اگر روزگاري اين خصيصه براي رفع نيازهاي اوليه و تضميني براي تداوم بقاي انسان بود، امروزه شكافي عميق ميان نياز و مصرف بهوجود آمده است. ميل به مصرف از نيازهاي اوليه عبور كرده و نوع جديدي از نياز و چه بسا سبك جديدي از زندگي و حتي هويت افراد را تعريف كرده است. از اين حالت به مصرفگرايي ياد ميشود كه گفته ميشود پديدهاي خاص جامعه مدرن شهري است؛ شيوهاي از زيست كه شهروندان آگاهانه يا در ناخودآگاه ترغيب ميشوند كه نوع جديدي از ارتباط با خود، ديگري و طبيعت را بازتعريف كنند. به يمن وسايل ارتباط جمعي و تبليغات، با سرعت غيرقابلوصفي فرهنگها به سوي يك شكلشدگي كشيده شده و مخاطبان نيز بيش از هر زمان ديگري قدرت مقاومت خود را براي خريد، احساس به خريد و برگزيدن سبك خاصي از زندگي از دست دادهاند. در چنين ساختار منعطفي، ميل به مصرف است كه عطش نياز را فرومينشاند يا به گفته سيدجواد ميري، مصرفگرايي آنقدر دامنه نيازها را گسترده ميكند كه فينفسه تبديل به يك هدف ميشوند و نرسيدن به آنها حس محروميت را در ميان كنشگران ايجاد ميكند. با اين عضو هيأت علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي به گفتوگو نشستيم تا قدري بيشتر به موشكافي ريشههاي ميل وافر به مصرف در كلانشهرها بپردازيم.
- اجازه دهيد بحث را با تبيين مفهوم مصرفگرايي آغاز كنيم. اين پديده اجتماعي اشاره به چه چيزي دارد؟ چه ملاحظهاي وجود دارد كه گفته ميشود يك جامعه مصرفگرا شده است؟آيا برآوردهسازي نياز است يا صورتبندي آن، موارد بيشتري را دربر ميگيرد؟
جامعه مدرن زماني مصرفگرا شد كه توليد و مصرف از حد نيازهاي اصلي فراتر رفت؛ يعني زماني كه فهم ما از توليد و مصرف و رويكردمان نسبت به منابع طبيعي و هندسه تغيير و تحولات اجتماعي دگرگون ميشود، شيوه جديدي از رابطه ميان انسان، طبيعت، جامعه و هر آنچه مربوط به مناسبات توليد است، شكل ميگيرد. به اين معنا كه با عبور از عصر كشاورزي، معادلات و مناسبات توليدي و مصرفي و به تبع آن فهم انسانها به كلي دگرگون ميشود. اين دگرگوني را ميتوان در رابطه انسان با مسكن، خوراك، پوشش، وسايل نقليه و... تسري داد. ماحصل اين تغيير رويكرد، شكلگيري نوعي از مناسبات است كه جامعه فقط مصرف ميكند و اساسا اين مصرف فراتر از برطرف كردن نيازهاست.
- با اين حساب صحبت از اين است كه مفهوم نياز و الگوهاي نياز انسان مدرن با اعصار پيشاز مدرن فرق كرده اما چه عاملي جرقه اصلي چنين تغييرات عميقي را ايجاد كرده است؟
اين تغييرات را بايد در شاخصترين تحولات عصر ما يعني پيشرفتهاي فناورانه و ارتباطي جستوجو كرد. به يمن رسانههاي جمعي نيازهايي جديد خلق شدهاند كه دستنيافتن به آنها در ميان كنشگران حس محروميت ايجاد ميكند و افراد كوشش بيشتري ميكنند تا به سطحي مستوي برسند تا مجددا بتوانند نيازهاي جديد خود را دروني سازند؛ براي مثال به چينش منازل نگاه كنيد. بسياري از لوازمي كه ما امروز در خانههايمان داريم، 3دهه پيش جزو ضروريات زندگي نبودند. مطالعات نشان ميدهد مفهوم جهيزيه طي 150سال گذشته در مناطق مختلف با آداب و رسوم و قوميتها و فرهنگهاي گوناگون دستخوش تحولات جديد شده كه به ميزان زيادي متاثر از مفهوم نياز در بستر جامعه مصرفي بوده است. زماني جهيزيه بسيار مختصر بود اما امروز نياز به وسايل و اسباب زندگي آنچنان وسعت يافته كه خود به بزرگترين معضل ازدواج جوانان تبديل شده است و علت، همان تحولات عميق در مفهوم نياز است كه باعث شده علاوه بر تحول در مفهوم نيازهاي اوليه، دامنه نيازهاي ثانويه هم گستردهتر شود. اين مسئله فهم ما از اينكه چگونه توليد و مصرف كنيم را به كلي تغيير داده است.
