تاریخ انتشار: ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۸

همشهری دو - آوا فوشریان: برای همه ما ماندگار‌ترین خاطرات دوران تحصیل مربوط به معلم‌هایی است که از آنها تأثیر گرفته‌ایم.

 آنهايي كه رابطه معلم و شاگردي‌ را به رابطه دوستي تبديل مي‌كنند، تأثير مي‌گذارند و گاه مسير زندگي دانش‌آموزان را با حرف‌ها و محبت‌هايشان تغيير مي‌دهند. معلم‌هايي كه دانش‌آموزان صبح‌ها به شوق ديدن‌شان به مدرسه مي‌آيند و ظهر‌ها از غم دلتنگي آنها نمي‌خواهند به خانه برگردند؛ همان‌هايي كه 9‌ماه در خانه و مدرسه اسمشان ورد زبان بچه‌هاست و اگر كسي از رفتار آنها انتقاد كند در پاسخ مي‌گويند «خانم‌مون» يا «آقامون» اين را گفته است. يكي از سختي‌هاي معلم بودن هم همين است. اينكه ببيني نگاهت و رفتارت، نوع توجه‌كردنت و شيوه حرف‌زدنت براي تعدادي فرزند كم سن و سال كه حالا آن سوي نيمكت‌ها نشسته‌اند و قرار است بخشي از دنياي ذهني‌شان را بسازي، تأثير‌گذار است. اصلا چه مسئوليتي بالاتر از 9‌ماه زندگي‌كردن در كنار تعدادي دانش‌آموز و كمك به آنها براي رشد علمي و شخصيتي. دانش‌آموزاني كه هر كدام روحيات خاصي‌ دارند و در شرايطي متفاوت زندگي مي‌كنند؛ يكي فقير و يكي غني، يكي از يك خانواده پرجمعيت و يكي تك‌فرزند، يكي با سرپرست و يكي بي‌سرپرست و... . اين روزها مدارسي در شهرهاي مختلف وجود دارند كه دانش‌آموزانشان صبح‌ها گرسنه به مدرسه مي‌آيند و توانايي يادگيري ساده‌ترين درس‌ها را ندارند يا دانش‌آموزاني كه در سرما و برف به مدرسه نمي‌آيند چون كفش مناسب ندارند. معلم بودن در چنين شرايطي نياز به روحيه‌اي خيلي قوي دارد. براي مثال دانش‌آموزت صبح دير به مدرسه مي‌آيد به اين دليل كه پدرش مريض است و او بايد به جاي پدر كارهاي كشاورزي را انجام دهد. حالا اگر ندانسته او را تنبيه كني چه نتيجه‌اي خواهد داشت؟‌ و اگر با مهرباني او را در كلاس بپذيري چطور؟‌ اينجاست كه جمله «معلمي شغل انبياست» به وضوح به نمايش در مي‌آيد. چه‌بسيار معلمان فداكار و زحمتكشي داريم كه در شهرهاي دورافتاده و روستاهاي محروم با فداكاري براي هرچه بهتر زندگي‌كردن دانش‌آموزانشان تلاش مي‌كنند. آقاي محسن كمالي، سرباز معلم روستاي كلوچان در استان هرمزگان يكي از اين معلم‌هاي فداكار است. با او در اين گفت‌وگو درباره مدرسه كوچك‌شان و ۵ دانش‌‌آموز دوست‌‌داشتني‌اي كه دارد، صحبت كرده‌ايم.

  • چطور معلم روستاي كلوچان شديد؟

من وقتي دانشجوي ارشد بودم به‌مدت 2ترم، به‌عنوان مدرس غيررسمي در مقطع كارداني يكي از دانشگاه‌هاي علمي كاربردي هرمزگان تدريس مي‌كردم. بعد از تمام‌شدن درس بايد به‌دنبال سربازي مي‌رفتم اما بيشتر از فضاي نظامي، فضاي تدريس را دوست داشتم و به اين فكر افتادم كه از اين موقعيت براي سربازمعلم‌شدن استفاده كنم. زماني كه به همراه ديگر سربازمعلمان از دوره آموزشي نظامي بازگشتيم، پس از يك دوره كوتاه آموزش تدريس، مسئولان به صلاحديد خودشان هر كدام‌مان را به يك روستا فرستادند و اينگونه بود كه من سربازمعلم دبستان روستاي كلوچان شدم. البته در مورد اعزام من به اين روستا يك نكته خيلي جالب هم وجود دارد؛ چرا كه اين روستاي كوچك و دورافتاده، از قضا روستاي پدري من نيز هست.

