البته به یک نکته توجه کنید؛ این مدارس از بین مدارس پرجمعیت نقاط مشخصی از شهر انتخاب شدهاند که احتمال خلاف در آنها بیشتر از بقیه جاهاست، بنابراین چاپ چنین گزارشی به این معنی نیست که اوضاع همه مدارس ما به همین شکل است.تهیه این گزارش اصلا به معنای سیاهنمایی نیست.
واضح است که ما نمیخواهیم زحمت معلمها و پدر و مادرها را نادیده بگیریم ولی راستش وقتی یک نفر میگوید:«هیچ خبری نیست» کمی بهمان بر میخورد.
«اینجا را دیروز پاکسازی کردند. تا صبح هم که بنشینی، کسی نمیآید... دیروز مامورها اینجا قیامت به پا کردند، چندتا بچه مدرسهای را هم گرفتند»؛ صدای کارگر فضای سبز پارک مقابل مدرسه است که میپیچد توی گوشمان. بچهها، کمکم دارند تعطیل میشوند. ساعت، 11 صبح را نشان میدهد. کنار بوفه پارک، یکیشان را پیدا میکنیم. بهانهمان چای و قند است. مثل اینکه کلاس فوقالعاده دارند. اول دبیرستانی هستند.
«دنبال دانشآموزهای معتاد میگردیم!» چشمانش حسابی گرد میشود؛ نه خودش معتاد است و نه دوستاناش. دوستاناش زیر یکی از درختان بید پارک معرکه گرفتهاند و او، مجوز ورود ما به جمعشان میشود؛ آنهایی که میتواند اسمشان رضا، جواد، محمدرضا، میثم و رامین باشد. همهشان همکلاسیاند و اول دبیرستانی. بچهها موادمخدر را میشناسند؛ «آره، خیلی خوب هم میشناسیم. هر روز هم با یه اسم جدید مییان»؛ جواد میگوید.
«الان چی آمده؟»؛ ما میپرسیم.
«شابو و پن جدیدتره».
«تو چه میدونی؟ الان کریستال خوبه»؛ بچهها میگویند؛ با صداهایی که توی همدیگر میدود.
«سیگار! بچه مدرسهایها اول سیگار میکشند، بعد برای اینکه بیشتر ســرخــوش شوند، قاتی سیگار، حشیش هم بار میزنند»؛ این را رامین میگوید. او از همه قدبلندتر و استخواندارتر است. «مگه ندیدهاید مصطفی همیشه فینفین میکنه؟ اسکلایدها! حشیش میکشه. خودم دیدم. چشماشم همیشه قرمزه. میگن که حشیش اعتیاد نداره، حرف مفت میزنن به خاطر همین بچهها اول حشیشرو امتحان میکنن»؛ رامین میگوید.
رامین اطلاعات دقیقتری دارد. همه اطلاعاتاش را هم مدیون جمعهایی میداند که در حیاط کوچک مدرسهشان تشکیل شده و منجر به تبادل تجربهها و اطلاعات بچهها میشود؛ جمعهایی که به سیگار و بلوتوثبازی هم ختم میشود؛ سیگاری که نخ به نخ و دست به دست میچرخد تا کسی شک نکند.
یکراست با حشیش و کراک شروع میکنند
«الان گاه خلافای سنگین تو بچهها دیدهمیشه. به جای سیگار و قلیان کشیدن، یکراست میرن سراغ حشیش. تازه اینها خوبه، بعضی بچهها اونقدر جلو میرن که از مواد ترکیبی استفاده میکنن.»؛ میثم میگوید این حرفها را، وقتی که وسط حرفهای محمدرضا میپرد.
رامین البته کمی آنطرفتر قیافه آدمهایی را به خود میگیرد که انگار خالیبندی عجیبی شنیدهاند.میثم از مرگ پسر 15 ساله همسایهشان هم مثال میآورد که همه میگفتند مریض بوده اما از مصرف کراک فوت کرده. حرف از کنترل مسئولان مدرسه به میان میآید. بچهها توی مدرسه چک نمیشوند و کوچکترین بیانضباطیای میتواند به اخراج ختم شود. در عین حال هستههای مشاوره مناطق سعی میکند که روی چنین سوژههایی کار کنند ولی معلوم نیست چقدر موفق هستند.
«کادر مدرسه نهایت 30 نفرن، اما یه مدرسه 500 ـ400 محصل داره. توی دبیرستان، بچهها بالاخره بزرگتر شدن و کنترلشون سختتره. خلاصه اینکه آب به اندازه کافی هست. بستگی به خودت داره که چقدر ماهیگیری بدونی!»؛ جواد میگوید. هر 5 نفر آنها سیگار و قلیان را تجربه کردهاند اما مواد را نه. «دیدم که بچهها حشیش میکشیدن اما خودم نکشیدم. ترسیدم. میگن اعتیاد نداره اما اگه داشت چی؟ از همه بدتر هم که کراکه. توی همین پارکی که نشستیم، عصرها مثل نقل و نبات کراک میفروشن؛ بستهای هزار تومن. البته خالص و ناخالص هم داره.»؛ اینها را میثم میگوید.
«2 دسته از بچهها، حتما دنبال مواد میرن؛ اونایی که زیادی درس میخونن و اونایی که تنبلند. تنبلا که معلومه، باید صنف علافان کشور را تغذیه کنن! درسخونها هم به خاطر فرار از استرس امتحان، گیر مواد میافتن. حشیش، شابو، پن، الاسدی، نورجیزک، کراک، علف، قطره، اکس و... دور از چشم معلمها، زیرمیزی و لای کتاب و جزوهها دست به دست میشه.»؛ اینها راجواد میگوید. رضا اما وسط حرفش میپرد و میگوید:« ... مفت میزنی. بچه درسخونها که اینکاره نمیشن!»
