اگر سراغ ثروتمندترين و برخوردارترين فرد جامعه هم برويد و بپرسيد اوضاع چگونه است، احتمالا شروع ميكند به اعتراضكردن و گلايه از مصايب و مشكلات. از اين منظر او شايد مانند فردي كه چيزي ندارد، عمل كند. اتفاقا كساني كه بهره چنداني از مال و اموال ندارند، اغلب كمتر اعتراض ميكنند.
در مقابل افرادي كه دائم براي رسيدن به آرامش دويدهاند و به لحاظ اقتصادي پشتوانه خوبي براي خودشان رقم زدهاند، عموما بيشترين ميزان نارضايتي را در گفتارشان نشان ميدهند. به نظر ميرسد آن چيزي كه به دست آوردهاند حاصلي نبوده كه آرامش را برايشان به دنبال داشته باشد. به تعبيري دقيقتر در سايه آن رسيدن به آسايشي كه عمري برايش كوشيدهاند، آرامشي بهدست نيامده است.
ممكن است اين سؤال پيش بيايد كه اساسا آرامش چيست؟ آرامش همان رضايت دروني است؛ اينكه من نوعي از كاري كه انجام ميدهم رضايت خاطر داشته باشم. به زبان ساده خيالم راحت باشد كه كارم را درست انجام دادهام. خاطرم پيش وجدانم آسوده است. بهعنوان يك انسان وظيفه اخلاقيام را درست انجام دادهام و با اين مبنا ديگر برايم خيلي مهم نيست كه ديگران چگونه دربارهام قضاوت كنند.
براي در پيش گرفتن اين رويه، نه مهم است كه شما چه جايگاه طبقاتي داشته باشي و نه اينكه شغلت چيست و چه كاري انجام ميدهي. ممكن است مديركل يك اداره بزرگ امكانات آسايش مناسبي براي خود فراهم كرده باشد ولي ذرهاي آرامش نداشته باشد و در همان اداره يك كارمند با سيستم رضايت دروني، در يك زندگي بسيار ساده و معمولي به آرامش رسيده باشد. اگر دنيا تاييدت كند ولي پيش وجدان خود شرمنده باشي، آرامش در كار نخواهد بود.
رضايت ديگران وقتي اهميت دارد كه خودت هم از آنچه انجام ميدهي راضي باشي. وقتي با اين درك از زندگي، رفتار اجتماعيات را تنظيم كني، اگر واقعا اخلاق فردي را رعايت كني، در سيستمي كه اغلب افراد خطاكارند، تو منزه ميماني و به آن آرامشي كه نقطه مطلوب زندگي است، ميرسي.
با اين ديدگاه آرامش امروزت را فداي آسايش احتمالي فردا نميكني. ضمن اينكه اصلا معلوم نيست فردايي در كار باشد. هر روز ميتواند روز آخر باشد و تو در مقام انسان نبايد بابت رفتار امروزت پيش خود خجل و سرافكنده باشي. افرادي كه به لحاظ امكانات و ثروت بسيار برخوردارند ولي دائم در تنش و نارضايتي به سر ميبرند، آسايش خود را (كه سقفي هم ندارد و هميشه بيشترش را ميخواهند) به مسلخ آرامش بردهاند.
- نويسنده و كارگردان سينما