  • گفتيد كه اهل بندرعباس هستيد، اين روستا با محل زندگي‌تان چقدر فاصله دارد؟

روستاي كلوچان حدودا 120كيلومتر با مركز استان يعني بندرعباس فاصله دارد و به‌دليل دورافتاده بودن، رفت‌وآمد به آن سخت و پرهزينه است. از طرفي حقوق سربازمعلمي حتي هزينه‌هاي رفت‌وآمد به روستا را تأمين نمي‌كند. به همين دليل من هر صبح شنبه به روستا مي‌روم و به‌علت شرايط دشوار رفت‌وآمد، چهارشنبه‌ها بعد از اتمام كلاس به شهر بازمي‌گردم.

  • مدرسه روستا چند دانش‌آموز دارد و شما معلم كدام مقطع هستيد؟

در روستاي كلوچان همين يك مدرسه ابتدايي وجود دارد و براي دوره‌هاي بعدي دانش‌آموزان بايد به روستاي مجاور بروند. ما 4دانش‌آموز داريم. زينب و محمدكاظم پايه ششم هستند، الياس كلاس سوم و عارف كلاس دوم است. البته به‌علت كمبود نيرو، من معلم مشترك همه اين بچه‌ها هستم و يك نيمچه دانش‌آموز 4ساله هم به نام سارا دارم كه وجودش براي كلاس نعمت است. نكته جالب اين است كه اين 5دانش‌آموز از 2 خانواده هستند. يعني سارا، الياس، عارف و زينب با هم خواهر و برادرند و محمدكاظم از يك خانواده ديگر است.

  • چطور يك بچه 4ساله را در كلاس درس‌تان پذيرفتيد؟

شايد بهتر بود مي‌پرسيديد چطور سارا مرا به‌عنوان معلم خود پذيرفت. زماني كه وارد دبستان شدم از وجود سارا مطلع نبودم. از طرفي وضعيت تغذيه بچه‌ها مناسب نبود و از هفته دوم مدرسه با حمايت دوستانم براي آنها تغذيه‌ روزانه تهيه كرديم. اما متوجه شدم زينب هيچ‌گاه تغذيه‌اش را در كلاس نمي‌خورد بلكه آن را در كيفش مي‌گذارد و به خانه مي‌برد. اين موضوع باعث كنجكاوي من شد. يك روز كه تغذيه‌ها را توزيع مي‌كردم علت را از او پرسيدم. زينب همانطور كه سرش را پايين گرفته بود با حجب و حيايي كه دارد، پاسخ داد: «الان ميل ندارم چيزي بخورم». اما برادرانش گفتند او تغذيه‌ را براي خواهر 4‌ساله‌‌شان كه در خانه است مي‌برد. اين بزرگواري زينب درس‌هاي زيادي براي من داشت. يك تغذيه ديگر هم به او دادم و گفتم اين را به خواهرت بده. از آن روز بچه‌ها تغذيه سارا را هم به خانه مي‌بردند. تا اينكه كمي بعد سارا خودش به كلاس آمد و ماندگار شد. البته او يك سال پيش از حضور من در مدرسه و زماني كه هنوز 3ساله نشده بود، به همراه خواهر و برادرانش به مدرسه مي‌آمد. اما از آنجا كه فضاي كلاس سال گذشته مبتني بر تنبيه بود، ترسيده بود و ديگر پايش را به مدرسه نمي‌گذاشت.

