مرد با شاخههای گل و بسته روبان پیچیده، وارد خانه شد و تعجب کرد که چرا زن مثل هر سال، اتاق نشیمن را برای تولدش تزئین نکرده بود. پس از اینکه وارد آشپزخانه شد، چشمش به تزئینات در و دیوار آشپزخانه افتاد و تعجبش بیشتر شد. سکوت پرمعنای زن ادامه داشت. مرد روبهروی او نشست و با نگاه پرسشآمیز به چشمهای زن خیره شد و منتظر ماند تا سکوت او شکسته شود.
زن نگاه از شمع در حال سوختن برداشت و لب گشود:
- به کادوییای که خریدی، خوب فکر کن. پاسخت را میگیری.
مرد با تعجبی فزونتر گفت:
- مگر تو میدانی که چه خریدهام؟
زن غمگینانه هدیه تولدش را گشود و به سکوتش ادامه داد.
مرد: بهترین کتاب آشپزی سال را برایت گرفتم، دوست نداری؟!
زن: هدایای سالهای قبل هم تفلون بود، آبمیوهگیری، کارد و چنگال و...
زن ماژیکی را که از قبل کنار دست خود گذاشته بود، برداشت و از جای خود بلند شد و روی کاشی دیوار آشپزخانه شروع به نوشتن کرد:
«آشپزخانه عزیز، تولد مبارک»
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۳۸۶ - ۰۷:۳۲
محمود شمس: زن پشت میز آشپزخانه نشسته بود و در حالی که به شمع سفیدی که پیش رویش میسوخت، نگاه میکرد، انتظار میکشید.