آشناي چندين و چندساله و مستأجر اين اواخر زيرزمين خانهمان، با اذان صبح از خانه بيرون ميزد و با اذان مغرب بر ميگشت. شب به بهانه بردن كاسه آشي كه مادر از ظهر بار گذاشته بود پايين رفتم و به قول خودش دق الباب كردم. هنوز كشك و نعناداغها را هم نزده بود كه پرسيدم مشدي ماجراي صبح چي بود؟ گفت: «دزد لاكردار كيف دختر مردم را قاپيد، خودشو هم نامرد انداخت زمين، خونم به جوش اومد، گفتم كوچه هاشمي رو دور بزنم سر اسديمنش يقهاش كنم.» گفتم «مگه پيرارسال برات چاقو نكشيدن نزديك بود ناكارت كنن.» گفت «صد رحمت به كفندزد اولي. اين يكي قمه داشت.» سبيلش را بالا داد آش را خورد و پاكت سيگار اشنو را از جيب پيراهن سفيدش در آورد و سيگاري آتش زد. گفت پسرجان قصه كفندزد كوچه زغاليهاي سر پل تجريش را برايت گفتم؟ زانوهامو بغل كردم گفتم نه. مشاسماعيل تعريف كرد پدرش از معدود آدمهايي بوده كه از قحطي تهران (۱۲۹8-۱۲۹6 هجري خورشيدي) جان سالم به در ميبرد. پدرش در عمارت باغ فردوس شميران (موزه سينما) به قول مشاسماعيل فعلگي يا همان كارگري ميكرده و همانجا برخي اصول بنايي مشهور به گوشفيلي را نيز آموخته است. عمارت ييلاقي فردوس به دستور حسينعليخان معيرالممالك از درباريان قاجاري ساخته شد و پلكان و بخشهاي ديگري از ساختمان از مرمر اعلاي يزد و داخل اتاقها با كاغذهاي طلايي برجسته بوده است.
گويا ميان مردم شايعه ميشود كه ديوارهاي عمارت از طلاست و سركارگر آنجا نيز در نبود مأموران نظميه شبها برخي از كارگرها را مأمور حفاظت از ساختمان نيمهكاره ميكند. شبي كه چند ساعتي شيفت نگهباني پدر مشدي بوده آدمي سيهچرده و به قول او يهلاقبا به او حمله كرده و تا حد مرگ او را ميزند. بعد بخشي از ديوارهاي طلايي را كنده و داخل گوني با خود ميبرد. صبح پدر مشدي هرچه عجز و لابه ميكند و ميگويد والله بالله تالله تقصير من نبود سركارگر به پدر مشدي تهمت دزدي زده او را بيرون ميكند. مشدي تعريف كرد از ماما گرفته تا مردهشور همه به اسم پدرش قسم ميخوردهاند، همين ميشود كه براي اعاده حيثيت ميرود قهوه خانه قنبرسياه تا مگر دزد سيهچرده را بگيرد. قهوهخانه قنبر (نبش ضلع شمالغربي خيابان بوذرجمهري سابق، ناصرخسرو امروزي) آنزمان پاتوق سياههايي حبشي بوده است كه ابتدا به غلامي گمارده و رفتهرفته آزاد شده بودند. مشدي گفت: «دردسرت ندهم پدر بعد از چند روز بپا واستادن، دزد را شناسايي كرده تا كوچه زغاليهاي شميران تعقيبش ميكند. دزد از كفندزدهايي بوده كه بعد از قحطي براي امرار معاش نبش قبر ميكرده و كفن و وسايل مرده را ميدزديده است. همانهايي كه بعدها از ترس گناه نبش قبر، كفن پوشيده و شب هنگام رهگذرها را ترسانده و لخت ميكردهاند.» مشدي ميگويد: اصطلاح صد رحمت به همان كفندزد اولي از همينجا نشأت ميگيرد.