  • اينطور كه معلوم است بچه‌ها شما را خيلي دوست دارند؟

همه بچه‌ها روحيه پاكي دارند كه در اثر محبت مانند بذر تازه كاشته‌‌شده‌اي رشد مي‌كند و شكوفا مي‌شود. براي بچه‌هايي كه در يك روستاي محروم و به‌دور از امكانات زندگي مي‌كنند، بسياري از مفاهيم عينيت ندارد. بايد به آنها توجه بيشتري شود و برايشان تصوير‌سازي‌ كرد. اين تصوير‌سازي‌ اما در عمل رخ مي‌دهد. من به‌عنوان معلم اين روستا جايگاهي دارم كه مي‌توانم با كمي محبت و توجه، بخشي از نيازهايشان را رفع كنم و اگر اين كار را انجام ندهم اشتباه بزرگي را مرتكب شده‌ام. از طرفي دنياي كودكانه‌شان آنقدر ساده است كه گاهي بابت كمبود امكانات در رفع نيازهايشان بسيار ناراحت مي‌شوم؛ مثلا از آنجا كه تا چندي پيش، بچه‌ها به برنامه‌هاي تلويزيوني دسترسي نداشتند، يك بعدازظهر در هفته را براي تماشاي كارتون درنظر گرفتيم. يعني پس از پايان ساعت كلاسي و صرف ناهار در منزل، دوباره به مدرسه مي‌آمديم و با هم كارتون تماشا مي‌كرديم. همين اتفاق ساده كه براي بيشتر بچه‌ها جزو امكانات ابتدايي در خانواده‌هايشان است، يك اتفاق جالب را در اين سال تحصيلي رقم‌زد. علاقه بچه‌ها به كلاس و مدرسه بيشتر شد تا اندازه‌اي كه هر چند وقت يك‌بار پيشنهاد مي‌دهند علاوه بر نوبت صبح، عصرها هم براي درس و بازي به مدرسه برويم. اما من به بچه‌ها مي‌گويم واقعا خسته هستم و بايد استراحت كنم. بنابراين در عصرهاي روستا علاوه بر استراحت، به آشپزي و مطالعه مي‌پردازم.

  • تدريس در اين چنين شرايطي خيلي سخت است؟

شرايط تدريس در روستا با شهر بسيار متفاوت است. امكانات خانواده‌ها و مدارس در روستاها كم است. حتي برخي از دروس گويا براي كودكان شهري نوشته شده است؛ مثلا در علوم سوم درسي داريم كه در آن به دانش‌آموزان مي‌گويد درباره خوراكي‌ها، ميوه‌ها، خشكبار و تنقلاتي كه روزانه با خود به مدرسه مي‌آورند، صحبت كنند. وقتي من به اين درس رسيدم خيلي ناراحت شدم. چون كودكان روستايي هيچ كدام از آن تغذيه‌هايي را كه عكسش در كتاب بود، نداشتند. نمي‌دانستم چطور با اين تفاوت برخورد كنم و به همين‌خاطر از خير تدريس آن درس گذشتم تا بيش از اين محروميت بچه‌ها به رُخشان كشيده نشود يا مثلا در رياضي مسائلي داريم كه از دانش‌آموز مي‌خواهد با مقداري پول محاسبه كند كه چه وسايلي مي‌تواند بخرد. درصورتي كه در روستا هيچ مغازه يا سوپرماركتي وجود ندارد و بچه‌ها چنين معامله‌اي را تجربه نكرده‌اند. و از همه عجيب‌تر كتاب كار و فناوري در مقطع ششم ابتدايي ا‌ست. براي تدريس اين كتاب بايد حتما يك دستگاه رايانه در مدرسه وجود داشته باشد. از آنجا كه 2 نفر از دانش‌آموزان روستا ششمي هستند به نمايندگي آموزش‌وپرورش روستاهاي منطقه مراجعه كردم و برايشان توضيح دادم كه ما به يك دستگاه رايانه احتياج داريم. پاسخي كه شنيدم برايم دردناك بود؛ چرا كه گفتند حتي مدارس بزرگ‌تر روستايي هم با اين مشكل مواجهند و در اين زمينه قادر نيستند به ما كمكي كنند. البته خوشبختانه مدتي بعد، از طريق ديگري موفق شدم يك دستگاه رايانه براي كلاس قرض كنم.

