يک روباه خاکستري با دمي بسيار زيبا. مادرم گفت: «يک روباه واقعي از جنگل مصنوعي پارک چيتگر به درياچهي مصنوعي خليج فارس ميره. حتماً توي پارک لونه داره.»
يادم آمد چند سال پيش که مادرم دانشجوي دانشگاه الزهرا (س) بود، يک روز مرا به دانشگاه برد. چند دانشجو زل زده بودند به يک جعبهي مقوايي. مادرم گفت: «ببين چه نازه! راسوئه. يه راسوي واقعي!» بچهراسو آسيب ديده بود و قرار بود يکي از دانشجوها ببردش به درمانگاه دامپزشکي.
شايد بپرسيد بچهراسو توي دانشگاه چه کار ميکرد؟ دانشگاه الزهرا(س) در ده ونک است. آن زمان يک خانوادهي راسو آنجا زندگي ميکردند. طبق تحقيقات مادرم سيوشش گونهي جانوري هم آنجا بودند؛ مرغ مينا، سهره، دمجنبانک، انجيرخورک، چکاوک، دارکوب، روباه، سنجاب، راسو، جوجهتيغي و... ده ونک در دل تهران، کنار بزرگراه چمران، کنار آهن و سنگ و بتن و ماشين چهطور ميتواند پذيراي اينهمه مهمان باشد؟
چند دليل باعث شد بتوانند در اين شهر تاب بياورند؛ باغهاي ميوه هم امنيت و لانه را برايشان تأمين ميكند و هم غذايشان را و البته فضاي دانشگاه و استادان و دانشجويان امنيت و آسايش حيوانات و پرندگان را بر هم نميزد و با مسالمت کنار هم زندگي ميکردند.
اگر تفنگ و شکارچي نباشد، درخت و تغذيهي مناسب باشد، فرهنگ زندگي در کنار حيوانات باشد، تهران جاي زندگي ميشود؛ هم براي ما و هم روباهي که از بين اينهمه ماشين از عرض خيابان عبور ميکند تا خودش را به درياچه برساند.
اگر بزرگترها ارزش باغهاي تهران را درک کنند و آنها را بهخاطر برج و ابرساختمانها خشک نکنند، ميشود به تهران اعتماد کرد.
مگر تهران چهقدر ساختمان خالي ميخواهد؟ اگر بزرگترها بفهمند پول روي پول گذاشتن جاي شاديهاي کودکي را پر نميکند، اگر بفهمند که بچهها بايد کودکي شادي داشته باشند، اگر بفهمند کودکيمان در ترافيکهاي کشنده، در آپارتمانهاي تنگ، در ميان دود ميميرد... اگر با طبيعت زندگي کنيم، دنيا جاي بهتري خواهد شد. دنيا مال همهي ماست؛ مال من و تو و آن روباه و آن راسو.
صبا عدالتي مغرور، 14 ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
عكس: حامد قاسمي، 16 ساله
خبرنگار افتخاري از اهر