شايد مهمترين دليل برگزاري هجدهمين جشنواره نمايشهاي آييني و سنتي هم همين باشد؛ جشنوارهاي كه بعد از انقلاب شروع بهكار كرد و تا چند دوره هر سال بهصورت منظم برگزار شد اما به دلايل مختلف نتوانست اين نظم هرساله را پيش ببرد و براي همين در حال حاضر به هجدهمين دورهاش رسيده است؛ دورهاي كه با بخش جديد «جوانههاي نمايش» نسل جديد را هم وارد اين كارزار كرد.
محال است هفته گذشته گذرتان به چهارراه وليعصر افتاده باشد و سر و صدا و شلوغي اطراف تئاتر شهر شما را به سمت خودش نكشانده باشد. گروههاي بزرگي گرد هم جمع شده بودند تا گذشتههاي نه چندان دور را به مردم شهري يادآوري كنند كه شايد سرعت زندگي خيلي چيزها را از يادشان برده است.
به گذشتههايي كه مردم براي سرگرمشدن دور هم در ميدان شهر يا در قهوهخانه جمع ميشدند تا مرشدي و نقالي و مطربي بساط سرگرمي را درست كند؛ حالا ميخواهد قصهخواني باشد، نقالي باشد، تعزيهخواني باشد، تخت حوضي باشد يا زدن سازهاي سنتي. به هر حال در گذشته مردم راهي براي شاد بودن و دور هم جمعشدن پيدا ميكردند. هفته گذشته در چهارراه وليعصر هم داستان همين بود؛ گروهي در حال اجراي نمايش يا عروسكگرداني بودند، گروهي با موزيكهاي سنتي و لباسهاي محلي مشغول اجراي برنامه بودند و در گوشه ديگري از پارك، گروهي از كودكان با لباسهاي بختياري مشغول انجام حركات گروهي بختياري.
- دست روي شانههاي هم
نوبت به برنامه محلي آذربايجانيها رسيده است؛ مردهايي با كلاههاي بزرگ پشمي و چكمههاي بلند چرمي. دست روي شانههاي هم گذاشتهاند و در حال نمايش هستند. به جمعيت هر لحظه اضافه ميشود و دوربينها روي آسمان است تا بتوانند اين تصاوير ناياب را ثبت كنند. برنامه كه تمام ميشود به سراغ يكي از آنها ميروم. سالهاست كه تمرين ميكند و حتي در شهر خودشان مربي است و ميگويد: «بيش از 15سالي ميشود كه بهطور جدي اين رسم كهن آذربايجاني را دنبال ميكنم. قبل از من هم پدرم اين كار را انجام ميداد. بههرحال حركات حماسي آذري يكي از سنتهاي ماست و نبايد آن را به باد فراموشي بسپاريم. در اين روزها هم با گروه اجراييمان به تهران آمدهايم تا در جشنواره شركت كنيم».
- چرخش چوب و انسان
حالا نوبت به نمايش محلي خراساني رسيده. مرداني با لباسهاي بلند سفيد و كلاههاي بزرگي كه همرنگ پيراهنهايشان است و جليقههاي سياه وارد ميدان ميشوند. رقص با چوب و چرخشهاي هماهنگ همه را خيره نگه داشته است. يكي از هنرمندان خراساني كه عرق بر پيشانياش نشسته ميگويد: «نمايش محلي قديميترين فرم حركات موزون است كه نشانگر حالات، عادات و فرهنگ يك قوم يا ساكنان يك منطقه جغرافيايي خاص بوده و در قالب مجموعهاي از حركات نمايشي اجرا ميشود. يكي از قديميترين نمايشهايي كه در حال حاضر وجود دارد رقصچوب خراساني است. متأسفانه به اين هنر كمتر بها داده ميشود و ما در تلاش هستيم تا همچنان اين آيين قديمي زنده نگه داشته شود».
- مقصريم، قدر نميدانيم
مردم مشتاق ديدن اين مراسم هستند. آنها منتظرند تا بعد از تمامشدن هر برنامهاي به سراغ اجراكنندهها بروند، با آنها صحبت كنند، عكس بيندازند و حتي از آنها براي يادگيري بيشتر شماره تماس بگيرند. يك مرد ميانسال كه به همراه همسرش مشغول تماشاي برنامههاي متنوع است، ميگويد:«واقعا از ديدن اين مراسم لذت ميبرم. هيچ كجاي دنيا خبر ندارند كه ما چه آيينها و سنتهاي قديمياي داريم. مقصر خودمان هستيم كه قدرش را نميدانيم. در كشوري مراسم گوجه پرتكردن راه ميافتد، از كل دنيا به آنجا ميروند تا بههم گوجه پرتاب كنند و ميگويند رسم و آيين فلان كشور است. آنوقت ما در اين حد سابقه با شكوه، رسمها و آيينهاي گوناگون داريم و نميتوانيم آن را به جهانيان معرفي كنيم». همسرش در تأكيد حرفهاي او ميگويد: «نه تنها به جهان معرفي نميكنيم كه خودمان هم ديگر با آنها آشنا نيستيم و فرزندان ما نميدانند نقالي چيست؟ تخت حوضي چيست؟ معركه چيست؟ بايد از اين مراسمها و جشنوارهها بيشتر برگزار شود تا قدر خودمان را بيشتر بدانيم».
- رفع خستگي با نواي موسيقي
تماشاگر ديگري كه با گوشياش فيلم گرفته و دارد بار ديگر مراسم را تماشا ميكند، ميگويد: «موسيقي ايراني و آيين كهن ما بسيار زيبا هستند. من داشتم به خانه ميرفتم اما وقتي نواي زيباي موسيقي ايراني را شنيدم ميخكوب شدم. خستگي كار روزانهام از تنم بيرون آمد و گفتم بايد بايستم و تماشا كنم. بسيار زيبا بود. حيف است كه جايي نداريم تا اين فعاليتها بهطور مستمر در آنجا انجام شود. الان دور اين ميدان كوچك مگر چند نفر ميتوانند بايستند و تماشا كنند. جاي نشستن نيست. جاي خوب ديدن نيست. بسياري بهدليل همين شرايط خسته ميشوند و ميروند. بايد كاري كنيم كه مردم بيشتري به سمت اين آيينها و سنتها كشيده شوند. حيف است كه قدر داشتههايمان را نميدانيم».
- گذشته در حال فراموشي است
يكي از خانمهاي تماشاگر ميگويد از وقتي جشنواره آغاز شده هر روز به پارك دانشجو ميآيد و از تماشاي برنامهها لذت ميبرد؛ «لباسهاي سنتي را كه ميبينم كيف ميكنم. چرا نبايد همچنان اين لباسها توليد شود؟ اينجا به اسم لباسهاي هنري و خاص هر مدل و رنگ و جنسي را به مردم غالب ميكنند. واقعا حيف است كه اين آيينها، سنتها، موسيقيها، پوششها و... بهدست فراموشي سپرده شود. تلاشهايي كه در اين زمينه ميشود از سوي افراد دلسوز است اما آنها نميتوانند يكتنه اين موضوع را بر دوش بكشند بايد مسئولان هم دست بهكار شوند تا گذشتهمان را به باد فراموشي نسپاريم.»