  • درواقع شما معلم بچه‌ها نيستيد بلكه با‌ آنها زندگي مي‌كنيد. اين نحوه تعامل در روحيه خودتان چه تأثيري دارد؟

خواه ناخواه ما بخشي از زندگي يكديگر شده‌ايم و تجربه‌هاي مشتركي در فضاي كلاس داريم؛ تجربه‌هايي كه گاه براي دانش‌آموزان و گاه براي معلم آموزنده است. بنابراين هر دو در اين تعامل از همديگر تأثير مي‌پذيريم. كودكان ناب و بكر هستند و اين ويژگي در كودكان روستايي مضاعف است. سادگي، صميميت و محبتِ بي‌آلايش‌شان والاترين ارزش‌هاي انساني را به من معلم مي‌آموزد.

  • اينكه در يك زمان مشخص بايد چند درس از پايه‌هاي مختلف را تدريس كنيد برايتان سخت است؟

با اينكه تعداد دانش‌آموزان روستا كم است اما هر كدام از پايه‌هاي متفاوتي هستند و به‌اصطلاح، كلاسِ درسمان چندپايه است. در كلاس چندپايه زمان را بايد ميان تمامي پايه‌ها تقسيم كرد. براي اين‌كار راهكارها و پيشنهادهايي هم مطرح شده اما درهرحال اين موضوع انرژي زيادي از معلم مي‌گيرد؛ چرا كه حجم تدريس او چند‌برابر كلاس‌هاي معمولي است. اغلب اوقات من نمي‌دانم زمان در كلاس چگونه مي‌گذرد چرا كه مدام بايد مراقب باشم هيچ‌كدامشان از درس‌ عقب نمانند. از طرفي قدرت يادگيري دانش‌آموزان نيز متفاوت است و از اين جهت لازم است براي برخي زمان و توجه بيشتري درنظر گرفته شود. و خداراشكر من دانش‌آموزان بسيار خوبي دارم كه در اين زمينه همكاري مي‌كنند؛ مثلا زينب و محمد‌كاظم كه هر دو پايه ششم هستند به همديگر املا مي‌‌گويند و من در آن زمان به عارف و الياس رسيدگي مي‌كنم.

  • درباره ويژگي‌هاي روحي بچه‌ها كمي برايمان توضيح دهيد.

محمدكاظم شوخ و بازيگوش است و وجودش نشاط زيادي به كلاس مي‌دهد اما گاهي بايد مراقب شيطنت‌هايش باشم تا از حدمجاز خارج نشود. زينب با وجود سن كمي‌ كه دارد مسئوليت‌هاي زيادي در خانواده‌ بر دوش دارد. از پختن نان و غذا گرفته تا علف‌چيني و شستن لباس‌ها. او بسيار مودب و مسئوليت‌پذير است و در نظافت گروهي كلاس بيشتر از بقيه كمك مي‌كند.
الياس و عارف نيز بسيار خوش‌برخورد و مهربان هستند. آنها در خانواده وظيفه چراندن گوسفندانشان را به‌عهده دارند كه البته با توجه به سن پايين‌شان اين كار كمي برايشان سخت و خسته‌كننده است.
ساراي 4ساله هم ته‌تغاري خانواده است. او كوچك‌ترين عضو روستا نيز هست و از اين جهت در روستا همبازي و هم‌سن‌و‌سالي ندارد. شايد براي همين به نسبت سنش بزرگ‌تر فكر و صحبت مي‌كند. حضور سارا در كلاس مايه خوشحالي‌ است و حرف‌ها و حركاتش گاهي بچه‌ها را مي‌خنداند.

  • با بچه‌ها به تفريح و اردو هم رفته‌ايد؟

شايد شنيده باشيد كه جنوب كشور عملا تنها 2فصل دارد. يك بهار و يك تابستان بلند. در زمستاني كه گذشت ما شاهد هواي نسبتا دلپذير بهاري در روستا بوديم كه موقعيتي عالي و استثنايي را براي گشت‌وگذار در طبيعت فراهم مي‌كرد. بچه‌ها از ابتداي سال تحصيلي خيلي دوست داشتند به اردو و پيك‌نيك برويم. آنها با وجود اينكه طبيعت در محيط زندگي‌شان هست، به‌علت وظايف و مسئوليت‌هايي كه در خانواده بر عهده دارند كمتر فرصتي براي گردش دسته‌جمعي پيدا مي‌كنند. به همين‌خاطر يك‌بار به‌صورت رسمي به اردو رفتيم و چندبار هم براي مدت كوتاهي مدرسه‌ را به قصد گردش و بازي در طبيعت رها كرديم و از هواي مطبوع روستا بهره برديم. گاهي هم كلاس درس را در حياط مدرسه بر پا مي‌كنيم.

