تاریخ انتشار: ۵ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۶:۴۸

نفیسه مجیدی‌زاده: داشتم درس می‌خواندم، نمی‌دانم این فکر چه‌طور آمد و همه‌ی مغز مرا درگیر خود کرد. کتاب را بستم و بلند شدم؛ باید جایی می‌رفتم. بیرون زدم. باید قدم بزنم و فکر کنم تا بتوانم دوباره درس بخوانم.

1

ماه رمضان نزديک است. هم‌زمان گرما و امتحان‌ها هم مي‌رسند. چرا بين اين‌همه کار، يک‌دفعه همه‌ي کساني که ناراحتم کرده‌اند، يک‌باره آمده‌اند توي ذهنم؟

 

2

بيرون رفتم تا براي خودم خريد کوچکي کنم، يک خودکار و چند تا ماژيک علامت‌زن براي درس‌خواندن. در راه ياد دبير تاريخ افتادم. يک روز به ما توصيه مي‌کرد که موقع درس‌خواندن از ماژيک علامت‌زن استفاده کنيم و قرار شد نحوه‌ي صحيح استفاده از اين ماژيک‌ها را برايمان توضيح  بدهد.

 

3

در خيابان مردم را ديدم که مايحتاج ماه رمضان را مي‌خريدند. خرما‌فروشي‌ها شلوغ بود. روزه‌هاي دشواري پيش ‌رو هست. بايد ذهنم را خالي کنم براي دوتا امتحان! تا بتوانم بيش‌تر روي درس‌هايم تمركز كنم و براي ديگر امتحان آماده شوم.

 

4

داشتم مي‌گفتم؛ دبير تاريخ، جلسه‌ي بعد يک ماژيک علامت‌زن صورتي دستش گرفت و گفت: «البته اين روش شخصي منه. از ماژيک صورتي براي قسمت‌هاي غيرمهم استفاده مي‌كنم. خب نمي‌پرسين چرا صورتي؟ چون پررنگ‌تر از بقيه‌ي ر‌نگ‌هاي اين ماژيك‌هاست و متن زيرش رو درست نمي‌شه خوند.»

بعد پرسيد: «کسي مي‌دونه اين ماژيک ديگه کجا به‌درد مي‌خوره؟» و جواب را خودش داد: «براي بخش‌هايي از خاطرات که کم‌رنگ بشن. براي كم‌رنگ‌کردن کينه‌ها و دلخوري‌ها تا بخشيدن را ياد بگيريم. البته اون‌موقع بايد تا ماژيک خشک‌نشده دستي هم روي کاغذ بکشيد تا خطوط مبهم‌تر بشن.»

 

5

رمضان واژه‌اي عربي است که از سه حرف اصلي «رم‌ض» ساخته‌ شده ‌است. الرمض به معناي گرماي شديد، زمين سوزان، کوتاه‌بودن و جيره ‌است. اين‌روزها چه‌قدر شبيه معني اين واژه است. چه روزهاي پر برکتي.

کم‌کم بعدازظهرها رنگ و بوي ديگري مي‌گيرد؛ کم‌کم آش‌ها و حليم‌هاي نزديک افطار درکنار پياده‌روها براي فروش آماده مي‌شوند، مردمي که با عجله مي‌خواهند به خانه برسند. غروب‌ها بوي دعا و نان تازه مي‌گيرد و عطر افطار...

 

6

ماژيک صورتي نخريدم. الآن دير شده! ديگر نمي‌توانم انتخاب کنم که چه قسمتي مهم نيست و کم‌تر بخوانم. اين براي همان روزهاي مدرسه بود، الآن فقط بايد دور قسمت‌هاي مهم خط بکشم.

اما ماژيک صورتي به دردم مي‌خورد براي همان بخش‌هاي خاطره‌ها، همان‌ها که يک‌باره در بين درس و گرما، روي سرم هوار مي‌شوند.

 

7

ما آن روز از دبير تاريخ پرسيديم: «وقتي از يک نفر دلخوريم و در حق ما خيلي بدي کرده چه‌طور ببخشيم؟» دبير تاريخ گفت: «من معلم اخلاق نيستم ولي هرسال موقع استفاده از اين ماژيک‌ها به دانش‌آموزانم توصيه مي‌کنم بخشش رو ياد بگيرن تا سبک بشن و فکرشون براي درس‌خواندن و فعاليت‌هاي مختلف باز باشه.» او گفت كه خودمان بايد راهش را پيدا کنيم.

