كارگرداني شرط لازم در فيلمسازي است اما شرط كافي اين است كه حرفي هم براي گفتن داشته باشيم.مهمترين اشكال تابستان داغ اين است كه كارگردان فيلم بيشتر پيرو بوده و مدل فيلمسازي اصغر فرهادي را در پيش گرفته است. گاهي هم از مدل «ابد و يك روز» تأثير گرفته و بهنظرم اين خوب نيست.
فيلمساز خلاقيتهايي از خود نشان ميدهد و ساختار و مسائل فني سينما را هم خوب ميشناسد اما حرفي براي گفتن ندارد. وقتي فيلمساز تقليد و حرف و فرم ديگران را تكرار ميكند، كارش براي تماشاگر امروز ارزشمند نيست. فيلمهايي كه ديگران كليددارش هستند، نميتوانند تأثيري در سينما داشته باشند. فيلم بايد از دل جامعه و سفارش خود جامعه باشد و به نياز مخاطب پاسخ بدهد.
فيلمهاي فرهادي از اين نوع است اما كساني كه به تقليد از وي فيلم ساختهاند، بهدليل نداشتن منطق روايي، فيلمشان درست از كار درنميآيد. اصولا فيلم پيرو ماندگار نيست چرا كه استحكام و قوام كافي ندارد. اتفاقي ديگر كه براي تابستان داغ افتاد، نامزدشدن در 13رشته جشنواره فيلم فجر بود. وقتي چنين اتفاقي براي يك فيلمساز اول ميافتد، نميداند براي فيلم دوم چه بايد بكند.
بهنظر من اين نوع داوري اصلا خوب نيست و باعث خلق فيلمهايي بادكنكي ميشود كه در اكران عمومي و فيلمهاي بعدي سقوط ميكنند. وقتي تماشاگر به سالن ميآيد، ابتدا دوست دارد بازيگر مورد علاقه و نقشي را كه بازي ميكند ببيند اما وقتي ميبيند بازيگر در نقش جديد جا نيفتاده حوصلهاش سر ميرود. در داوريهاي جشنواره 35كه بهنظرم فاجعه بود، بهجاي تكنيك و ارزش بازيگري به افرادي جايزه داده شد كه بيشتر داد ميزدند.
هر فيلمساز يك فيلسوف است و در زمانه امروز ميتواند جاي فيلسوفان را پر كند. اگر توان و توشه لازم را نداشته باشد، تماشاگر هم رغبتي براي تماشاي آثارش ندارد. تابستان داغ در ساختار و كارگرداني حرف براي گفتن دارد اما بازيها در آن كاملا اغراقشده و همراه با داستان تلخي است كه مشخص نيست در جامعه امروز چقدر گستردگي دارد.
نويسنده و منتقد