بدون راهبري عقل، انسان ديگر انسان نيست تا بتواند فكر كند و طبق برنامه حركت كرده و پيشرفتي براي او متصور باشد. در نخستين اقدام براي رسيدن به كمال، بايد از عقل حراست و محافظت كرد. محافظت از هرگونه سرمايه بشري و همه داشتهها براي رسيدن به تعالي و پيشرفت لازم است اما محافظت و صيانت از عقل بهخاطر جايگاه راهبري آن لازمتر از هر كار ديگري است.
تعليق و تعطيلي و مرخصي و بازنشستگي و حتي سكوت براي عقل معنا ندارد و اگر عقل تعطيل شود، انسانيت تعطيل شده است.
اگر عقل باشد، بايد حكمراني كند و جايش در زندان و موزه و باغ وحش نيست. اگر هواي نفس بر انسان حكمراني كند مسلما عقل را بايد در زندان شهر جستوجو كرد؛ زيرا هواي نفس تحمل آزادي عقل و سركشي او به اين طرف و آن طرف را ندارد. اگر عقل را صرفا به يافتههاي فلسفههاي كهن غربي و شرقي محدود كنيم مانند اين است كه او را در موزه شهر جستوجو كنيم.
اگر براي رسيدن به ايمان، انسان را مجبور به تعطيلي عقلش كنيم، مانند اين است كه اتاق مادربزرگِ مومنِ كاتوليك را، از اتاق جوان دانشجوي جوياي علم و حقيقت جدا كنيم؛ تا جوان به سمت علم و عقل و مادربزرگ به سمت ايمان و معنويت رود. همانگونه كه در اتحاديه اروپا كشوري به نام واتيكان تشكيل دادند تا مردم اروپا بتوانند به دور از تعاليم عقلگريز كليساي مومن، به زندگي عادي خودشان بپردازند.
عقل اگر با دين همراهي نكند و معنويت بدون توجيه عقلاني به مردم عرضه شود، بشر ترجيح ميدهد بيدين بماند و دين بدون عقل را قبول نكند. زماني كه كلمه دين، معادل كليساي بدون عقلانيت باشد، بيدينبودن مردم به معني فرار از آن دين بدون عقلانيت است. بشر تشنه معنويت نيست بلكه تشنه عقلانيت است. عقلانيت كه نباشد معنويت نيز پوچ و گمراهكننده ميشود و فطرت عقل محور بشر را سيراب نميكند.
از عقل آنگونه كه بايد و شايد صيانت و محافظت نشده است. تمدن غرب كه عقلش را با تجارت پرسود مشروبات الكلي و موادمخدر در زندان انداخته و قصد اعدام او را دارد و معنويتي بدون عقل دارد، جز فنا و نابودي سرانجامي ندارد. اگر به فكر نجات كسي هستيد او را عاقل كنيد. انسان تا عاقل نشود سالك نميشود.