- چه زماني اين شكل از تعريف نياز و رفتار مصرفي مبتني بر آن به معضل و پديدهاي اجتماعي بدل ميشود؟ آيا دگرگوني در شكل نياز و ميل بيحدوحصر به مصرف است كه مسئلهساز ميشود يا بحث بر سر ناتواني ساختارهاي اقتصادي و اجتماعي در پاسخدهي به اين ميل است؟
اين بحث حاوي 2بعد روانشناختي فردي و جمعي است. بگذاريد با ذكر مثالي اين دو بعد را بيشتر توضيح دهم. ممكن است فردي 5عدد پيراهن داشته باشد و كفايت نيازهاي او را هم بكند. اما اين فرد داراي نوعي از حرص و طمع است كه به 5عدد پيراهن راضي نيست و ميخواهد فرضا 50عدد پيراهن داشته باشد. اين بعد فردي موضوع است و عموما دلايل اين وسواس يا توهم يا هر مشكل ديگر را ميكاود. مسئله ديگر همانطور كه شما گفتيد ساختار اقتصاد سياسي است كه چگونه نابرابري توليد ميكند. زماني كه ميگوييم جامعه مصرفگرا شده، به معضل و مشكلي جديتر انذار ميدهيم كه در حال رخ دادن است و آن هم نحوه رسيدگي و توزيع امكانات در جامعه است كه به شكاف طبقاتي بسيار عميق انجاميده است؛ يعني حالتي كه يكدرصد از جامعه حدود 90درصد امكانات را در اختيار دارند و در نتيجه هرمي شكل گرفته كه بسيار شكننده است. در اين حالت هراندازه فاصله راس هرم با قاعده افزايش يابد، امكان افتادگي و سقوط افراد هم بيشتر ميشود. مقوله مصرف و مصرفگرايي هم در همين چارچوب صورتبندي ميشود، يعني توزيع عدالت دچار چنان اشكالات ساختارياي شده كه بر ديگر حوزهها هم اثراتي گذاشته است. يكي از اين حوزهها افزايش ميل به مصرف در زماني است كه بخش زيادي از مردم حتي دسترسي به نيازهاي اوليه را هم ندارند.
- شما معتقديد نظام اقتصاد سياسي قادر به پاسخگويي مناسب به نيازها نيست؛ يعني از يك طرف نيازهايي داريم كه پاسخي به آنها داده نميشود و از آن سو نيز در جامعهاي با ابزارها و امكانات نوين ارتباطاتي زيست داريم و طبيعتا همين ارتباط ما را در معرض انواع ايدئولوژيها و سبكهاي جديد زندگي و مصرفگرايي ولو كاذب قرار ميدهد. در چنين شرايطي ما با حالتي مضاعف سروكار داريم كه در آن مصرفگرايي در عين حال كه علت است، معلول هم هست.
