كافي است كمي عصباني و اخمو بهنظر بياييد يا با بيحوصلگي سرتان را پايين انداخته باشيد. همين موقع است كه آقاي رضايي ميزند زير آواز و با خواندن «عمري كه اجل در پي آن ميتازد/ هر كس غم دنيا بخورد ميبازد» شما را وارد گود لبخند پراكنياش ميكند. اما اين تازه اول كار است و تا رسيدن به مقصد برايتان برنامهها دارد. آقاي رضايي 68سال سن دارد. او بعد از بازنشستگي از شركت ايرانخودرو، وارد تاكسيراني شده و حالا نزديك به 20سال است كه مسافران را با لبخند جابهجا ميكند. داخل خودرو شعرهاي مختلفي چسبانده و با جملههايي مثل «لبخند فراموش نشود»، «لطفا لبخند بزنيد» و... از مسافرانش استقبال ميكند. در اين گفتوگو پاي صحبت او نشستهايم تا خاطرات چندين سال لبخندپراكني را از زبانش بشنويم.
- شنيدهايم كه هيچ مسافري بدون لبخند از تاكسي شما پياده نميشود. درست است؟
بله همينطوره. من هميشه در حال آواز خواندن براي مسافرها و همكاران خط هستم. گاهي مسافرها حال خوشي دارند و همراهي ميكنند و گاهي هم بعضي از آنها گرفتار و ناراحت هستند. اگر متوجه شوم كه مسافري ناراحت است سعي ميكنم با او حرف بزنم، برايش شعرهاي بيشتري بخوانم و انرژي بيشتري خرج كنم تا درنهايت او هم با حال خوب از تاكسي پياده شود.
- خيلي از رانندههاي تاكسي بهدليل ترافيك و آلودگي هوا خسته و بداخلاق هستند، اما لبخند لحظهاي از صورت شما كنار نميرود. علت آن چيست؟
راننده تاكسي بودن و جابهجا كردن روزانه تعدادي مسافر كار واقعا سختي است. جدا از ترافيك و آلودگي، مسير مشخصي را در طول روز مدام ميرويم و ميآييم كه اين خستهكننده است. در اين بين مشكلاتي هم وجود دارد و بر سختي كار اضافه ميكند. اما من نميتوانم بهدليل مشكلات يا سختي كار لبخند را فراموش كنم. حتي زماني كه به خط ميرسم براي همكارها هم آواز ميخوانم و مجبورشان ميكنم تا چند دقيقهاي شاد باشند. در خيابان و در حال رانندگي هم به بقيه ماشينها لبخند ميزنم و به آنها ميگويم شما هم بخنديد.
- ماشينها كه در حال حركت هستند، چطور با رانندههاي ديگر حرف ميزنيد؟
معمولا پشت ترافيك يا چراغ قرمز رانندههايي را ميبينم كه چهرهشان درهم كشيده و خسته است. كاغذي دارم كه روي آن نوشته: «بزن لبخند قشنگ رو». بلافاصله اين كاغذ را از پنجره بيرون ميگيرم و به همه نشان ميدهم. كمكم توجه رانندهها جلب ميشود و شروع به خنديدن ميكنند. بعضي از آنها هم گفتوگو و درد دل ميكنند و همين كار باعث ميشود كمي آرام شوند. اگر هم ترافيك خيلي طولاني باشد از ماشين پياده ميشوم و در هر دو دستم نوشتهها را نگه ميدارم تا افراد بيشتري آنها را ببينند و افراد بيشتري لبخند بزنند.
- چرا رانندههاي ديگر مثل شما به اين موضوع اهميت نميدهند؟
ويژگيهاي آدمها با هم متفاوت است. البته حس نوعدوستي و محبت در همه ما وجود دارد، اما هر كس به روش خودش آن را انجام ميدهد؛ مثلا يك نفر مغازهدار است و روي در مغازه برچسب لبخند يادت نره را چسبانده، يكي معلم است و با خوشرويي به دانشآموزان درس ميدهد و ديگري پزشك و پرستار است و لبخند ميزند تا بيماران روحيه بگيرند. شيوه ابراز محبت من به مسافران هم اينطور است كه آنها را دعوت به لبخند و شاديكنم. مهم نيست هر كداممان در چه جايگاهي هستيم، مهم اين است كه چه كاري براي خوشحال كردن ديگران انجام ميدهيم.
