«چان کونگسان» يا همان «جکى چان» معروف، بازيگر، کارگردان، تهيهکننده، بدلکار، خواننده و استاد هنرهاى رزمى اهل هنگکنگ است. او کار خود را از دههى 1960 آغاز کرده و تا امروز در بيش از 150 فيلم حضور داشته است. حالا نيز با توانايىهاى گستردهاش، سه مسئوليت را در انيميشن لگو نينجاگو بر عهده گرفته؛ او در بخش زندهى اين انيميشن، نقش «آقاى ليو»ى مغازهدار را ايفا مىکند كه قرار است داستان اصلى فيلم را برايمان تعريف کند. علاوه بر اين، مانند انيميشنهايى چون «پانداى کونگفوکار» (2008) و «عمليات آجيلي2» (2017)، اينجا هم گويندگى شخصيتى بهنام «استاد وُو» را بر عهده دارد. هيجانانگيزتر از هر دوى اينها، طراحى حرکتهاى مبارزهاى در اين انيميشن نينجايى است که جکى چان همراه با «گروه بدلکارى جى. سى.»، يا همان گروه بدلکارى جکى چان، انجام داده است.
چان در ابتدا به اينکه بشود با اين لگوهاى كارتونى کونگفو کار کرد شک داشته، اما «چارلى بين»، کارگردان لگو نينجاگو از او خواسته که به آنها اعتماد کند و طراحى حرکتها را بهصورت معمول انجام دهد و آنها هم تمام تلاششان را خواهند کرد تا آن حرکتها را به بهترين شکل با لگوها بازسازى کنند.
لگو نينجاگو (2017) پس از انيميشن لگو (2014) و لگوبتمن (2017)، سومين انيميشن بلند توليدشده از مجموعهى لگو است. اكران جهانى آن از ابتداى پاييز آغاز شده و احتمالاً تا مدتى ديگر نسخهى دوبلهى آن به سينماها و شبكهى نمايش خانگى ما هم مىرسد. به همين مناسبت ترجمهى گفتوگويى را با جكى چان محبوب و مشهور براى اين شماره انتخاب كردهايم تا بيشتر با حال و هواى آن آشنا شويم.
* * *
- هنگام تماشاى لگو نينجاگو در سينما، لحظهاى که تصوير شخصيت استاد وو روى پرده ظاهر شد، پسرى که پشت سرم نشسته بود گفت: «اين جکى چانه!»... حتماً حس خيلى خوبى دارد که در بين نسل جديد هم هواداران زيادى داريد.
بله حتى حالا بعد از اينهمه سال، بچههاى کم سنوسال هم مرا مىشناسند. خيلى از بازيگرها هستند که وقتى از بچهها دربارهشان مىپرسيد، آنها را نمىشناسند و نديدهاند، اما كافى است ازشان بپرسيد «جکى چان را مىشناسى؟» و سريع مىگويند «بله»! فرقى هم نمىكند، از سهساله تا 80ساله! خب البته 57سال است که دارم فيلم مىسازم، اما واقعاً خوششانسم كه حتى بدون ديدن چهرهام هم، بچهها صدايم را مىشناسند.
- در گذشته هميشه نقش شاگردهاى كونگفو را بازى مىكرديد و حالا در نقش استاد وو قرار گرفتهايد؛ انگار حالا جايگاهتان عوض شده.
بله، حالا دارم خودم استاد مىشوم! يادم مىآيد در سال 2010 ميلادى، هنگام فيلمبردارى «پسر کاراتهباز» به «جيدن اسميت» (پسر «ويل اسميت) نگاه مىکردم و با خودم گفتم: «عجب!... 30 سال پيش من در جايگاه امروز او بودم.»
زمان زود مىگذرد. سالهاى بسيارى از استادانم ياد گرفتم و مربىهاى زيادى هم داشتم. براى خلق شخصيت استاد وو از تجربههايم استفاده کردم. البته در اين سالها خودم هم مثل استاد وو به جوانان زيادى درس مىدهم. به شاگردانم ياد مىدهم براى انجام هرکارى تمرکز کنند و طبيعت، محيط اطرافشان و آدمها را دوست داشته باشند. به آنها ياد مىدهم آدمها را نرنجانند. هنرهاى رزمى براى آسيبرساندن به ديگران نيست؛ براى حفاظت از انسانهاست. اينها چيزهايى است که بهشان ياد مىدهم و بهنظرم نقش استاد وو برايم آسان بود، چون سالهاست که خودم مربى هستم.
