مردي ناشناس بهعنوان مسافر سوار خودروي او شده بود اما رويش اسيد ريخت و خودرواش را سرقت كرد. از آن زمان تا به حال تلاشهاي پليس براي شناسايي عامل اسيدپاشي به جايي نرسيده است و قرباني اين حادثه نابينا شده و 7سال را در تاريكي مطلق زندگي كرده است.
محسن، روي نيمكت پاركي در منطقه دولت آباد نشسته. كلاه لبهدارش را جلو كشيده تا جراحتهاي روي سر و صورتش كمتر پيدا شود. او 7سال پيش قرباني سارقي شد كه هرگز شناسايي نشد. ميگويد:« آن زمان 27سال داشتم. در يك كارخانه كار ميكردم و عصرها هم با ماشين پيكاني كه داشتم در ورامين مسافركشي ميكردم. روز حادثه پنجشنبه بود.
رفتم خانه ناهار خوردم و بعد رفتم كه با ماشينم كار كنم. توي خط كار ميكردم اما آن روز يك نفر آمد و گفت ميخواهد ماشينم را دربست كرايه كند. 3هزار و 500تومان كرايه را با او طي كردم و سوار شد و به طرف يك گاوداري در اطراف ورامين به راه افتاديم. هوا كمكم داشت تاريك ميشد. وقتي به مقصد رسيديم او پياده شد و گفت همين جا منتظر بمان تا برگردم. او چند قدم رفت اما ناگهان برگشت.»
- رويارويي با مرگ
حرفهايش كه به اينجا ميرسد لحن صدايش تغيير ميكند: «او صدايم كرد و همين كه برگشتم چيزي روي صورتم ريخت. در يك لحظه همه وجودم سوخت. او رويم اسيد پاشيد.» با هيجان زيادي ادامه ميدهد: «مرگ را جلوي چشمانم ديدم. از ماشين پياده شدم و دنبال آب بودم تا صورتم را بشويم اما مرد اسيدپاش سوار ماشينم شد و فرار كرد.» بايد جاي او بود تا فقط ذرهاي از زجري كه كشيده را درك كرد. محسن ميگويد: «صورتم ميسوخت و از درد بهخودم ميپيچيدم.
دنبال آب بودم اما هيچكس كمكم نميكرد. به زحمت از كارگر يك كارخانه كه در آن نزديكي بود مقداري آب گرفتم و صورتم را شستم. همان موقع زنگ زدند اورژانس آمد و من را به بيمارستان منتقل كردند. آنجا به چشمم خوب رسيدگي نشد و مقداري سرم توي چشمم ريختند و بعد من را به تهران منتقل كردند. تا اينكه فهميدم چند روز در بخش مراقبتهاي ويژه بستري بودم.»
- 30مرتبه زير تيغ
در اين حادثه علاوه بر اينكه محسن بينايي هر دو چشمش را از دست داد، سر، كمر و دستش هم آسيب ديد و تا مدتها مشغول مداوا بود. خودش ميگويد: «تا حالا 30مرتبه به اتاق عمل رفته و جراحي شدهام. چشم راستم كامل تخليه شد اما چشم چپم ممكن است با جراحي بينايياش برگردد.» با اينكه 7سال از اين حادثه ميگذرد اما هنوز چهره مرد اسيدپاش جلوي چشمان محسن است:
«اين نخستين مرتبهاي بود كه او را ميديدم. حدود 35سال داشت. لاغر و قد بلند بود. صورت كشيدهاي داشت و ته ريش توي صورتش بود.» اما اسيدپاش چهكسي بود و با چه انگيزهاي زندگي محسن را سوزاند؟ خود محسن حدسهايي ميزند: «جوان رانندهاي در خط ما كار ميكرد كه خيلي شبيه من بود.
هم خودش و هم ماشينش. خيليها او را با من اشتباه ميگرفتند. او مردم و رانندههاي ديگر را اذيت ميكرد. شايد مرد اسيدپاش من را با او اشتباه گرفته بود.» حرفهايش تلخ است اما لبخند از لبهايش كنار نميرود: «مردي كه رويم اسيدپاشيد ماشينم را سرقت كرد و چند ماه بعد معلوم شد او ماشينم را به كرمانشاه برده و در آنجا 600 هزار تومان فروخته است. كسي كه ماشينم را خريده بود صندليها را باز كرده و با آن گوسفند جابهجا ميكرد. هنوز آثار اسيد روي ماشينم بود. »
- در دادگاه
در شرايطي كه محسن با مشكلات مالي دستوپنجه نرم ميكرد و دنبال درمان چشمانش بود مأموران پليس هم دنبال دستگيري مرد اسيدپاش بودند اما تلاشهايشان بهجايي نرسيد و سرانجام دادگاه حكم داد كه ديه از صندوق بيتالمال به محسن پرداخت شود اما اين پول نتوانست درد او را درمان كند. او ميگويد: «خيلي بيشتر از اينها براي مداواي چشمم هزينه شد.
