بلز دولانژ جوان بیکار و بیپولی است که در پی یافتن شغل، سر از یک شهرستان کوچک و دلگیر در میآورد.
او به طور اتفاقی، در باجة تلفن راه دور، کیف زنانة پر از پولی را مییابد. صاحب کیف، ژرمن، زنی بدلباس، اما جوان و زیباست. بلز در جستوجوی او، به تنها بنگاه کفن و دفن شهر میرسد. جایی که در آن با آشیل کاستن، مدیر نفرتانگیز بنگاه و شوهر ژرمن، آشنا میشود و به عنوان دستیار او، به کار میپردازد. این سرآغاز ماجراهایی است که پیاپی از راه میرسند و سرنوشت قهرمانان داستان را رقم میزنند...
- سطرهایی از کتاب:
وقتی از کلیسا خارج شدم، هیچکس در اطراف دیده نمیشد. اگر بشود گفت، از شرایطی فوقالعاده مناسب «بهرهمند» شده بودم. پشت فرمان نعشکش نشستم و به راه افتادم.
حالا در مقابل عمل انجامشدهای بودم ـ و چه انجامشدهای! ـ خدا را شاهد میگیرم که چنین چیزی را پیشبینی نکرده بودم. با ارتکاب به این قتل در کلیسا، فکر کنم از نوعی تمنّا و ترغیب عجیب اطاعت کردم. همة شرایط دستبهدست هم داده بود که این اتفاق بیفتد. هوای نیمهتاریک، رایحة مسحورکنندة گلها، رفتار کینهتوزانة کاستن... هنوز او را مجسم میکنم که ایستاده و با قیافة نحسش از من میپرسد به چه چیزی فکر میکنم... اشارهاش، در خانة کِرِمان، بهخصوص، به نحو غیرقابلتوجیهی موجب این واکنش جبرانناپذیر شده بود!
بیآنکه خواسته باشم، بیگمان دست به قتلی بیعیبونقص زده بودم. امّا زندگی ادامه مییافت و ناپدید شدن کاستن نمیتوانست نادیده گرفته شود!فردریک دار
كتاب نان حلال، نوشته فردریک دار با ترجمه عباس آگاهی در قطع رقعي در 152 صفحه و به قيمت 12 هزار تومان از سوي موسسه فرهنگي جهان كتاب منتشر شده است.