انگار فقط اسمش قفسه تازههاي كتاب است ولي هميشه پر است از كهنههاي كتاب. ميروم روبهرويش، روي صندلي مينشينم. با خودم ميگويم چه كاري ميتوانم براي اين قفسه بيچاره بكنم تا از اين كهنگي و بيمصرفي دربيايد و شاداب شود؟
ميبينم فاصلهاش با قفسه روانشناسي زياد نيست، شايد 30سانتيمتر از آن فاصله داشته باشد و درست، وسط 2 قفسه كتابهاي روانشناسي و مشاوره قرار گرفته. جرقهاي توي ذهنم زده ميشود كه چه خوب است اين قفسه را اختصاص بدهم به كتابهاي پيشنهادي خانم دكتر كتابخانهمان. او هميشه از كتابهاي روانشناسي اين دو قفسه، براي مراجعان جلسات مشاورهاش تجويز ميكند و به من ميسپارد تا كتابها را به آنها بدهم.
خانم دكتر سالهاست عضو فعال كتابخانه است و معتقد است كتاب بهترين مشاور براي همه است. ميگويد: «يه مشاور يا روانشناس، فوقش يكيدو ساعت بتونه با بيمار صحبت كنه و به حرفهاش گوش بده ولي كتاب، هميشه در دسترسه، هر وقت و هرجا باشيم ميتونيم با كتاب حرف بزنيم و همذات پنداري كنيم».
هميشه در آخر جلسات مشاورهاش، بيماران را با يك برگه كه عنوان چند كتاب و نشاني كتابخانه را روي آن نوشته، براي عضويت در كتابخانه، ميفرستد. جرقه ذهنيام را با خانم دكتر درميان ميگذارم؛ مثل هميشه با اشتياق ميپذيرد.
اين نوشته را توي برگه مينويسم و به قفسه ميچسبانم؛ «كتابهاي اين قفسه، كتابهاي پيشنهادي خانم دكتر باقري، روانشناس و مشاور خانواده است. كتابهاي مفيد در زمينه روانشناسي و مشاوره است. درصورت نياز ميتوانيد از اين كتابها امانت ببريد».
نميدانيد قفسه حالا چه برو و بيايي براي خودش دارد! هميشه سرش شلوغ است. شاداب و سرحال شده، سر و وضعش مرتب، تميز و محتواي كتابهايش هم باكيفيت شده.
دلش ميخواهد 2 تا گلدان گل طبيعي برايش بخرم و دوطرفش بگذارم كه توي نخستين فرصت اين كار را ميكنم. مردم شهر هم به مشاور و روانشناس خيلي اعتماد دارند. اسم طرحم را هم ميگذارم «طرح مشاورـكتابدار».
براي تازههاي كتاب هم يك ميز جلوي در ورودي مخزن ميگذارم. تازهها را آنجا ميچينم و هر دو هفته يك بار، كتاب جديد جايگزين ميكنم.