  • از حال و هواي اردويي كه با بچه‌ها رفتيد بگوييد.

قبل از اردو از بچه‌ها خواستم فهرستي از خوراكي‌هايي كه لازم دارند آماده كنند. فهرستي كه بعضي از موارد آن از نظر سلامت مورد تأييد من نبود اما تصميم گرفتم در اين روز خاص سختگيري كمتري داشته باشم. حين خواندن فهرست به يك خوراكي جالب كه عارف آن را به‌عنوان «مود» نوشته بود برخورد كردم. با پرس و جو از بچه‌ها متوجه شدم مود در گويش محلي همان مو است و منظور عارف از آن خوراكي، پشمك بوده است. يكي ديگر از خوراكي‌هايي كه بچه‌ها در اردو خوردند نوشابه بود كه سارا درباره آن مي‌گفت دلش براي نوشابه تنگ شده است. مكان اردو در طبيعت اطراف روستا بود و بچه‌ها با بازي‌كردن، آوازخواندن، آتش برپا كردن و درست‌كردن غذا روي آتش زمانشان را سپري ‌كردند.

  • در اين مدتي كه با بچه‌ها كار مي‌كنيد چه استعدادهايي را در آنها كشف كرده‌ايد؟

تعداد كم دانش‌آموزان روستا باعث مي‌شود معلم بتواند شناخت عميق‌تري نسبت به آنان و استعدادهايشان پيدا كند. زماني كه من معلم آنها شدم فهميدم كه در اغلب سال‌هاي تحصيلي‌شان، از يك‌طرف امنيت و راحتي لازم را در فضاي كلاس تجربه نكرده‌اند و از طرف ديگر بهاي چنداني به استعدادهايشان داده نشده است. به‌نظر من راحتي دانش‌آموز با معلم و تشويق آموزگار مي‌تواند زمينه شكوفايي استعداد دانش‌آموزها را فراهم كند. من به‌صورت خيلي اتفاقي متوجه استعداد بچه‌ها در كارهاي گلي شدم. اولين‌بار كه پيشنهاد دادم در منزل كاردستي درست كنند و به كلاس بياورند، محمدكاظم پيشنهاد كار گلي را مطرح كرد. نتيجه كارشان بسيار شگفت‌آور بود. او يك ماشين راهسازي گِلي ساخت كه چرخ‌هايش درب‌هاي بطري‌ پلاستيكي بود و مثل يك ماشين اسباب‌بازي حركت مي‌كرد. زينب و باقي بچه‌ها نيز ايده‌هاي جالبي در كارهايشان پياده كردند كه نشان از استعداد و خلاقيتشان در كارهاي هنري داشت. وقتي براي نخستين بار كارهاي گلي‌شان را ديدم شگفت‌زده شدم و تحسينشان كردم اما آنها خود را باور نداشتند و تشويق‌هاي من را پاي تعارف مي‌گذاشتند. اين خودكم‌بيني‌ها نتيجه نوع برخورد معلم‌هاي قبلي‌شان بود. آنها نه‌تنها تشويق نشده بودند كه گاهي براي كارهاي هنري‌ توي ذوقشان هم زده شده بود.