- کنجکاوم بدانم مثل صحنههاى اکشن و مبارزهها در فيلمها، اينجا هم صداى ضربهها را از خودتان درمىآورديد؟ مثلاً وقتى داريد مشت مىزنيد يا مشت مىخوريد؟
بله، چون سالهاست کارم اين است. هنگام ضبط صداها از جايم بلند مىشوم و دقيقاً همان حرکتهاى آن صحنهى اکشن را انجام مىدهم و مطابق آن فرياد مىزنم. مىتوانيد از کارگردان هم بپرسيد كه هيچوقت در ميان ضبط توقف و مکثى نداشتيم. تمام اينها را در يک برداشت انجام مىدهم و مىگويم: «ها!... هو!... ها!...»
بدترين قسمتش زمانى است که قرار است شخصيت از يکجاى بلند پايين بپرد. در انيميشن اين افتادنها طورى است که انگار قرار است تا ابد در حال سقوط باشد! مثلاً مىگويم «اااااااااااااااااااااا...!» و بعد مىبينيم هنوز هم در حال سقوط است! اما در زندگى واقعى صدايش اين شکلى است: «ااااا!... بوووم!»
البته افراد ديگرى هم هستند که صداها را مىسازند، اما در تمام فيلمهايم خودم اين کار را انجام مىدهم. بعضى وقتها از صداهايى که در فيلمها مىشنوم بدم مىآيد، مثل «هيا!... ها!... هيا!... ها!...»، اما اين صداها اشتباه است! بعضى وقتها يک مشت را جا مىاندازند. قبلاً بايد صداها را با ضربهزدن به خودمان توليد مىکرديم و اينطورى مىشد: «بوم!... بوم!» اما صداى واقعى اينطورى است: «بوبوبوم!» يا مثلاً «دَندن... دَدَدن... دن» و اگر در تمام طول فيلم دائم ضربههاى دوتايى بزنيد اصلاً خوب نيست.
خوشحالم که وقتى جوان بودم و توى اتاقهاى ضبط صدا رفت و آمد داشتم خيلى چيزها را ياد گرفتم و کمک مىکردم صداها را توليد کنند؛ مثل صداى صندلى يا بازشدن در.
- براى چندين دهه، با انجام و طراحى حرکات آکروباتيک و مبارزه به سبک کونگفو در فيلمها، بارها و بارها آسيب ديده و مصدوم شدهايد. اما بهنظرم نکتهى مثبت کار بهعنوان طراح حرکتهاى مبارزه در يك انيميشن اين است که ديگر سر از بيمارستان در نمىآوريد!
درست است! در انيميشنى مثل لگو نينجاگو هيچوقت احساس پيرى نمىکنيد. به هرچيزى که فکر مىکنيد، مىتوانيد انجامش دهيد. مثلاً وقتى شخصيتى که من عهدهدارش بودم يک حرکت «هاىکيک 360 درجه» انجام مىداد، حس مىکردم که «بله... مىشود راحت انجامش داد!» و اين فوقالعاده بود.
وقتى کوچک بودم يک عالم کارتون تماشا مىکردم، مثل «ملوان زبل»، «کايوت و راودرانِر» (ميگميگ) و «تام و جري». ديدن آنها خوشحالم مىکرد و باعث مىشد به امکان ايجاد لحظههاى کمدى بسيارى فكر كنم که مىشود خلق كرد. فکر مىکنم در انيميشن مىتوانيد از تخيلتان خيلى زياد استفاده کنيد. در انيميشن گاهى حرکات هم خيلى بهتر از آن چيزى مىشوند که فکرش را مىکنم. دوست داشتم خودم يکى از همين لگوها بودم و مىتوانستم يکى از چرخشهاى آنها را انجام دهم. ويژژژ ويژژژ ويژژژ! آنها خيلى سريع هستند و هيچوقت هم آسيب نمىبينند.
