سوم تیرماه سال نود و پنج بود که اولین شماره‌ات را خریدم. چه‌قدر خوش‌شانس بودم که اولین فرم را در همان شماره‌ای گذاشته بودی که من خریده‌ام! آن‌روز‌ها حال بدی داشتم...

16سالم تمام شده بود و ديگر نمي‌توانستم به کارگاه‌هاي ادبي کانون بروم. خودم را از دنياي شيرين ادبيات جدا شده مي‌دانستم، اما تو با ابتکار زيباي خبرنگاري‌ات يادم دادي هميشه راهي براي شروع دوباره هست!

سايه برين

17ساله از تهران

 

تصويرگري: مليكا غلامي، 13ساله از تهران

 

  • آدم عصباني مي‌شود

آدم حسابي عصباني مي‌شود ديگر! اگر پاييز يا زمستان بود، اندازه‌ي سه پاييز ديگر طول مي‌کشيد، اما حالا اين تابستان اندازه‌ي نيم‌تابستان هم جان ندارد!

امروز به اندازه‌ي همه‌ي بچه‌هاي کلاس اولي جهان آرزو کردم کاش بزرگ‌تر بودم؛ آرزويي غيرممکن! اما آدم عصباني مي‌شود از اين‌که يک کارهايي را مي‌تواند حالا هم انجام بدهد، اما به خاطر کوچک‌بودن اجازه ندارد.

دريا اخلاقي

16ساله از تهران

 

  • همراه دوچرخه

خودت را که دوچرخه اي بداني، پنج‌شنبه‌ها، ظهر داغ تابستان که از خواب بيدار مي‌شوي، دست و صورتت را مي‌شويي و 500 توماني را در دست مي‌گيري و به طرف دکه‌ي روزنامه‌فروشي مي‌روي. دلت نمي‌خواهد دوچرخه در پيشخوان روزنامه‌فروشي منتظر تو و آن 500 توماني‌ات بماند. اين است معناي يار دوچرخه‌بودن.

متينا عروجي

13ساله از انديشه

 

  • به شيريني هندوانه

از ميان تمام تبريک‌ها و هديه‌ها تبريک تو به شيريني هندوانه‌ي تابستان و خنکاي بستني ميوه‌اي عجيب بر دلم نشست و شادم کرد که يک دوست با وجود فاصله‌ها و جاده‌هاي دور بين ما به ياد من است.

زهرا رمضاني‌راد

16ساله از كاشان

 

  • صبور باش

نوشته‌هام بالأخره تايپي شد. خودت كه مي‌دوني که من هميشه نامه مي‌فرستادم و تا بتونم به درست تايپ‌کردن عادت کنم و دستم راه بيفته و بهتر تايپ کنم زمان مي‌بره. پس بايد صبور باشي. مثل هميشه که هستي.

مرضيه كاظم‌پور

از پاكدشت

 

عكس: محدثه بوربور رنجبر، 13ساله از پيشوا