  • چه امكاناتي براي كلاس‌تان نياز داريد كه تا‌كنون فراهم نشده است؟

اين روستا جزو روستاهاي محروم است و كمبود امكانات نه فقط در كلاس بلكه در خانه‌ها هم وجود دارد. بعضي خانه‌ها تلويزيون ندارند كه البته تلاش‌هايي در اين زمينه براي رساندن تلويزيون به آنها انجام شده است. ما در زمستان براي گرمايش كلاس مشكل داشتيم كه يكي از دوستانمان در شبكه‌هاي اجتماعي از اين موضوع با خبر شد و يك بخاري برقي برايمان فرستاد. حالا هم با گرم‌شدن هوا وسيله خنك‌كننده نياز داريم. البته يك كولر بسيار قديمي و هميشه خراب داريم كه آن را هم خيرين اهدا كرده‌اند اما به فكر كولري بهتر و سالم‌تر هستم. خصوصا اينكه وقتي هوا گرم است وجود حشراتي مثل مگس و زنبور در كلاس آزاردهنده مي‌شود و يك دستگاه كولر خوب مي‌تواند كمك بزرگي براي ما باشد.

  • براي تابستان بچه‌ها هم برنامه‌اي داريد؟

به لطف فضاي مجازي، دوستاني از شهرهاي دور براي بچه‌ها كتاب‌هاي داستان، طراحي و... فرستاده‌اند. قصد دارم اين كتاب‌ها را براي تابستان بچه‌ها در اختيارشان بگذارم تا با مطالعه آن هم اوقات فراغت‌شان را بهتر بگذرانند و هم مهارت‌هاي داستان‌خواني و نويسندگي‌شان بهبود يابد.

  • سال بعد هم معلم اين مدرسه خواهيد بود؟

مشخص نيست كه سال آينده باز هم من معلم آنها باشم يا نه. حتي در آذرماه همين سال تحصيلي كه گذشت آموزش‌وپرورش به‌دليل كمبود نيرو قصد داشت مرا كه سربازمعلم هستم به روستاي نزديك‌تري منتقل كند و روستاي كلوچان را به يك معلم رسمي 2شيفت واگذار كند. اين موضوع با مخالفت شديد من همراه بود؛ چرا كه دانش‌آموزان بيشترين ضربه را از اين جابه‌جايي مي‌خوردند. يك معلم مگر چقدر انرژي دارد كه بتواند به‌صورت 2 شيفت هم بازدهي خوبي داشته باشد؟ آن هم در كلاس‌هاي چندپايه كه انرژي زيادي نياز دارد.

از طرفي سال ديگر، روستا تنها 2دانش‌آموز رسمي خواهد داشت. چرا كه ششمي‌ها براي مقاطع بالاتر بايد از روستا خارج شوند و در مدارس شبانه‌روزي مركز دهستان ادامه تحصيل بدهند. اما اميدوارم مشكلاتي مانند كمبود نيرو و امكانات حل شود تا بچه‌هاي روستا هم در شرايط برابري نسبت به بچه‌هاي شهر بتوانند تحصيل كنند. من لحظات شيرين بسياري با اين بچه‌ها دارم و به آنها وابسته شده‌ام. نمي‌دانم براي سال آينده چه اتفاقي قرار است بيفتد. اما آرزو مي‌كنم بهترين مسير تحصيلي و پيشرفت را همه دانش‌آموزان و به‌ويژه دانش‌آموزان روستاي كلوچان طي كنند.

  • معلم- روستا

آقاي كمالي صفحه‌اي در يكي از شبكه‌هاي اجتماعي دارد كه از آن براي منعكس‌كردن اتفاق‌ها و اخبار كلاس استفاده مي‌كند. آثار هنري و خلاقيت‌هاي بچه‌ها را به اشتراك مي‌گذارد و از طريق همين صفحه‌ هم دوستان زيادي پيدا كرده است كه در امور خيريه و كمك رساني به روستا بسيار فعال‌اند؛ دوستان خيّري كه از طريق اين صفحه در جريان نيازهاي كلاس قرار مي‌گيرند و هر كمكي از دستشان بربيايد انجام مي‌دهند؛ مثلا قبل از عيد براي بچه‌هاي كلوچال و روستاي مجاور مايحتاج سال نو و لباس و كفش تهيه كردند. همينطور يك‌بار تصويري از كارهاي هنري بچه‌ها را در فضاي مجازي منتشر كردند و بازتاب آن آنقدر زياد بود كه كلوچال را به بجنورد وصل كرد؛ به اين صورت كه يك معلم خوش‌ذوق از بجنورد به نام خانم زهرا اسدي، دانش‌آموزانش را با كارهاي هنري بچه‌ها آشنا كرد و اين آشنايي زمينه دوستي بچه‌ها را ايجاد كرد تا جايي كه بچه‌ها براي هم نامه نوشتند و هدايا و كاردستي‌هاي هنري خودشان را نيز ارسال كردند.

