همه عكسهايي كه از امام صدر هست و روايتهايي كه ديگران از چهره او ميكنند هم، درباره او درست است؛ مردي با چشماني روشن و نافذ، قدي بلند و هيبتي پيامبرگونه. عكسهاي ديگري هم هستند كه گوشههاي ديگري از او را نشانمان ميدهند: سخنراني سيدصدر در كليساي مسيحيان، سخنراني او در دانشگاه بيروت، عكسي كه در آن سيگار بهدست دارد و قس علي هذا. همه اين خرده روايتها از او شخصيتي متفاوت از يك آخوند معمولي ساخته . خرده روايتها تا اينجا را درست آمدهاند و اتفاقا ظاهر امام صدر را خيلي خوب و نامخدوش تعريف كرده و يا به تصوير كشيدهاند.
يك قدم به چپ يا راست اين تصوير كه ميگذارم، گم ميشوم. آدمي را ميبينم كه خيلي آشناست، اما هيچچيز درباره او نميدانم. هيچچيز كه ميگويم، يعني چيزي بيشتر از اسمش، خانوادهاش و اتفاق بزرگ زندگياش، يعني گمشدنش. نميدانم آقاموسيصدر در لبنان دنبال چهچيزي بوده است. اصلا چرا اينقدر محبوبيت دارد؟ او در همان برخوردها خلاصه ميشود؟ جستوجوي اينترنتي، فهرست بلندبالايي از تاليفات او را به من نشان ميدهد، اما هيچ كدام را نخواندهام. «مصطفي چمران» درباره مدارسي كه آقاي صدر در لبنان تاسيس كرد حرفهايي زده است، اما چيزي از آن مدارس نميدانم. از پايهگذاري «جنبش امل» توسط او گفته است و ذهن من اينجاست كه با واژه همآواي ديگري پيوند ميخورد: عمل. بله همين است. تكههاي خرد و كلان پازل مرا به همينجا ميرسانند: امام صدر مرد عمل بود. دين عملگرايي داشت و عملگرايي را براي كل اسلام هم ميخواست.
دين او مردمي بود و تأييد و همراهي 75هزار شيعه فقير و مظلوم جنوب لبنان را به همراه داشت. ديني كه هم كمونيستها را ميترساند و آنها را به فكر ترور سيدصدر ميانداخت و هم دولت را مجبور ميكرد كه در برابر خواستههاي يكي مثل او كوتاه بيايد؛ چون مردم همراهش بودند. نه شيعيان بهخاطر خوش و بشهاي او با مسيحيان سرزنشاش ميكردند و نه مسيحيان او را فقط به چشم رهبر ديني شيعيان ميديدند. او رفته بود لبنان تا خون منجمد از اختلافات مذهبي، قبيلهاي و سياسي را گرم كند و دوباره به جريان بيندازد.
روايتهاي ديگري ميگويند كه او بهجز وحدت، دغدغههاي ديگري هم داشته است؛ مدرسه قاليبافي و هنرهاي دستي براي دختران تاسيس كرد و براي پسران هم مدرسه فني، اما در كنارش به آنها تيراندازي و فنون جنگ هم ياد ميداد و اينجا نقطه تلاقي 2تصوير او با يكديگر است؛ 2 تصويري كه درواقع هيچ مشكلي با هم ندارند اما ظاهرشان با هم سر سازگاري نخواهد داشت. جمع آخوند روشنفكري كه دنبال وحدت است و كسي كه براي جنگ هم دغدغه دارد و كسي كه دراعتراض به جنگ داخلي لبنان اعتصاب غذا ميكند.
تصويري كه همه اين سالها جسته و گريخته از امام صدر نشانمان دادهاند، نه اينكه مخدوش باشدكه همهاش نبوده است و اين «همه نبودن»، خودش يكجور قلبواقعيت است. غلبه روايت كلان بر روايتهاي خرد مانع ديدن همه او شدهاست. اگر عكس او در جمع آدمهاي خوشپوش و سيگاري را نشانمان دادند و ذوقش را كردند، عكس او در اردوگاه «جنتا» كه چوب بلندي در دست دارد، عبايش را كنار گذاشته و براي جمعيتي كه دورش حلقه زدهاند از فنون رزم ميگويد، همانقدر دلفريب است؛ سيد خوشچهره و خوشلباسي كه در همه حال خوب و بينقص است، اما هميشه نيمي از او را ديدهايم؛ فقط نيمه روشن يكماه را ديدهايم.