8

اين صحبت‌ها را زياد جدي نگرفتم.فقط اولين روزي که ماژيک صورتي خريدم روي هر‌بخشي که خط مي‌کشيدم و خطوط برايم ناخوانا مي‌شد ياد دلخوري‌ها و قهرها مي‌افتادم و بعضي‌هايش به نظرم خيلي بي‌اهميت مي‌آمد.

من همان روز خيلي اتفاق‌ها را بخشيدم و دنبال رد پاي خودم در به‌وجود آمدن آن دلخوري‌ها گشتم.

 

9

در راه بازگشت به خانه، مردي را ديدم که با تلفن داد مي‌زد و خط و نشان مي‌کشيد. دو تا ماشين نزديک بود تصادف کنند و بعد به هم بد و بيراه گفتند.

چند تا پسر هم‌سن و سال خودم هم شوخي مي‌کردند. نزديک که شدم ديدم شوخي تبديل به بحث و دعواي جدي شده بود. فکر کردم چه‌قدر لحظه‌هاي شبيه به هم داريم ما انسان‌ها...

 

10

البته دبير تاريخ  ما را رها نکرد. در روزهاي بعد به بهانه‌هاي مختلف اين موضوع را مطرح کرد که بخشيدن شهامت مي‌خواهد و بخشش کليد سلامتي روح و جسم است.

يک بار هم از مراحل بخشيدن گفت. فکر مي‌کنم جايي آن صحبت‌ها را يادداشت کرده‌ام. بايد بگردم و يادداشت‌ها را پيدا کنم.

 

11

به خانه رسيدم. نمي‌دانم چرا خانه از امروز غروب رنگ و بوي ماه رمضان گرفته است. ماژيک‌ها را روي ميز گذاشتم. فکر مي‌کنم ماه رمضان فرصتي است که بتوانم خودم و ديگران را ببخشم و بعد با خيال راحت امتحان‌ها را شروع کنم. يادم آمد خيلي از دلخوري‌هايم مربوط به همين سال گذشته بوده؛ از هم‌کلاسي‌هايم، دوستانم و...

 

12

کشوي دفترها و کاغذها، ولوله است. فکر مي‌کنم کار بعدي‌ام بايد تمرين نظم باشد! لابه‌لاي کاغذ شعرهايي مي‌گردم که سرکلاس نوشتيم و کاغذپاره‌هايي که در کلاس براي هم فرستاديم... كه همه را به‌عنوان يادگاري نگه داشتم.

اين وسط يک کاغذ بلند هم هست. بله، آن روز امتحان داشتيم و من کنار برگه‌ي امتحاني که به ما بازگردانده بود يادداشت مي‌کردم.

 

13

اين هم يادداشت‌هاي من:

مرحله‌ي اول اين است که به خودم بقبولانم از رفتار آن‌ها رنجيده‌ام. در اين حالت خودخوري نمي‌کنم، اما به‌هرحال غمگين و ناراحت مي‌شوم.

در مرحله‌ي دوم بايد اجازه ندهم که اين غم بر من غلبه کند و بهترين راه پناه‌بردن به اعتقادها و باورهايم است و تعريف درست من از زندگي.

مرحله‌ي سوم بايد فکر کنم. مثلاً با فردي که من را ناراحت کرده احساس هم‌دردي کنم، خودم را جاي او بگذارم، کمي به گذشته برگردم و... مرور کنم.

مرحله‌ي آخر، وقت رها‌کردن است. ديگر مي‌توانم ببخشم و اجازه ندهم باز کينه و خشم به قلب من راه پيدا کند. حالا فضاي دروني من پاک و سالم است.

 

14

روي يک جمله، ماژيک زرد کشيده‌ام. دبير تاريخ گفته بود روي جمله‌هاي مهم ماژيك علامت‌زن زرد بکشيد تا به چشمتان بيايد. به چشمم آمد همان روز سر کلاس اين جمله را نوشتم و ماژيک کشيدم:

«يادتان باشد در هر بخشيدني يک احساس مشترک وجود دارد. اين احساس که حق من پايمال شده و يا حق با من بود و... اما کسي هم که شما را مي‌بخشد ممکن است همين حس را داشته باشد. پس زياد جدي نگيريد و ببخشيد، چون ثابت شده که بخشيدن قدرت مي‌خواهد.»

 

15

خرداد است. امتحانات در راه‌اند، انقلاب تابستاني هم. هوا گرم شده و ماه رمضان نزديک است. دارم تمرين بخشيدن مي‌کنم تا در هر دو امتحان موفق باشم.