بيشترين چيزي كه بهخاطر ميآورم، يك پيراهن مشكي دوستداشتني است كه همراه بود با طلوع آشنايي من با امام علي(عليهالسلام)، تكرار «الغوث، الغوث» قرآني بر سر و البته چشماني كه به زحمت باز نگه ميداشتم و گاهي هم حريفشان نميشدم!
تنها چيزي كه آن زمان متوجه ميشدم اين بود كه در شب قدر ما به خدا نزديكتريم و شايد هم خدا به ما! بعدها به تصور خودم مطالعه كردم، كتاب خواندم، سخنراني گوش كردم، به تفاسير و روايات رجوع كردم و پي بردم كه در گذشته چقدر سطحي به شب قدر نگاه ميكردم. نظريهها را درباره شب قدر سبك و سنگين كردم. جايي گفته شده است: شب قدر يعني شب تقدير و سرنوشت، و نيز گفتهاند شب مقدر شدن سرنوشت يكساله يا يك عمر انسان است! نظري ديگر شب قدر را اينگونه معرفي ميكرد: شب روشن شدن حد و اندازه و قدر هر مطلب. تفسير ديگر اينگونه ميگفت كه شب قدر يعني شبي پرارزش كه بايد قدر دانست؛ چرا كه قرآن نازل شده است، ملائكه و روح بر پيامبر نازل شده.
از قرآن و روايات و سيره معصومين همين مقدار برايم قطعي شد كه اين شب را نبايد از دست داد.لااقل اين شبها را بايد حسابرسي كرد، مثل تاجري كه چند روز در سال را مشخص ميكند براي حساب و كتاب! بايد حساب كرد چه كردهايم و چه نكردهايم. هر قدر در اين حساب و كتاب دست خود را خاليتر يافتيم يعني بهتر حساب كردهايم. هرقدر هنگام محاسبه سر بهزيرتر شويم، سر را بيشتر به آسمان بلند خواهيم كرد. هرقدر بيشتر از كينهها و كدورتهايي كه بين ما و آشنايان فاصله انداخته است رها شويم، فاصلهها را با معبود كمتر ميكنيم. ناشدنيها در اين شب شدني ميشود پس بايد به او بازگشت و دعا خواند. نه اينكه در شبها و روزهاي ديگر دعا نكنيم. اين شب را بايد مخصوص خدا خالي نگهداشت. ثانيهثانيه و لحظه لحظهاش را بايد قدر دانست. اصلا شب را «احيا» كردن يعني شبزندهداري!
سالها سپري شد ولي هر چه گذشت ديدم همان درك كودكانهام از شب قدر بيشتر به دل مينشيند. شب قدر شبي است كه ما به خدا نزديكتريم.