از بچهها، درباره سیدیها هم میپرسیم. آدرس مغازه درهمبرهم دم پارک را میدهند و فروشنده جوانش را. این منطقه، اینترنت هوشمند و پرسرعت هم دارد. بچهها هر چیزی را که دوست داشته باشند با پیشرفتهترین برنامههای فیلترشکن از ماهواره ضبط میکنند و میفرستند روی گوشیهاشان. بعدش هم بلوتوث است و گوشی به گوشی چرخیدن.
وقتی بلوتوث مرضیه، مدرسه را ترکاند
بهانهمان صحبت کردن درباره روز دختر است و چیزهای دیگر. دختر مدرسهایها مثل اینکه حال و حوصله حرف زدن درباره این چیزها را ندارند. مربی بچهها که پایش را بیرون میگذارد، به سرعت موضوع اصلی را مطرح میکنیم. حالا آنها هستند که حرف میزنند و ما هستیم که گوش میکنیم. «سر کلاس حق نداریم گوشی ببریم. اصلا مدرسه آمدن با موبایل یک نوع حماقت است. اگر سر کلاس زنگ بزند، بیچاره میشویم.
بیدلیل و بادلیل باید برویم دفتر و دفتر یعنی آخر دنیا؛ یعنی پدر و مادر و تعهد و...»؛ زهره میگوید. حرارت بیشتری برای حرف زدن دارد و صداقت بیشتری.«اوایل بهتر بود. قبول دارم که خودمان گندش را درآوردیم»؛ باز هم زهره میگوید و حالا همه بچهها برای جواب دادن، همدیگر را جا میگذارند. دخترهای این مدرسه، فیلترشکنهای جدید را از ویدئوکلوپ چند کوچه بالاتر میگیرند. میروند و ایمیل میزنند و فرشاد نامی، جدیدترین فیلترشکنها را برایشان ایمیل میکند؛ به همین راحتی و بیهیچ هزینهای. البته یکی دیگر از بچهها میگوید:«بعضی بچهها دنبال گنده گنده حرف زدن هستن. همین جوری یه چیزی میگن. شما همش را باور نکن».
تریاک و حشیش کهنه شده است
دختر مدرسهایها خیلی راحت حرف میزنند. حرفهای زیادی برای گفتن دارند. از این 6 نفری که کنارمان نشستهاند، 5 نفرشان تجربه لب زدن به سیگار را داشتهاند. «سیگار که بد نیست. اوایل، کیفهامان را دم در میگشتند اما بالاخره راههای دررو را پیدا میکردیم. کتابهایمان را هم به خاطر سیدی و عکس میگشتند. تازه، خود ناظمها هم که این کار را نمیکردند؛ بعضی بچهها را مأمور این کار میکردند. هر کدام از این بچهها هم بالاخره چند تا رفیق فابریک دارند.»
مثل اینکه اطلاعات مریم تمامی ندارد.همه این بچهها تجربه قلیان کشیدن را داشتهاند. یکی از بچهها هم نظریه جالبی دراینباره دارد.بچهها، با مواد مخدر بیگانه نیستند. اسمهایی هم که میبرند، در نوع خودش جالب است.«هر سال، پلیسهای مرد و زن میآیند و شروع میکنند به توضیح دادن درباره تریاک و حشیش و هروئین و اینها. این اواخر درباره کراک هم توضیح میدهند. یا نمیخواهند باور کنند یا واقعا نمیدانند که دیگر کمتر کسی سراغ تریاک میرود چون هم بوی آن تابلوست، هم مصرفش شرایط خاصی دارد.
الان شابو استفاده میکنند. حشیش و شیشه هم برای وقتی است که به تمرکز احتیاج دارند. زمان امتحان حسابان و ریاضی یا توی پارتی و موقع کثافتکاری ، بهترین فصل برای اینجور چیزهاست».
و این بار باز هم مریم است و اطلاعاتاش. یکی از بچهها درحالی که زیر لب میخندد در جواب مریم میگوید:« دختر جفنگ نگو! تو که تحمل یه چک باباتو نداری،نمیتونی حتی شیشه رو تشخیص بدی.»
یک پایان، یک آغاز
تمام! اینجا خط پایان گزارش است؛ گزارشی با موضوعی سخت اما نه چندان سخت. کافی بود سرتان را پایین بیندازید و با بهانه و بیبهانه، سر از رازهای بچهها و ارتباطات آنها دربیاورید؛ به همین سادگی و با انجام سادهترین ترفندهای خبرنگاری. این دو مدرسه هم، نه مدرسههای اینچنینیای بودند، نه هیچ چیز دیگری؛ کاملا تصادفی انتخاب شده بودند؛ 2 مدرسه کاملا معمولی، همین و تمام. و این سؤال آخر این گزارش است از هر کسی که جوابی بتواند برای آن داشته باشد؛ اگر زمان بیشتری برای این گزارش داشتیم، اگر مدارسی خاص در مناطقی نه چندان خوشنام و خاص را نشان میکردیم و اگر کمی آدمهای بدی میشدیم، فکر میکنید چه اطلاعاتی میتوانستیم از وضعیت مدرسههای خودمان دست و پا کنیم؟ یادمان نمیرود که خیلی از ما ها در مدرسههای خوبی درسخواندهایم و خیلی از ما الان معلم هستیم و سختی کار را میدانیم.
اما تا کی میخواهیم بگوییم همه خوبند و به واسطه شوخی بدی که با خودمان و همسن و سالهای سرزمینمان میکنیم هیچ کار درست و درمانی انجام ندهیم؟!