مدام در رفتوآمد به بيمارستانهاي مختلف بودم. آن موقع پولي نداشتم و يادم ميآيد كه تعداد زيادي از كسبه دولت آباد به من كمك كردند اما وقتي ديهام را گرفتم پول آنها را پس دادم تا شرمندهشان نباشم.» از همان روز حادثه محسن بينايياش را از دست داده و شب و روز برايش معنايي ندارد. او كه حالا با خواهر و شوهرخواهرش زندگي ميكند سفره دلش را پهن ميكند و از مشكلاتش ميگويد: «خواهر و شوهرخواهرم خودشان مستأجر هستند اما آنها مخارج زندگيام را ميدهند.
شوهرخواهرم با اينكه درآمد زيادي ندارد اما در اين سالها از من نگهداري كرده است. من از صبح تا شب در خانهام. فقط خوابيدهام و توي چشمم قطره ميريزم.» او ناخودآگاه ياد مادر مرحومش ميافتد:«مادرم بعد از حادثهاي كه براي من پيش آمد بيمار شد و در سال93 عمرش را داد به شما. او در اين مدت خيلي غصه خورد و در نهايت بهخاطر اين حادثه سكته كرد و فوت شد.»
- خودت را جاي من بگذار
اگر روزي فرد اسيدپاش دستگير شود و با او رودررو شوي به او چه ميگويي؟ محسن در پاسخ ميگويد: تا حالا كه دستگير نشده، اگر هم دستگير شود ديگر به هيچ دردي نميخورد. اگر او دستگير شود و هزار بار هم مجازاتش كنند ديگر چشمم برنميگردد. ديگر مادرم كه از غصه دق كرد زنده نميشود. ديگر اين همه درد و رنجي كه كشيدهام جبران نميشود. حالا 7سال است در تاريكي زندگي ميكنم. خيلي سخت است.
از او (اسيدپاش) ميخواهم يك لحظه خودش را جاي من بگذارد؛ فقط همين.» او ادامه ميدهد: «هركسي كه از من ميپرسد چه اتفاقي برايت افتاده ميگويم كپسول گاز تركيده و سوختهام. به هيچكس نميگويم كه رويم اسيد پاشيده شده است، چون ممكن است همين گفتن من براي شنونده انگيزه ايجاد كند و اگر با كسي مشكلي داشت به اين عمل فكر كند. خدا ميداند كسي كه روي من اسيد پاشيد اين كار را از كجا ياد گرفته است.»
- در دام يك كلاهبردار
در اين 7سال فقط زجر اسيد پاشي و از دست دادن مادر و نداري محسن را آزار نداد. او درد دلهاي زيادي دارد. يكي از آنها ماجراي مرد شيادي است كه به او هم رحم نكرد و به بهانه كمك از او كلاهبرداري كرد. ميگويد: «در اين مدت چند نفر به من كمك كردند اما كمكشان درحدي نبود كه چشمم بينا شود. در اين بين يكي از افرادي كه مدعي بود ميخواهد به من كمك كند كلاهبردار از آب درآمد. او با من در يكي از بيمارستانها قرار گذاشت و در آنجا چند پزشك معاينهام كردند. من كه چيزي نميديدم. او من را به چند نفر نشان داد و قرار شد آنها كمك كنند. از آن روز به بعد ديگر به تماسهايم جواب نداد و بعد فهميدم بهخاطر من از چندين نفر پول زيادي گرفته و فرار كرده است.»
با وجود همه اين اتفاقات محسن اما به آينده اميدوار است و ميگويد اگر خدا بخواهد هر چيزي ممكن است. حتي بينا شدن چشمان نابينايش. او ميگويد:« توكلم به خداست. اخيرا شنيدهام وزير بهداشت آدم خوبي است و به قربانيان اسيدپاشي كمك ميكند. خواهش ميكنم بعد از گذشت 7سال ايشان به من هم كمك كند. من هم شهروند اين جامعه هستم و بدون اينكه هيچ گناهي داشته باشم قرباني شدم.
ممكن است اين حادثه براي هر كسي اتفاق بيفتد. مرد اسيد پاش بهخاطر سرقت ماشينم من را به اين روز انداخت.» حرفهاي محسن در حالي است كه او اميدوار است افراد خير به وي كمك كنند تا بتواند چشمانش را معالجه كند و به 7سال زندگي در تاريكي پايان دهد.