كودك با تمام وجود كمك ميخواهد، ولي عكاس همزمان با ماشه، شاتر دوربين را ميچكاند. حالا او برنده يك جايزه بزرگ جهاني است اما از درون احساس ميكند فرق چنداني بين او با آن سرباز بيرحم نيست.
دوربين، چه از نوع عكاسياش و چه از نوع فيلمبردارياش، چه حرفهاي و چه موبايلي گاهي اوقات فرق چنداني با يك تفنگ ندارد. هر دو گاهي عامل خشونت، هراس و ترور هستند. تأثيرات انتشار رسانهاي لحظهاي كه ما در قاب دوربين ثبت ميكنيم، گاه فرق چنداني با شليك همان گلوله ندارد. آنچه در يكي، دوهفته گذشته درخصوص آزاده نامداري شاهدش بوديم، چيزي جز اين نبود.
بگذاريد حالا كه تبوتاب ماجرا خوابيده، دربارهاش راحتتر و منطقيتر حرف بزنيم. به اينكه سزاوارش بود يا نه كاري ندارم اما به هر حال او كشته شد، نه بهدست يك سرباز بلكه بهدست يك عكاس. آنچه در طول يكي، دو هفته گذشته درخصوص برخي حوادث تلخ كشورمان ديديم هم از همين جنس بود. از ديدن بچه هشتماهه كفن شده در آغوش مادرش بسيار رنج برديم اما آيا عكاسي كه آن لحظه را ثبت كرد، خودش شريك رنج ما شد؟ گيرم كه مخاطب تشنه ديدن جزئيات عزاداري و خاكسپاري آن كودك هشتماهه است، عكاس چرا بايد براي ثبت ابدي بزرگترين رنج يك پدر و مادر بر قاب دوربين لهله بزند؟
آيا فرقي بين ثبت گل زدن يك فوتباليست با لحظه خاكسپاري بنيتاي هشت ماهه نيست؟ ارزشهاي انساني نهفته در يك رويداد نبايد در تصميمگيريها و كنشهاي ما سهيم باشد؟ ديدن تصوير مشت كوبيدنهاي يك پدر داغدار و ضجههاي يك مادر سياهپوش چه لذتي دارد كه خودمان را از بازنشر آن منع نميكنيم؟ اصلا در پروندهاي كه همهچيز آن روشن است بازسازي صحنه جرم چقدر ضرورت دارد تا دوباره نمايشي ديگر براي حضور عكاسان، فيلمبرداران و رسانهها ترتيب بدهيم؟
رنج انسان نتيجه تحريك احساسات است و قدرت تصوير براي تحريك قواي حسي بيشتر از كلمه است. به همين ترتيب با خلق عكس و فيلم رنج انسان هم بيشتر شد و با ظهور رسانههاي فردي و جمعي و همگاني نيرو، گستره و تأثيري مضاعف يافت. آيا توليدكنندگان و توزيعكنندگان رنجهاي نهفته در قاب تصوير هم به اندازه بينندگان رنج ميبرند؟!