از اين فرصت استفاده کردهاي و تجربههاي مفيد براي آينده اندوختهاي؟ به کلاسهاي فوقبرنامه رفتهاي؟
اگر هنوز مطمئن نيستي كه چهقدر از فرصت تعطيلات تابستان استفاده كردهاي، ميتواني ماجراي اين نوجوانها را بخواني، شايد موقعيت آنها هم شبيه موقعيت تو باشد و در پايان راهکارهايي که به هر کدام از آنها ارائه ميشود، ممکن است به درد تو هم بخورد و کمک کند احساسات و تجربيات خودت را دريابي تا در آينده به انتخابهاي دقيقتري دست بزني.
- ناگزيري يا انتخاب؟
اميل 14ساله كه در فرانسه زندگي ميکند، در فصل تابستان بهعنوان دستيار پدربزرگش در مغازهي پنيرفروشي او کار کرده است.
اميل پول خوبي درآورده و حالا قصد دارد با اين پول براي خودش يک گيتار بخرد. او با خواست خودش تمام تعطيلات تابستان را در فروشگاه پدربزرگ کارکرده و حالا خوشحال است، چون هم تجربيات ارزشمندي از دنياي پنير بهدست آورده و هم به آرزويش يعني داشتن يک گيتار رسيده است. هرچند نياز مالي اميل را به کار در فروشگاه واداشته، اما او حالا از انتخابش راضي است!
ژوزه هم مثل اميل، 14ساله است. او زير فشار برادر بزرگترش، تمام تعطيلات تابستان را در کلاس پينگپنگ گذراند. برادر ژوزه بازيكن حرفهاي پينگپنگ است. هم او و هم ديگر اعضاي خانواده، ژوزه را بهرغم ميل خودش ناچار به ثبتنام در کلاسهاي آموزش پينگپنگ کردند.
ژوزه در هيچکدام از مسابقهها مقامي نياورد و خانواده را مأيوس کرد. او خيلي دلش ميخواست مثل برادرش ورزشکاري حرفهاي و موفق باشد، اما او به ورزشهاي رزمي و بهخصوص بوکس علاقه دارد. او حالا فکر ميکند نهتنها هيچ تجربهاي کسب نکرده، بلکه فرصت تعطيلات تابستانش را هم بههدر داده است.
سليناي13ساله هم مدتهاست که در ذهنش آرزوي بازيگرشدن را ميپروراند. هزينهي ثبتنام در کلاسهاي بازيگري در نزديکي محل زندگي او قدري بالاست و خانوادهي سلينا نميتوانند از عهدهي آن برآيد. با اين حال، اين تابستان سلينا توانست پدر و مادرش را قانع کند که توانايي اين کار را دارد و رفتن او به کلاس بازيگري ارزش اينهمه هزينه را دارد.
سلينا يک ترم به کلاس بازيگري رفت. اما اين دوران براي او دوراني پر از استرس و تنش بود. او بايد به مادر و پدرش ثابت ميکرد که توانايي اين کار را دارد و آنها پولشان را دور نريختهاند، اما تمام چيزي که توانست از اين کلاس ياد بگيرد اين بود که او هيچ علاقهاي به بازيگرشدن ندارد و از اينکه مجبور شود هرلحظه ديالوگ عجيب و غريبي بگويد يا ميميک صورتش را بهطور مصنوعي تغيير دهد متنفر است! سلينا فکر ميکرد بازيگرشدن کار آساني است، اما حالا...
- راه را ادامه ميدهيم!
قبل از هرچيز، شايد فکر کني کار يک يا دونفر از اين نوجوانها اشتباه بوده، اما اينطور نيست. هيچکدام از آنها اشتباه نکردهاند.
اميل با کار و تلاش به هدفش رسيد. او تمام لذتهاي تابستاني را بر خودش حرام کرد تا به گيتار برسد. اما آيا او واقعاً ميتواند يک گيتاريست باشد؟ بهتر نبود قبل از دستکشيدن از دنياي نوجواني و ورود به دنياي بزرگترها کمي بيشتر روي خواستهاش تحقيق كند؟ از کجا معلوم كه او هم دو ماه ديگر مثل سلينا سرخورده و پشيمان نشود؟ شايد او هم مدتي بعد متوجه شود که اصلاً علاقهاي به ادامهي اين راه ندارد.
اين سؤال جوابي ندارد. فقط در آينده مشخص ميشود که اميل راهش را درست رفته يا نه. اما اميل حالا فهميده که ميتواند به تنهايي به خواستههايش برسد و از پس سختيها برآيد. اين يعني اميل، در پايان تابستان اعتماد بهنفس بيشتري پيدا کرده و رمز پيروزي خيلي وقتها، داشتن همين اعتمادبهنفس است.
ژوزه حالا ميداند که نتيجهي سرکوبکردن خواستههايش و انجام کاري که دوست ندارد، هيچچيز جز اتلاف وقت نيست. ژوزه دير يا زود براي رسيدن به هدفش، راه قانعکردن ديگران را پيدا ميکند، اما دستکم حالا هم به آن ديگران و هم به خودش ثابتشده که پينگپنگ ورزشي نيست که او برايش خلق شده باشد. پس تابستان ژوزه آنقدرها هم بيخاصيت نبوده، گاهي براي قانعكردن والدين بايد وقتي معادل چند سال صرف شود!
سلينا تابستاني پر از تنش و استرس گذراند. او نتوانست خودش را به پدر و مادرش ثابت کند و همين باعث سرخوردگياش شد. با اينحال سلينا ميداند از فردا، اگر خواست فعاليت جديدي را شروع کند، کمي پاهايش را روي زمين بگذارد و از نزديک به آن نگاه کند، نه رؤياگونه و ايدهآليستي. حالا سلينا قدمهاي محکمتري برميدارد و انتخابهاي دقيقتري ميکند!