  • بچه‌هاي با استعداد روستاي كلوچان

هركدام از دانش‌آموزان آقاي كمالي در زمينه‌اي استعداد دارد كه بايد پرورش پيدا كند و آوازه آن به فراتر از روستا و شهرشان برسد. بعضي توانايي‌هايشان را در اينجا مي‌بينيد.

محمدكاظم
محمدكاظم يكي از با استعدادترين بچه‌هاي كلاس است. او بسيار خلاق و مبتكر است. با وسايل ساده چيزهاي شگفت‌انگيزي درست مي‌كند. تفنگ اسباب‌بازي و ماشين آرميچري ازجمله آثار او هستند. محمدكاظم استعدادهايش را باور دارد و مي‌گويد هيچ‌چيز وجود ندارد كه از عهده ساخت آن برنيايد. از آنجا كه در روستا هيچ مغازه‌اي وجود ندارد او از وسايل مورد نيازش مانند باتري، آرميچر و... فهرستي به معلم مي‌دهد تا از شهر برايش تهيه كند. اين روزها او در فكر ساخت يك هلي‌كوپتر كنترلي است و معلم برايش چند برنامه آموزشي از اينترنت دانلود كرده تا در ساخت اين وسيله او را كمك كند.
عارف
عارف علاوه بر اينكه در نقاشي ايده‌هاي بكري دارد يك نويسنده توانا نيز هست. او با اينكه در پايه دوم است به تمرين‌هاي جمله‌نويسي اكتفا نمي‌كند و دوست دارد همپاي ششمي‌ها انشا بنويسد. اخيرا او موفقيت بي‌نظيري در جشنواره نوجوان سالم به‌دست آورده است. انشاي او در ميان تمامي آثار مدارس ابتدايي هرمزگان و در رقابت با پايه‌هاي بالاتر از خود مقام دوم استاني را كسب كرده است. آقاي كمالي هم عارف را به شهر برده تا در جشن اختتاميه جشنواره نوجوان سالم جايزه‌اش را دريافت كند. انشاي عارف يك متن كوتاه اما بسيار پرمحتواست. داستاني با موضوع تصميم‌گيري و مراقبت از خود؛«يك روز دوستم آمد و به من گفت كه مي‌ياي بريم گردش؟ گفتم چرا نمي‌يام؟ چرا نمي‌يام؟ بعد دوستم گفت بيا بريم پيش آن دوست من سيگار بكشيم. فكر كردم و به فكر فرو رفتم. فهميدم كه كار خطرناكي است و گفتم كه اين كار درست نيست. به او گفتم اگر سيگار بكشي من دوستت نمي‌شوم. و رفتم. خداحافظي هم نكردم.»
زينب
زينب در ساخت صنايع‌دستي استعداد خوبي دارد. او از برگ نخل جاروي كوچك زيبايي درست كرد و براي بچه‌هاي بجنورد فرستاد. علاوه بر اين استعداد نويسندگي خوبي هم دارد. او بدون اينكه آموزشي ديده باشد خاطراتش را خيلي خوب و با توصيفات عالي مكتوب مي‌كند و مخاطب را به دنياي خود مي‌برد. احتمالا او در داستان‌نويسي نيز مي‌تواند موفقيت‌هايي كسب كند.
الياس
الياس در نقاشي، ذهن بكر و خلاقي دارد. او گاه طرح‌هاي ساده‌ و بي‌بديلي بر كاغذ مي‌كشد كه نمونه‌اش را در هيچ‌جاي ديگري نديده‌ايم. او همچنين در توصيف بياني بيش از همكلاسي‌هايش مستعد است. گاهي كه آقاي معلم موبايلش را به‌دست بچه‌ها مي‌دهد تا از موضوعات مختلف در كلاس گزارش تصويري تهيه كنند، گزارش‌هاي الياس شنيدني‌تر هستند.