اساسا مصرفگرايي نوعي تقويت، تشديد، تحكيم و تعميق مفهوم منزلت و نشان دادن تمايز است؛ مثلا هدف از خريد خودروي پورشه فقط نقل و انتقال فيزيكي از يك محل به محل ديگر نيست بلكه هدف نشان دادن منزلت و كلاس اجتماعي است. بخشي از مسئله به ذات زندگي شهري برميگردد. در شهر است كه تمايز به مثابه امري فردي معنا پيدا ميكند. انسانها در شهرها و كلانشهرهاست كه بهدنبال نشان دادن تمايز خود با ديگري ميروند. يكي از راههاي متمايز شدن، داشتن شيوه مصرف يا شبكه كالاهاي مصرفشده در كنش افراد است؛ يعني افراد چه نوع پوششي دارند، چه غذاهايي را در چه رستورانها يا كافههايي مصرف ميكنند، كدام سينما يا چه نوع موسيقي را در كجا ميبينند يا ميشنوند. هركدام از اينها منزلت اجتماعي خاص خود را دارند. اگر اين موضوع بهصورت امري اجتماعي اشاعه يابد و تمايز و منزلت بهگونهاي نباشد كه بخواهد امري فردي يا روانشناختي را نشان دهد، اختلالات عظيمي در جامعه ايجاد ميشود. تعبير استعاري براي اين وضعيت، پفك است. پفك شكل و شمايل دارد اما فاقد محتواي ارزشمند است. مصرفگرايي زماني كه بيحد و بيرويه شود، جامعهاي پفكگونه ايجاد ميكند. بحث شما نكته مهمي به نام منزلت دارد كه مصرفگرايي قائل به برطرف ساختن آن است. بهعبارت ديگر فارغ از اينكه شكاف طبقاتي در شهرها چقدر عميق است، كنش مصرفگرايي علاوه بر اينكه تمايز ايجاد ميكند، جايگاه اجتماعي افراد را نيز نشان ميدهد.
- پرسش اين است كه مثلا ميل به داشتن خودروي پورشه يا غذا خوردن در فلان رستوران لوكس كه هر دو رفتاري مصرفگرايانه است، منزلت بهمعناي واقعي (با فرض وجود تعريف و مصداقهاي مشخص) ايجاد ميكند؟
خير. ابدا چنين چيزي وجود ندارد. زماني كه جامعه بهدنبال نوع ديگري از ايدهآلها ميرود و در اين سير مناسبات توليد و مصرف را به كلي دگرگون ميكند، ديگر آن چيزهايي كه ما از آن به منزلت حقيقي تعبير ميكنيم و تفاوت آن با منزلت صوري ديگر مطرح نيست.
- اتفاقا بحث من همين است. همه ما ميدانيم كه مصرفگرايي نوين ريشه در گسترش مناسبات سرمايهداري دارد كه خود پاسخي منطقي به توليد انبوه يا به تعبير بورديار، كنشي عقلاني در برابر محركهاي بيشمار بيروني است؛ كنشي كه نظام سرمايهداري فرهنگ آن را تعريف و اشاعه داده است اما در كشورهاي در حال توسعهاي مانند ايران نهتنها اين اتفاق نيفتاده كه حتي در هيچيك از آموزهها، ايدئولوژيها و نظام ارزشگذاري ما نميتوان ردپاي مصرفگرايي را يافت؛ يعني در جريان توسعه نابرابر به كانونهاي مصرف بدل شدهايم و علاوه بر شكافهاي عميق طبقاتي، مصرفگرايي نيز تمام زواياي زندگيمان را پركرده است. آيا گريزي از اين امر داشتهايم؟
ببينيد امروزه تنها كشورهاي غربي نيستند كه سرمايه دارند يا صنعتي شدهاند. جهان بهگونهاي زير سيطره اين شيوه از زيست قرارگرفته است. ما عصر كشاورزي را پشت سر گذاشتهايم و وارد دوران فراصنعتي و ديجيتال شدهايم. مصرفگرايي پيش از اينكه به ايران و كشورهاي همسطح ما تحميل شود، در خود كشورهاي اروپايي و آمريكا اشاعه يافت؛ چون روابط و مناسبات توليد و مصرف تغيير كرد. از اين گذشته منطق نظام سرمايهداري مبتني بر رقابت و تكاثر است. دگرگوني در مناسبات نظام توليد