- چرا تصميم گرفتيد فضاي تاكسي را به اين كار اختصاص دهيد؟
وقتي راننده تاكسي شدم اين موقعيت برايم فراهم شد تا هر روز تعداد زيادي از آدمها را ببينم و چند دقيقهاي در كنارشان باشم. هميشه با خودم فكر ميكردم كه چطور ميتوانم تأثير مثبتي روي ديگران داشته باشم و وقتي راننده تاكسي شدم جواب سؤالم را گرفتم. از آن زمان بودكه تمام تلاشم را براي لحظهاي شاد كردن حتي يك مسافر انجام دادم. و حالا بعد از 20سال از تكتك روزهاي كار خاطره خوب دارم.
- شما اين لبخند را از كجا آورديد كه هميشه روي صورتتان داريد؟
نميتوانم نقطه شروعي براي آن بگذارم. من و اعضاي خانوادهام هميشه شاديم. زماني را كه در كنار هم هستيم صرف شوخي و خوشحالي ميكنيم. از زماني كه دانشآموز بودم هم براي همكلاسيهايم آواز ميخواندم و آنها با دست زدن همراهي ميكردند. همينطور سالهايي كه در ايران خودرو كار ميكردم همكاران منتظر بودند تا ساعت كاري تمام شود. زماني كه براي عوض كردن لباسهايمان به رختكن ميرفتيم، بايد برايشان آواز ميخواندم تا راضي شوند و بتوانم به خانه برگردم.
- پس ميل شاد كردن ديگران هميشه در شما وجود داشته؟
بله همينطوره. به پسرها و دخترم هم ياد دادهام كه اجازه ندهند هيچچيز لبخند را از آنها بگيرد. در مهمانيها هم همه از من درخواست ميكنند تا شعرهايي كه براي مسافران ميخوانم را برايشان بخوانم. يك شعر است كه ميگويد: «ز حق توفيق خدمت خواستم دل گفت پنهاني/ چه توفيقي از اين بهتر كه خلقي را بخنداني». اين بيت را سرلوحه كارم قرار دادهام و هر روز كه از خانه بيرون ميآيم از خدا ميخواهم تا در انجام اين كار به من كمك كند.
- چرا ظاهر تاكسيتان را با اين شعرها و نوشتهها تغيير دادهايد؟
اين نوشتهها هركدام معنايي دارد و براي يك هدف خاص در تاكسي آنها را چسباندهام. وقتي كه مسافر سوار ميشود ابتدا با اين نوشتهها كمي توجهش جلب ميشود و به فكر فرو ميرود. بعد از چند دقيقه من با آنها صحبت ميكنم و اگر مايل باشند برايشان آواز ميخوانم. ميخوانم: «سري كه عشق ندارد كدوي بيبار است/ لبي كه خنده ندارد شكاف ديوار است» و همينطور ادامه ميدهم تا بقيه شعرها تمام شوند. البته اين نوشتهها جزئي از تاكسي من شدهاند تا جايي كه يكبار براي يك مسافر اتفاق مهمي را رقم زد.
- چه اتفاقي؟ برايمان تعريف ميكنيد؟
چند سال پيش مسافري را بهصورت دربستي سوار كردم. او عكاس بود و تجهيزات عكاسي با خود داشت. در تمام طول مسير حواسش به كارش بود و اصلا به من توجه نميكرد. خيلي هم عجله داشت تا به مقصد برسد و بعد از رسيدن، با سرعت از تاكسي پياده شد و رفت. يك ساعت بعد متوجه شدم كه دوربيناش را در ماشين جا گذاشته است. اما نه من ميدانستم كه او كيست و نه او به من دقت كرده بود كه چهرهام را بهخاطر داشته باشد يا شماره پلاك ماشين را بداند. بلافاصله دوربين را به سازمان تاكسيراني دادم و چندروز بعد متوجه شدم كه آن مرد از طريق نوشتههاي داخل ماشين توانسته پيگيري كند. او به تاكسيراني گفته بود راننده را نميشناسم، نوع ماشينش را هم به ياد ندارم، اما ميدانم در داخل تاكسي شعرهاي زيادي چسبانده بود و بخشي از مسير را هم برايم آواز خواند.
