نفیسه مجیدی‌زاده: خیلی‌ها دوست دارند آخرین روز هفته در خانه باشند و حتی غروب این روز، پرده‌ها را بکشند تا روز تمام شود. خیلی‌ها آخر هفته را به مهمانی‌رفتن و مهمانی‌دادن می‌گذرانند.

بعضي‌ها که در سفرند و بعضي‌ها هم در پاساژ‌ها و مراکز خريد وقتشان را مي‌گذرانند.

 اما خيلي‌ها هم به طبيعت علاقه دارند و آخر هفته به پارک‌ها و جنگل‌هاي داخل شهر مي‌روند و يا وقتشان را در مناطق تفريحي اطراف شهر سپري مي‌کنند. ما با اين‌ها کار داريم.

 

1. بله، ما با گروه آخر کار داريم؛ چون خودمان هم مثل آن‌ها بعدازظهر جمعه‌ي هفته‌ي گذشته راهي طبيعت شديم و به جاده‌ي‌ اوشان و ‌فشم رفتيم. همان‌طور که خودتان براي گردش مي‌رويد با سبدهاي پر از خوراکي و توپ و راکت بدمينتون و زيرانداز و... البته تخمه.

 

2. اوشان، فشم و ميگون و روستاهاي اطراف آن، از شهر‌هاي استان تهران هستند که در منطقه رودبارقصران (شهرستان شميرانات) قرار دارند.

 

3. شهرهاي اين منطقه حدود 25 تا 35 کيلومتر با شهر تهران فاصله دارند. از هر مسيري که به سمت فشم برويد بالأخره به يک ميدان کوچک که ابتداي راه پرپيچ و خم اوشان و فشم است، مي‌رسيد و پس از طي مسير سراشيبي پر پيچ به دوراهي اوشان و فشم و ييلاق لواسان مي‌رسيد که از سمت راست به لواسان و از سمت چپ به فشم مي‌رسد.

 

4. بله ما هم به آن دوراهي کوچک رسيديم. سردوراهي مانديم و بالأخره بعد از کلي مشورت تصميم گرفتيم به سمت اوشان برويم و در اولين خروجي که امکان دارد، بايستيم و به کنار رودخانه برويم؛ چون وقت زيادي تا غروب آفتاب نمانده بود.

 

5. آخر هفته‌هاي تابستان بسياري از شهروندان تهراني، به باغ‌ها، حاشيه‌ي رودخانه و روستاهاي ايگل، آهار و شکراب در مسير اوشان، روستاي امامه در مسير فشم، روستاهاي زايگان (زاگون)، لالان (لالون)، آبنيک (اونک)، گرمابدر، ميگون، شمشک و دربندسر مي‌روند.

 

6. اين‌منطقه سه عنصر مهم طبيعت را در کنار هم دارد: کوه، رودخانه و البته سرسبزي درختان و هواي خنک.

از همان ابتداي راه، همه دنبال فضايي بوديم که براي نشستن مناسب باشد. ما نگاه مي‌کرديم و مي‌دانستيم پايين جاده، رودخانه در جريان است. درست که گوش مي‌دادي از بين هياهوي ماشين‌ها و موسيقي‌ها و... صداي رودخانه به گوش مي‌رسيد، اما تمام راه را ويلاها و رستوران‌ها گرفته بودند.

همان‌جا پدرم برايمان از روزهايي گفت که سمت راست جاده خيلي راحت پارک مي‌کردند و به کنار رودخانه مي‌رفتند و حالا براي رفتن کنار رودخانه يا بايد به رستوران‌ها برويم و يا ويلا اجاره کنيم و يا... مادرم همان موقع گفت مثل شمال و دريا...

 

7. نام اين رود که صدايش به گوش مي‌رسد و تصويري از آن نداريم، لار است.اين رودخانه از کوه‌هاي برف‌گير و پرباران کلون بستک (در شرق و شمال شرقي استان تهران) سرچشمه مي‌گيرد. در مسير اين رودخانه يک سد ساخته شده و منطقه‌اي که اين رود در آن جاري است از گردشگاه‌‌هاي بسيار مهم استان تهران به‌شمار مي‌آيد.

