اگر درميان مردم زندگي كند مانند بقيه اولياي الهي جان خود را از دست خواهد داد و در اين ميان همه منتظر او هستند. انتظار يعني ما به ايشان نياز داريم و در نتيجه ما بايد به سمت امام برويم چون امام مثل كعبه است و همه به دور كعبه ميگردند و ميچرخند؛ و البته كه امام ايستگاه آخر نيست و نشانهاي است براي نزديكي و حركت به سمت خدا. بايد انتظار را حركت به سمت او معنا كرد؛ نه اينكه سالها بنشينيم و منتظر حضور جسمي امام باشيم. تفاوت زمان غيبت و ظاهر بودن امام، همين حضور جسمي است.آيا صرف اين حضور جسمي مهم است، آن هم درحاليكه ما امن هستيم كه بايد حركت كنيم؟
جواب منفي است. زيرا امام چه حاضر باشد، چه غايب همين حركت و پويايي را ميخواهد. اصلا غيبتش بهخاطر اين است كه حركت متوقف نشود. اگر او جان خود را از دست ميداد، جهان از حركت ميايستاد لذا جسمش را از ميان جامعه برد تا حركت جهان و عالم متوقف نشود. اما در ظهور او آنچه مهم است آمدن ابتدايي و رشد يافته ما به محضر اوست. تا جامعه استعداد چنين حركت بزرگي را نداشته باشد، داشتن چنين گوهري چه معنا دارد؟ پس اول بايد بزرگ شويم و به محضر او بگوييم كه ميخواهيم بالاتر را هم ببينيم. آنجاست كه او ميآيد. شايد نگرشي بسيار خطاگونه رهزن اين حقيقت شد كه انتظار يعني سكون تا او بيايد و خود همهچيز را مهيا كند و همين تفكر باعث شد بعضي بايستند؛ بله بايستند.
در عالمي كه ذراتش همه در حركتند آنها متوقف شدند و اين ايستايي باعث عقبماندگي و در جا زدن شد. اصولا نگرش به يك مسئله تمام كارها را تحتالشعاع آن نگرش قرار ميدهد.آيا ما نميدانيم امام از ما چه ميخواهد؟ چرا ميدانيم و خوب هم خيلي از مسائل را برايمان طي سالها روشن كردهاند. اما نگرش صفر و يكي ما را متوقف ميكند. نگاه «همه يا هيچ» توقفگاه است. پس بايد اين پرده را كنار زد و تا ايجاد عدالت سراسري درجهان، آنقدر كه ميتوانيم اين عدالت را در كوچكترين سطح ممكن هم پياده كنيم.