دانشآموزاني كه سال گذشته درس ايثار و فداكاري را از معلمهايي آموختند كه سرچشمه همه خوبيها هستند؛ معلمهايي كه توان ديدن درد و رنج دانشآموز بيمارشان را نداشتند و براي نجات او و خانوادهاش از اين وضعيت، آستين همت بالا زدند تا سرپناهي براي اين خانواده بيپناه باشند. 27معلم فداكار، دست بهدست هم دادند تا مرهمي باشند بر زخمهاي دختر دانشآموزي كه نميتوانست سختي و درد مادر را ببيند. چند ماهي بود كه اهالي روستاي «شهرياركنده» در شهرستان مياندورود شاهد تلاش معلمهايي بودند كه در كنار تدريس، خشت خشت آجرهاي خانهاي را روي هم ميچيدند تا سرپناه كوثر، مادر و خواهر كوچكترش باشد. داستان فداكاري اين معلمها بارديگر اين واقعيت را اثبات كرد كه شرط معلمي عاشق بودن است.
- خشتي از جنس عشق
قصه تلخ زندگي كوثر نخستينبار از زبان معلم او در دفتر مدرسه و براي همكاران تعريف شد؛ حرفهايي كه اشك از چشمان همه سرازير كرد. با وجود آنكه سالهاست سايه محروميت در اين منطقه سنگيني ميكند اما كسي باور نميكرد يك دانشآموز بيمار كه چشمانش ديگر نوري نداشت همراه با مادر و خواهرش در يك خانه كپري و بدون امكانات زندگي كند. قصه زندگي اين دختر آغازي بود براي همراهي و همدلي و ساخت خانهاي كه آجرهاي آن با عشق روي هم قرار گرفتند تا نور را به خانه اين دختر و خانوادهاش بتاباند. مهري قاسمي، مدير دبيرستان كوثر شهرستان مياندورود كه همراه با همسرش سالهاست رسيدگي به وضعيت خانوادههاي آسيبديده را در اولويت زندگيشان قرار دادهاند همراه با 27معلم براي ساخت سرپناهي براي دانشآموز محروم مدرسه پيشقدم شدند. پس از ساخت اين سرپناه، كوثر براي نخستينبار با همه وجود خنديد. مهري قاسمي درباره آن لحظات اينگونه ميگويد: محروميت در اين شهرستان بسيار ملموس است و بسياري از دانشآموزاني كه در اين مدرسه درس ميخوانند از قشر آسيبپذير منطقه هستند.
هركدام از اين دانشآموزان با مشكلات زيادي دست و پنجه نرم ميكنند و پدران آنها با حقوق ناچيز كارگري زندگيشان را اداره ميكنند. كوثر يكي از همين دانشآموزان است اما تفاوت زيادي با بقيه دارد. او در سال سوم مديريت خانواده تحصيل ميكرد. كوثر وقتي به دنيا آمد دچار عارضه مغزي شد و بههمين دليل دستگاه شنت در سر او كار گذاشته شد. دانشآموز بسيار باهوشي است اما طي اين سالها نور چشمانش كمتر شده و مجبور بود با ذرهبين كتابهاي درسي را بخواند. اين اواخر نيز وضعيت چشمان او بدتر شد و حتي نميتوانست نوشتههاي كتاب را ببيند و تنها از حس شنوايياش استفاده ميكرد. طي اين مدت سعي كرديم تا با همكاري ديگر معلمها و دادن بستههاي حمايتي و مواد غذايي، از او و خانوادهاش حمايت كنيم اما وقتي داستان تلخ زندگي او را از زبان يكي از همكاران شنيدم متوجه شدم كه بايد يك فكر اساسي براي كوثر كنيم.
پدر كوثر 7سال قبل آنها را رها كرده و زندگي جديدي براي خود تشكيل داده بود. كوثر به همراه مادر و خواهر كوچكترش كه در كلاس ششم ابتدايي تحصيل ميكند در خانهاي اجارهاي در روستاي شهريار كنده زندگي ميكردند. مادر كوثر با كارگري در باغ و مزارع، هزينههاي زندگي را بهسختي تأمين ميكند. او در اين سالها اجازه نداده بود كه كوثر و خواهرش تحصيل را كنار بگذرانند اما كوثر بهدليل بيماري و سختيهايي كه مادر مجبور بود تحمل كند تصميم به ترك تحصيل گرفته بود. وقتي همكارم گوشهاي از زندگي كوثر را براي ما گفت همه اشك ميريختيم.
باور نميكرديم كه يك دختر در اين سن بايد اين همه سختي را تحمل كند. آن روز همه ما حس عجيبي پيدا كرده بوديم و تصميم گرفتيم آستين همت را بالا بزنيم و به خانواده كوثر كمك كنيم. در نخستين گام من و همسرم، زمستان سال گذشته براي بازديد به خانه كوثر در روستا رفتيم. اين روستا در يك كيلومتري مياندورود قرار دارد.
وقتي وارد روستا شديم باور نميكرديم آنها در اين خانه زندگي ميكنند. خانه آنها كپري بود و با ني و كاهگل درست شده بود و در سرماي زمستان، اين زن و فرزندانش تنها با يك بخاري برقي كوچك خانه را گرم ميكردند. آن خانه در نداشت و پتويي را در سردر خانه قرار داده بودند. سرما از همه جا به داخل خانه نفوذ ميكرد. ديدن اين صحنهها قلبم را به درد آورد. همان روز همسرم براي آنها بخاري تهيه كرد. با كمك همكارانم تصميم گرفتيم سرپناهي براي آنها بسازيم. اين كار خيلي سخت بود زيرا با حقوق معلمي تأمين هزينههاي ساخت اين خانه از توان همه ما خارج بود اما همه ما ايمان داشتيم كه خدا كمك خواهد كرد و در ادامه كار، واقعا ياري خدا را با همه وجود لمس كرديم. يكي از همكاران وقتي از وضعيت زندگي كوثر مطلع شد شبها بخاري خانهشان را خاموش ميكرد تا طعم تلخ سرمايي را كه اين دانشآموز و مادر و خواهرش تحمل ميكردند را بچشد.
- همت، حرف مشترك
هم نام بودن كوثر با نام مدرسه براي ما اتفاقي عادي نبود و وقتي كار ساخت خانه در زميني كه متعلق به اين خانواده در همان روستا بود را شروع كرديم دستهاي ياري بسياري به سوي ما دراز شد و ما آنها را به گرمي فشرديم. هر روز به تعداد معلمهايي كه ميخواستند در اين كار خير بزرگ مشاركت كنند اضافه ميشد و 27معلم و همسرم كه بازنشسته است در اين كار مشاركت كردند و بيش از 24ميليون تومان براي ساخت اين خانه اختصاص داده شد. هيچگاه روزي كه خانه ساخته شد را فراموش نميكنيم. برق خوشحالي را در چشمان ضعيف كوثر ديدم و ما اين لحظه را با هيچچيزي در دنيا عوض نميكنيم. به مادرش ميگفت باور نميكنم كه خانه ما هم آشپزخانه دارد. 29سال است كه در آموزش و پرورش فعاليت ميكنم و تاكنون هيچ كار خيري به اندازه ساخت اين خانه براي من جذابيت نداشته است.