 

 

8. به هرحال قرار نبود زياد به فشم نزديك بشويم، اما اغلب راه در اختيار رستوران‌ها و ويلاها بود و چند جايي هم که مي‌شد کنار رودخانه رفت جاي سوزن انداختن نبود. براي همين ما رفتيم و رفتيم... در مسيري که مي‌رفتيم ترافيک سنگيني نبود، اما مسير بازگشت به تهران تقريباً تمام راه شاهد ترافيک سنگيني بوديم و نگران بازگشت شديم.

پدر مي‌گفت تا وقتي ما برگرديم جاده خلوت مي‌شود. در راه چند تا خروجي را هم به سمت رودخانه پايين رفتيم، اما در نهايت به ويلاهاي شخصي رسيديم و راه‌هايي كه بن‌بست بود.

حالا در دو راهي ديگري بوديم؛ ميدان فشم و دوراهي‌اي که به سمت ميگون و يا روستاي لالان و زايگان و آبنيک مي‌رفت. هنوز آن‌قدر دير نشده بود اما در کوهستان آفتاب زودتر غروب مي‌کرد.

 

9. در آخرين لحظه‌هاي غروب، بالأخره به روستاي زايگان رسيديم و در كنار رودخانه، جايي براي نشستن پيدا کرديم. شلوغ بود و خيلي‌ها کنار جاده فرش پهن کرده بودند و...

من که ترجيح مي‌دادم آخر هفته درخانه باشم و براي خودم يک سرگرمي پيدا کنم. در پايان آن روز، شروع کردم به نوشتن هرچه كه ديده بودم. از دوراهي‌هايي که بر سر آن قرار گرفتيم تا رستوران‌هاي ميان راه و رودخانه‌اي که حتي نمي‌توانستيم آن‌را ببينيم.

من از زباله‌هايي نوشتم که در تمام راه پخش بودند. از دست‌هايي که از ماشين‌هاي مختلف بيرون مي‌آمد و به سمت کوه و کنار جاده و حتي رودخانه زباله پرتاب مي‌کرد.

مردمي که کنار ما نشسته بودند بارها ليوان‌هاي يک‌بارمصرف و پاکت‌هاي چيپسشان را به سمت رودخانه پرتاب کردند و در نهايت وقت ترک آن‌جا، انبوهي از زباله و چوب‌ سوخته در طبيعت مانده بود و همه‌ي آن‌ها مي‌گفتند ما طبيعت دوستيم و براي همين به طبيعت آمده‌ايم!

 

10. ما سه ساعت بعد به طرف تهران به‌راه افتاديم و پيش‌بيني پدرم درست نبود. ترافيک سنگين‌تر و راه‌بندان طولاني‌تر شده بود. بسياري از مردم حاشيه‌ي جاده را گرفته و پياده مي‌رفتند. من و برادرم هم پياده شديم ودر راه، شاهد دعواي سختي بوديم كه به‌خاطر يك تصادف درگرفته بود.

جايي هم رسيديم که ترافيک کم شده بود و ماشين‌ها بايد در يک خط پشت سرهم مي‌رفتند، اما چندتا ماشين به داخل مسير برگشت رفته بودند و راه روبه‌رو را بسته بودند و دوباره راه بند آمده بود.

بالأخره در حاشيه‌ي جاده ايستاديم و ماشين ما رسيد. آدم‌هاي زيادي آن‌جا منتظر ماشين‌ها‌يشان بودند. بعضي از آن‌هادقيقاً از زماني که ما دنبال جايي براي نشستن مي‌گشتيم در راه بودند. ما چهار ساعت بعد به خانه رسيديم.

 

عكس‌ها: زهرا ميرزايي‌فشمي