براي اينكه شخصي را متوجه زيبايي و يا زشتي عملي كنيم، راحتترين راه را امر و نهي مستقيم ميبينيم. خيلي اگر انعطاف به خرج دهيم، پاداش يا عقوبتي را براي انجام عمل مورد نظر اعلام ميكنيم! اما خداوند در كنار تمام اين روشها از راههاي ديگري نيز استفاده ميكند. يكي از اين روشها قصهگوييهاي قرآني است. شايد كسي كه قرآن را براي نخستين بار ورق ميزند و بهصورت گذرا مفاهيمش را مطالعه ميكند، قرآن را كتابي مملو از داستانهاي گذشتگان تصور كند و البته اين تصور دور از واقعيت نيست اما آنچه اهميت دارد، مفاهيمي است كه خداوند از اين راه به مخاطبش ميفهماند.قرآن در لابهلاي اين داستانها عبرت دهي ميكند، پايهها و اساس اعتقادات را تبيين و تحكيم ميكند، انبياي پيشين را تصديق كرده و حس اعتماد به خداوند را در دل مخاطبانش تقويت و ايمانشان را به تحقق وعده الهي راسختر ميكند و از سوي ديگر، آنان را از عقوبت كارهاي ناروا بر حذر ميدارد.
داستانهاي قرآن نهتنها به مخاطب نسبت به خير و شرش آگاهي ميبخشد بلكه مخاطب را نسبت به جزئيات و پيچ و خم راه هشيار ميكند. داستان خلقت انسان را ميگويد و مخاطب را با دشمن ديرينهاش آشنا ميكند. در كنارش، هم ارزش انسان را يادآور ميشود و هم عاقبت اعتماد به شيطان را. يوسف پيامبر(ع) را يادآور ميشود تا به تمام مردم تاريخ گوشزد كند كه اگر اراده كند، كودكي را از تنهايي چاه به تخت شاهي ميرساند، هر چند برادرانش تمام مقدمات نابودي او را فراهم آورند.
از قصههاي بنياسرائيل نقل ميكند و از فرازونشيب آنان؛ از صعود و سقوطشان و از امتحانات الهي كه از آنان گرفته شده و تا امتداد تاريخ از فرزندان آدم گرفته ميشود. قرآن پر است از الگوهايي نظير ابراهيم(ع) و اسماعيل(ع) و يوسف(ع) و عبرتهاي بسيار؛ از هارون و نمرود گرفته تا قوم عاد و ثمود و حتي خود شيطان! و اين الگوها و عبرتها را در قالب داستان در ذهن مخاطب حك ميكند. متأسفانه در زندگي امروز ما داستانگويي جايگاه خود را از دست داده است. درحاليكه داستاني كوتاه و آموزنده ميتواند بهصورت اساسي و ريشهدار، مسير هدايت و گمراهي را در اعماق وجود انسان نهادينه كند.