنچهپور»، يكي از مجسمهسازان بخش حرفهاي را هم در حال ساخت سرديس سهروردي ميبينيم. او از معدود هنرمندان اين سمپوزيوم است كه فيگوراتيو كار مي كند، چون در اين زمان كم چنين كاري سخت است. او ميگويد: «من تخصصم اين نوع مجسمه است و برايم فيگوراتيو كاركردن سخت نيست. خودمان انتخاب ميكنيم كه چه بسازيم.»
اين مجسمهساز ميگويد : «هم اكنون در مرحلهي باربرداري هستيم، بعد وارد جزئيات ميشويم.»
او ميگويد: «براي بهپايان رساندن كار بايد روزي 10 ساعت به سختي كار كنيم كه كار تمام شود و من از پيشرفت كارم راضيام.»
غنچهپور دربارهي كارهاي قبلياش ميگويد: «مجسمهي حافظ را خيلي دوست دارم؛ همانكه در فرهنگستان هنر كار كردم.»
«ازدرا ازدراكوف»، هنرمند بلغارستاني هم مشغول اجراي طرح زيبايي است. «فرانچسكا برنارديني» ايتاليايي و «كلائوس هونزيكر» آلماني هم سخت مشغول كارند. همگي مثل يك مسابقه به جان سنگهاي سخت افتادهاند و عاشقانه به آنها شكل ميدهند.
وقتي با همكار عكاسم از سايت بيرون ميآييم غرق گرد و خاك شدهايم. لباسهاي تيرهمان سفيد شده و روي عينكهامان گردي سفيد نشسته است؛ خودمان شبيه مجسمه شدهايم. همكارم با دوربين و من مجسمهاي با چند ورق كاغذ... بايد قبل از سوارشدن به تاكسي حسابي خودم را گرد گيري كنم.
هنوز صداي سنگفرز و تيشه به گوشمان ميرسد. اين شكلهاي سنگي نام خالق خود را هميشه جاودان ميكنند.
دوباره اين شعر در مغزم تكرار ميشود: «فرهاد نقش خويش به كوه كند/ شيرين/ بهانه بود.»