- اين شعرها را چطور انتخاب ميكنيد كه مضمون خنده و شادي در آنها باشد؟
خيام از شاعراني است كه شعرهاي زيادي درباره اخلاق و زندگي دارد. بيشتر انتخابهايم از ميان شعرهاي اوست. چند مناجات از صحيفه سجاديه و چند بيت هم از شاعران مختلف ديگر دارم. البته چند وقت يكبار هم اين شعرها را عوض ميكنم. و اگر شعر جديد و خوبي بشنوم بلافاصله از پسرم ميخواهم آن را برايم چاپ كند تا در تاكسي استفاده كنم. بعضي از شعرها را هم كپي كردهام و به مسافرها ميدهم تا از طرف من يادگاري با خود ببرند.
- تا حالا مسافري بهخاطر آواز خواندن به شما اعتراض كرده است؟
نه، كسي اعتراض نكرده است، بلكه بيشتر مسافرها موقع پياده شدن تشكر ميكنند و ميگويند كه ما ناراحت بوديم يا خسته بوديم و از شما انرژي گرفتيم. البته گاهي چند نفر به من گفتهاند كه اگر تو اينقدر شاد هستي پس مشكلي در زندگيات نداري.
- شما چه پاسخي به آنها دادهايد؟
همه ما در زندگي مشكلات خودمان را داريم. گاهي بيماري، گاهي بيپولي، گاهي مشكلات فرزندان و... اما اينطور نيست كه يك نفر هيچ مشكلي در زندگياش نداشته باشد. من و همسرم از ابتداي زندگي تصميم گرفتيم كه اجازه ندهيم مشكلات بر ما غلبه كند و نگاهمان را به دنيا و آدمها تغيير دهد. اين را به بچههايمان هم ياد دادهايم، چون توكل به خدا داريم و ميدانيم او آنقدر حكيم است كه همه گرفتاريها را حل خواهد كرد.
- مسافرهايم ازدواج كردند
هر روز كار كردن و همراه شدن با مسافرها براي من خاطره خوش است. اما اتفاق جالبي براي آنهايي كه مسافر هميشگي خط هستند ميافتد كه وقتي برايم تعريف ميكنند بسيار لذت ميبرم. آنها ميگويند وقتي ما دانشآموز بوديم سوار تاكسي شما ميشديم تا به مدرسه برويم. آن زمان برايمان آواز ميخوانديد. بزرگتر شديم و به دانشگاه رفتيم. باز هم وقتي سوار ماشين شما ميشديم برايمان شعر ميخوانديد و حالا كه ازدواج كردهايم و با خانوادهمان سوار ميشويم باز هم شما با همان انرژي قبل ما را خوشحال ميكنيد. يكبار 2 خانم و يك بچه كوچك را سوار كردم. از آنها پرسيدم بچه دختر است يا پسر؟ ميخواستم شعر مناسبي را برايش بخوانم. گفتند دختر است و من هم شروع به شعر خواندن كردم. بلافاصله هر دو خانم خنديدند. خانمي كه سن بيشتري داشت گفت: «آقاي راننده! 15سال پيش كه دختر من كوچك بود با او سوار ماشين شما شدم و همين شعر را برايش خوانديد. حالا دخترم بزرگ شده است و با نوهام سوار شدهام. و حالا شما همان شعر را براي نوهام ميخوانيد.» هيچچيز با ارزشتر از اين برخوردها و خوشحالي مسافرها نيست. تا آخرين لحظهاي كه بتوانم تلاش ميكنم لبخند را روي صورت مسافران بياورم و خاطرهاي خوب در ذهنشان بسازم.