و مصرف در اين كشورها گرچه به شكافهاي اجتماعي عميق انجاميد، مدتي بعد دولتهاي رفاه بر سر كار آمدند تا شكافهاي اجتماعي را ترميم كنند. در ايران اما ما دچار اسكيزوفرنياي فرهنگي هستيم؛ يعني مناسبات اجتماعي و توليدي و اقتصادي و هندسه زندگي مادي تغيير كرده اما باورها و كهنالگوهاي ما هنوز در عصر كشاورزي باقي مانده است. به همين دليل نميتوانيم با تغييرات جديد ارتباط برقرار كنيم و حتي با نوع عملكردمان شكافها را تشديدتر هم كردهايم. اگر در 4دهه گذشته، از جهان مدرن و روابط و مناسبات اقتصادي سرمايهداري بيزار بوديم، بايد طرحي ديگر ميانداختيم. آيا اين كار را كردهايم؟ اساسا ما در مناسبات مدرن تعريف شدهايم و كم يا زياد در اين شيوه زيست سهيم بودهايم. در اين اوضاع و احوال نوع واكنش و شيوه مديريت مهم است. اگر روي مسائلمان كار كنيم، آن وقت جامعهاي توليدكننده خواهيم بود كه اگر هم مصرفگرا باشيم اشكالي ندارد. يك موقع ما ميگوييم انسان معاصر به طبيعت زيان ميرساند يا مصرفيگرايي معضلي جدي است؛ اين يك بحث مبنايي است و مختص ايران يا ساير ممالك هم نيست.
- فارغ از مناقشات نظري درباره عوامل و متغيرهاي مؤثر بر مصرفگرايي، چه المانها و محركهايي ميتوان نام برد كه مصرفگرايي را در كلانشهرهاي ما تشديد ميكنند؟ آيا ساختار و بافت شهري در تعريف نيازها و افزايش ميل به مصرف بيش از اندازه مؤثر بودهاند؟
نكته اين است كه كلانشهرها نهتنها به هيچ وجه انسانمحور نيستند كه بهشدت ماشينمحور هستند؛ يعني بهندرت ميتوان مكانهاي شهري را يافت كه هندسهشان مناسب آرامش شهروندان باشد. هندسه شهري ما تصويرگر نظام نابرابري است. اگر از جنوب به شمال و از شرق به غرب كلانشهرها برويد، توزيع نابرابر و مصاديق مختلف آن را به وضوح مشاهده ميكنيد. اين نظام نابرابري باعث شده كه شهروند ايراني دچار نوعي حرصزدگي شود كه محروميت هم در آن وجود دارد. در كلانشهرهاي ما شهروندان براي دستيابي به منزلت يا دستكم داشتن ظاهري كه نشاندهنده منزلت بالاتر باشد، به مصرفگرايي از نوع كاذب آن روي آوردهاند. اتفاقهاي زيادي زير پوست شهرهاي ما رخ دادهاند؛ مثلا به نوع پوشش، آرايش و حتي فيزيك مردم در فضاي زيست كلانشهرها نگاه كنيد. كنش شهروندان بهگونهاي است كه انگار استانداردي از پوشش يا آرايش يا فيزيك در طبقه مرفه وجود دارد و شهروندان نيز ميكوشند به اين استاندارد برسند تا روپوشي بر حس محروميتشان بكشند. يعني كوششها براي رسيدن به «ايدهآل»ي است كه طبقات مرفه «مثال» آن هستند. در راه رسيدن به اين ايدهآل كارها و نيازهايي ايجاد شده كه مثلا 10سال قبل مسئله نبودند. امروزه اما داشتن نوع خاصي از بيني از مسئلهشدن هم فراتر رفته و تبديل به معضل شده است. به اين معنا كه افراد به بدن خود به مثابه كالا مينگرند و تلاش ميكنند در آن تغييراتي ايجاد كنند تا به منزلت برسند. جراحي پلاستيك به مثابه يك نياز و مصرف جديد و بدن به مثابه ابزاري براي رسيدن به منزلتهاي بالاتر است؛ بهعبارتي ديگر مصرفگرايي بيشتر براي قرار گرفتن در وضعيتي بهتر است كه هم بيشتر مصرف كند و هم نشان دهد چه مصرفهايي دارد. اين رفتارها در كلانشهرهاي ما بهشدت در حال نمود پيداكردن است.
