نمونههاي اخيرش زياد است؛ از مرگ مريم ميرزاخاني بگيريد تا حادثه دردناك آتنا و حادثه روحاني مترو. جالب آنكه هر موضوعي را طوري در معرض قضاوت عموم مردم قرار ميدهيم كه هر فرد يا گروهي مجبور باشد يك سر دعوا را بگيرد، يك طرف بايستد، قضاوت كند و به ديگري فحش و ناسزا بدهد. بيسواد و تحصيلكرده هم هيچ فرقي نميكند.
همانطور كه يك فرد عامي آماده است قضاوت كند، نفي كند، ناسزا بگويد، دلايل عديده بياورد كه حق با اوست، از عبارتهاي «همه اين جورند» و «اصلاً اينطور نيست» استفاده كند، همانطور هم يك فرد تحصيلكرده و دانشگاهي و سياستمدار آماده است كه قضاوت كند، نفي كند و ناسزا بگويد و دليلش؟ معلوم نيست. خودآگاه يا ناخودآگاه داريم جامعه را به يك جامعه دوقطبي تبديل ميكنيم كه حقيقت در آن جايي ندارد و فقط داوريهاي افراطي و گزنده در آن سكه بازار است. حاضريم جد و آباد افراد را از گور بيرون بكشيم تا اثبات كنيم كه فرد از اول مشكل داشته است. يا برعكس همه زندگياش مثبت و عالي است. در اين وضع البته، تحصيلكردگان و سياسيون ما مقصرند زيرا آنها هستند كه جامعه را وادار به قرار گرفتن در يك طرف اين دوقطبيها ميكنند؛ غافل از اينكه هر جا جامعه را دوقطبي كرديم، ضرر ديديم. انتخابات دورههاي مختلف يك نمونه آن است زيرا دوقطبي شدن جامعه فقط به آن موضوع خاص ختم نميشود بلكه به عرصههاي ديگر هم كشيده ميشود.
مريم ميرزاخاني از طرف عدهاي «ملكه رياضي» و از طرف عدهاي ديگر «يك خودفروخته» تلقي ميشود. آتنا از سويي «مظهر مظلوميت كودكان» و از سوي ديگر «مظهر بيحجابي » قلمداد ميشود. در حادثه مترو، مرد مقتول از يك «رواني تيغ به دست» تا يك «مدافع حقوق زنان» جلوه داده ميشود. آيا در چنين وضعيتي اصلاً حقيقت جايي دارد؟ پاسخ منفي است. همه آماده قضاوت هستند و قضاوتها روزبهروز افراطيتر و عجيب و غريبتر ميشود بهطوري كه گاه ما را از دايره انسانيت هم بيرون ميبرد. اما چهكسي ما را وادار به چنين كاري كرده است. چرا بايد در هر قضيهاي فوراً به 2 گروه تقسيم شويم و هر چه از راست و دروغ در چنته داريم، به هم ببافيم؟ اين امر در جامعهاي است كه مدعي اخلاق اسلامي است! عجيب آنكه تحصيلكردگان، سياسيون، اصحاب رسانه و طرفداران جناحها بيش از همه در اين آشفتگي نقش دارند. بهترين كار در هر قضيهاي اين است كه سكوت كرده و به وجدان اخلاقيمان رجوع كنيم؛ راه اخلاقي و عقلاني اين است: «از قطبي كردن جامعه بپرهيزيم.»