براي احترام گذاشتن به عقايد و افكار آنهاست كه اينجا سيم برق و چراغي ندارد و بعد از ساعت 5و 6عصر ديگر ترددي به آن انجام نميشود. همانجا شنيدم كه كسي ميگفت يكبار كه كمي ديرتر از غروب آفتاب از دره عبور كرده، صداي اشباح را شنيده كه در كوچههاي خاكي جايي كه شهرشان است، در عبورند.
دانشمندان عقيده دارند كه دره بهخاطر فرسايش خاك شكل گرفته است و بهخاطر تفاوت در جنس لايههاي خاك در اين بخش است كه اين فرم خاص پديد آمده است.
روي تابلوي كنار ورودي، هر دو توضيح را نوشتهاند. شايد خواستهاند به هر دو وفادار بمانند. من اما داستان اول را بيشتر دوست دارم؛ همان كه صداي باد را كه از دره عبور ميكند به صداهاي دنياهاي ديگر نسبت ميدهد؛ همان كه خيال را در كوچههاي خاكي آزادانه به تحرك وا ميدارد؛ همان كه جايي كه توضيحات علمي در يك يا 2 جمله خشك، سخن را تمام ميكنند، راه را براي هزاران هزار داستان ناگفته بازميگذارد.
جاي خالي خيال، همان است كه زندگي را به اين آشوب تبديل كرده است. كه اگر خيال بود ميگذاشت درهاي دور از دسترس آدميان باقي بماند، جايي فتح نشده، مرموز و همانقدر هم زيبا.