- تنگشدگي فضا، ساختمانهاي بلندمرتبه، پاساژها، مگامالها، ماشينيزهشدن براي شهرونداني كه زيست و كيفيت حياتشان در شهر و پيوند با اركان مختلف آن است، چه چارهاي ميگذارد؟ غيراز اين است كه ميل به مصرف در آنها برانگيخته ميشود؟
درست است. هرچقدر ساختارها اقتدارگرايانهتر باشد، امكان كنشگري كمتر ميشود. مثالي ميزنم؛ در تمام كلانشهرهاي ما مكانهايي ساختهاند كه دوچرخه در اختيار شهروندان قرار ميدهند تا هواي شهرها كمتر آلوده شود ولي هيچكسي فكر نكرده در كنار اين امكان، چقدر در خيابانها فضا براي حركت دوچرخه درست شده است؟ ما دائما در حال ساخت اتوبان يا ساختمانهاي آنچناني هستيم و دوچرخهسواري ديگر اصلا مطرح نيست. تهران به پاركينگي بزرگ بدل شده و ما همهچيز را فداي خودرو كردهايم. وقتي ساختارها اقتدارگرايانه باشد و شهروندان نميتوانند فرديت و كنشگري خود را به منصه ظهور برسانند، كاري نميشود كرد؛ مثلا ميگوييم ماشين تكسرنشين بد است و در زمان وارونگي هوا مشكلزاست اما آيا الگوهاي ترافيكي را تغيير دادهايم؟ اصلا كسي آمده در اين رابطه حرفي بزند؟ كسي گفته چرا در تهران پيادهرو وجود ندارد؟ ما هيچ وقت نيامدهايم شهر را به مثابه يك مسئله، متعلق به ذهن كنيم و درباره آن بينديشيم. شهر فقط ساختمان يا اتوبان و خودرو نيست. شهر شيوه زيست انسان معاصر است. اينها از اين جهت براي مردم مهمند كه بر حس منزلت آنها اثر ميگذارند و شيوههاي مصرفگرايي و تمايز قائلشدن ميان نيازهاي اوليه و ثانويه را تعيين ميكنند. در اين شرايط است كه شهروندان براي نيازهاي ثانويه خود هيچ حد يقفي نميشناسند. تمام شهرهاي شناخته شده در دنيا ميدانهاي بزرگ با پيادهروهاي عريض دارند كه خودروها حق ورود به آنها را ندارند. مردم در روزهاي تعطيل به اين ميادين يا خيابانها ميآيند و اوقات خود را با آرامش در آنجا سپري ميكنند. چرا ما هيچ ميداني در شهرهايمان نداريم كه خالي از خودرو باشد و شهروندان بهصورت جمعي در آنها حضوريابند؟تفكري در ذهن مازاده شده كه در ضديت با متبلورشدن فرديت افراد است. الان بزرگترين نماد زندگي شهرنشيني ما «برج ميلاد» شده كه امكان و كنشگري جمعي در آن وجود ندارد. اساسا ما با تفكري كه قائل به جمعشدگي و همبستگي باشد مخالفيم. اين ضديت با كنشگري جمعي لزوما سياسي و امنيتي نيست بلكه اين موضوع در كهنالگوهاي ما ريشه دوانده و بر تصميمگيريهاي مديريت شهري تأثير گذاشته است. درست است كه به تعبير شما مذهب و فرهنگ ما مصرفگرايي را تشويق نكردهاند اما واقعيتهاي اجتماعي و ساختارهايي كه در مديريت شهرهايمان پيريزي كردهايم، ما را به همين سمتسوق ميدهند؛ يعني كشوري شدهايم كه براي مصرف بيشتر مصرف ميكنيم و باوجود اينكه شعار توليد ميدهيم، عملا توليد را فراموش كردهايم. نتيجه اين شده كه جامعه روزبهروز بيشتر به سمت مصرف و احساس كاذب مصرف ميرود.