- وقتى پيشنهاد طراحى حرکات انيميشن لگو نينجاگو را به شما دادند، در مورد اين تجربهى جديد چه فکرى مىکرديد؟
اولش فکر کردم بايد از خود لگوها براى اينکار استفاده کنم! بعد فهميدم مىتوانم مثل هرفيلم رزمى ديگرى، همان کار بدلکارى معمول را انجام دهم.
توى لگو نينجاگو بهعنوان استاد وو، مربى تيم نينجاگو بودم و در دنياى واقعى استاد تيم بدلکارى. به تيم بدلکارى جکىچان افتخار مىکنم. آنها بهترينها هستند. تبديلشدن اين حرکتهاى واقعى به حرکتهايى در دنياى انيميشن خيلى جالب بود. بخش مورد علاقهام در لگو نينجاگو، مبارزهى استاد وو با «گارمادون» است. لحظهى خيلى مهمى بود و مىخواستم طراحى حرکتهاى مبارزه خيلى خاص باشد. هرکارى که افراد تيم بدلکارىام انجام مىدهند، نينجاهاى لگو نينجاگو هم انجام مىدهند. بيشتر از 50 سال است که کار بدلکارى مىکنم و هيچوقت کارى مثل اين را انجام نداده بودم. فکر مىکنم بعد از ديدن اين صحنهها خيلى تحتتأثير قرار بگيريد.
- فکر مىکنيد لگو چه خاصيتى دارد که براى چندين دهه و با همهى پيشرفت تکنولوژى، هنوز هم با آنها بازى مىکنيم؟
وقتى کوچک بودم اسم لگو را شنيده بودم، اما هيچ وقت با آن بازى نکرده بودم. چون حدود پنجاه و چند سال پيش در هنگکنگ با زندگى فقيرانهاى که داشتيم و بايد براى تهيهى برنج پول مىداديم، پولى براى خريد لگو نداشتيم. هيچوقت با چنين اسباببازىهايى بازى نمىکرديم. اما بچهها هنگام بازى با آن مىتوانند از تخيلشان استفاده کنند و دنياى خودشان را بسازند. وقتى پسرم کوچک بود، با اينها بازى مىکرد و من هم همراهىاش مىکردم.
حالا که لگوها را مىبينم شگفتزده مىشوم و با خودم مىگويم چهطور مىتوانند با استفاده از اين چيزهاى کوچک اينهمه شخصيت بسازند. چند سال پيش که انيميشن بلند لگو را ساختند با خودم گفتم «مگر ممکن است؟ با لگو؟ لگوها نمىتوانند درست حرکت کنند. چهطور مىتوانند با آنها يك انيميشن بسازند؟» اما بعد از اينکه نتيجهى كار را ديدم شگفتزده شدم. سازندگان انيميشنهاى لگو خيلى باهوشند؛ از کارگردان گرفته تا کل گروه.
- پيام لگو نينجاگو اين است که هرکسى مىتواند يک قهرمان سلحشور باشد و اينکه نينجا در واقع درون خود آدمهاست. دوست دارم اين پيام را باور کنم، اما فکر مىکنم حتى اگر تمام آموزشهاى دنيا را هم ببينم، هيچوقت نمىتوانم حركتهايى را که شما بلديد انجام دهم.
من فکر مىکنم هر کسى مىتواند حركتهايى را که من مىکنم انجام دهد. مسئله فقط زمانبندى درست است و اينکه چهقدر تمرين کنيد. من خيلى خوششانس بودم که پدرم مرا به آکادمى هنرهاى دراماتيک چين فرستاد. آنموقع نمىخواستم تحت تعليم باشم. تمرينکردن خيلى سخت است. اما حالا خيلى خوشحالم که وقتى کوچک بودم آن آموزشها را ديدم، چون مهارتهايى دارم که مىتوانم در فيلمها ازشان استفاده کنم.
اينروزها خيلى از بچهها از خواب بيدار مىشوند و اولين چيزى که سراغش مىروند گوشىهايشان است. دست و رويشان را مىشويند و بعد دوباره گوشى! راه مىروند و دوباره مىروند سراغ گوشى! آنها دوست ندارند تمرين کنند.
اگر کودک يا نوجوانى را ببينم که به خوبى بدلکارى و هنرهاى رزمى و حرکات آکروباتيک را انجام مىدهد، به او مىگويم بايد خيلى تلاش کند. اما بههرحال فکر مىکنم همه مىتوانند جکى چان شوند!