اصلا پيادهروي در تهران يكي از عادتهاي روزانه من است. من بچه اين شهر هستم و زيروبمش را هم خوب ميشناسم. تصور غلطي دربارهام وجود دارد كه شايد ريشه در برخي آثارم داشته باشد. عدهاي فكر ميكنند چون برخي آثار من روشنفكرانه است خودم از طبقه مرفه و ثروتمند هستم، در حالي كه اينطور نيست. خاستگاه من طبقه متوسط است.
پدرم پزشك بود؛ البته پزشك عمومي كه درآمد خيلي بالايي هم نداشت. در زندگي براي اينكه درآمد داشته باشم هميشه كار كردهام و حتي يك سال در يك كارگاه در ميدان تجريش كارگري كردهام. مستندهاي زيادي درباره كارخانجات و كارگاههاي صنعتي ساختهام و بايد بگويم طعم بيپولي را در زندگيام زياد چشيدهام.
«خداحافظي طولاني» من درباره يك كارگر ساده است و بايد بگويم من آدمهايي از اين جنس را خوب ميشناسم و خودم را از آنها دور نميدانم. شايد پيادهرويهاي من در محلات قديمي تهران هم ريشه در تعلقخاطر من به اين آدمها داشته باشد. بايد بگويم پيادهروي در تهران را دوست دارم و البته از حضور اين همه موتوري كه بهخصوص در خيابانهاي مناطق مركزي در حال جولاندادن هستند وحشت دارم. گاهي وقتها چراغ كه سبز ميشود دسته موتورسوارها طوري حركت ميكنند كه بهنظر ميرسد در حال حمله به شهروندان هستند!
نكته ديگر اينكه پيادهروهاي خيلي از خيابانهاي تهران ديگر مناسب حضور عابران نيستند. آنقدر موانع و عناصر مزاحم در برخي پيادهروها وجود دارد كه راه رفتن در آنها گاهي غيرممكن ميشود و گاهي چارهاي جز خروج از پيادهرو و ورود به خيابان وجود ندارد.
راهرفتن در پيادهروهاي تهران سخت شده ولي من همچنان پرسه در كوچه و خيابانهاي قديمي پايتخت را دوست دارم. اگر اين همه عمليات ساختماني و ساختوساز و داربستهاي مختلف اجازه بدهد، هنوز هم در اين شهر مناطق خاطره انگيزي هست كه بشود در آنها پرسه زد و من همچنان پرسهزني در اين شهر خاكستري را دوست دارم.
- نويسنده و كارگردان سينما