براساس گزارش نيوساينتيست، اين بخشي از فصل اول رمان جديد استفان كينگ نيست،بخشي از آغاز داستان هوش مصنوعي به نان شلي است: من صورتش را با آن نگاه وحشتناك به ياد دارد، غذاب و بود و وحشت. من گير افتاده بودم. من روي يك تخت بيمارستان گير افتاده بودم.
هوش مصنوعي شلي با نزديكتر شدن به مراسم هالووين، هرساعت روي يك داستان ترسناك كار ميكند. توانايي اين شلي در نوشتن داستانهاي ترسناك بر اساس الگوريتم يادگيري عميقي است كه از داستانهاي واقعي يا ساختگي به اشتراكگذاشته شده توسط مردم روي يك وبسايت تغذيه ميشود.
زماني كه شلي ميتواند از ديگران كمك بگيرد داستانهاي بهتري مينويسد. از اين رو علاقمندان ميتوانند جملات ترسناكي براي او روي توئيتر ارسال كنند تا شلي با الهام گرفتن از آنها داستانهاي بهتري بنويسد. بخشي از يكي از داستانهاي او را ميتوانيد اينجا بخوانيد:
صداي فرياد مادرم را از دل تاريكي شنيدم. "خداي من، پدر، دوباره اذيتم نكن، خواهش ميكنم من را اينجا تنهايم نگذار، خواهش ميكنم! ديگر نميخواهم اينجا باشم!" به سمت چپم چرخيدم، و براي كسري از ثانيه توانستم ببينم كه خودش است. پس از آنهمه مدت، تمام آنچه ميتوانستم بالاي سرم ببينم چشمان سياهش بود.
قلبم تند تند ميزند اما نفسهايم از آن هم تندتر است. فكر ميكنم كسي مرا ميپايد. نميدانم چه به سرم آمده، يا از چه ميترسم،اما بايد بفهمم چرا. بايد بفهمم چه اتفاقي افتاده.