يكي از معلمهايمان ميگفت: «شب عيد نيمهشعبان برويد براي خودتان يك ليوان شربت درست كنيد و بهخاطر تولد آقا صاحبالزمان(عج)، آهسته بنوشيد. آن وقت ببينيد چطور به جانتان مينشيند و حالتان خوب ميشود». معلممان راست ميگفت. حتي به ليوان شربتي و به يادش بودن، حال آدم را خوب ميكند. چقدر خوشبختند آنها كه يادشان نميرود امامزمان(عج) حاضر است و ناظر؛ مثل آفتاب پشت ابر. سلام آقاجان!
ببخشيد كه حواسمان نيست. شما كه ميدانيد هزار دليل و عذر ميآوريم. اما باز هم آخرش ياد شماست كه دلمان را آرام ميكند؛ هستيد و ناظر؛ هستيد كه دستمان را بگيريد. آقا جان سلام!
با حالت نامتعادلي نشسته بود روي ميله داربست. پاهايش را به هم قلاب كرده بود. داشت ريسه چراغاني ميبست و كاغذ رنگي. هرچندلحظه يكبار چشمهايش تار ميشد و گوشه آستينش را ميكشيد به چشمهايش. زير لب نجوا ميكرد. حواسش بود كه از روي داربست نيفتد؛ هرچند دلش قرص بود كه نميافتد. حالش خريدني بود. ايمان دارم كه ميخريدندش؛ خوب هم ميخريدند.