هر شخصي وقتي كه برنامه زمانياش به هم ميريزد دچار ناراحتي ميشود و نميتواند بپذيرد كه «فردا هم روز خداست»؛ چهبسا برخي اشخاص، نسبت به گذشتن زمان حساس نباشند و در مواقعي هم كه چالشي برايشان پيش ميآيد، بگويند: «گذر زمان، خيلي از مسائل را حل ميكند» اما گذر زمان، مسائل را در آغوش زمانهاي مرده ميخواباند؛ در حالي كه ما وقتي به برنامه زماني زندگي خود مينگريم، روي تكتك درجهبنديهاي زماني زندگيمان حساب باز كردهايم. پيش از درجهبندي رياضي گونه لحظهها، زمان ادواري وجود داشت كه اسطورههاي مربوط به آن تاكنون نيز باقي مانده است. زماني دعوا بر سر قداست زمان بود اما حضرت ابراهيم(ع) داوري ميكند و از ناپايداري يا عدماصالت زمان ادواري صحبت ميكند.
او ميگويد نه ماهپرستي اصالت دارد و نه خورشيدپرستي؛ چراكه مردم به خاطر مناسك مربوط به يادآوري و پاسداشت زمانهاي ازدسترفته، در ميان تقسيمبنديهايشان از گردش ماه و خورشيد دچار تفاوت و تضاد بودند. از اين نظر، زمان واقعي، بيزماني عالم است. فيزيكدانان نتوانستهاند به ماهيت زمان پي ببرند اما از نظر فلاسفه «زمان» در قالب لحظههاي مواجهه انسان با حضور خود در عالم و موانعي كه پيش روي زندگي او قرار دارند، مفهوم و مدرج ميشود. امروزه از نظر اجراي روزمره كار، درجهبنديهاي شخصي ما بر نظم كيهاني امروز و فردا و نظم اقتصادي ماهانهاش متكي است اما درجهبنديهاي ارائه خدمات، به ساعت و ثانيه وابستهاند. با اين حال، درك شهروند امروزي از مراجعات خود به سيستمها، نه صرفا بر اساس نظم ادواري جهان كه در «لحظهها» و «آنات» غيرمدرج تا هنگام رفع نيازشان تجسم مييابد. وقتي قرار است هنگام مراجعه شخصي نيازهاي او به خدمات خود را مرتفع كنيم، ديگر زمان تقريبا در همان لحظه مراجعه او ايستاده است و تا وقتي كه كار مورد نظر اجرا نشده، نخواهد گذشت. او مدام به ساعت خود نگاه ميكند و به عجله و اضطرار خود براي رسيدن بموقع به «وقت»هاي مقرر و تنظيمشدهاش فكر ميكند.
«وقت» موقعيتي قراردادي منطبق بر زمان مرسوم مدرجشدهاي است كه فرد بهويژه امور زمانمند خود را با آن تنظيم ميكند. فرض مثال اينكه مشتري، نيازمند اين باشد كه در وقت معيني دِين خود را از شركتي كه برايش كار انجام داده است، بستاند و آن را در ازاي چك خود پرداخت كند. در اين حالت، اگر زمانبندي او بر مبناي وقتهاي رسمي توسط ما به هم بخورد و نتوانيم دين او را در زمان مقرر پرداخت كنيم، موجب ازبينرفتن زمان و مرگ لحظههاي زندگي او ميشويم و چهبسا بخشي از وجود و حضور آن فرد را از بين ميبريم. اگر خدمات ما اسير نظمي كيهاني كه برنامه كاري خودمان در آن مستغرق است بشود و با وقتشناسي لازم ديون خود را پرداخت نكنيم، موجب ازبينرفتن مشروعيت درجهبنديهاي رياضيوار و ازبينرفتن ارزش لحظههاي مشتريانمان ميشويم. ما با زمان مدرج سروكار داريم اما گاه مانند قُدما به امروز و فردا و پارسال و امسال بسنده ميكنيم و نميتوانيم درجهبندي رياضيوار خدمات را رعايت كنيم؛ يعني هنوز محاسبات عددي نتوانسته است فهمِ ما و سيستمهاي كاريمان را درخصوص گذر زمان دستخوش تغيير و دگرگوني كند. اين زمان نيست كه از وجود انسان و درجهبنديهاي او گذر ميكند بلكه فقط اين ما هستيم كه اگر به دقت نكوشيم، از لحظههاي درجهبندي شده يا نشده زندگي عمومي عدول خواهيم كرد. در اغلب موارد، ما دچار دوگانگي در فهم ارتباط زمان كيهاني و زمان مدرج هستيم و از آن گذشته، لحظههاي شخصي خود را با لحظههاي مراجعهكننده يكي ميپنداريم؛ حال آنكه براي ما هنگام ارائه خدمات، زمان با تناوب خدمات پيش ميرود و چه ميدانيم كه درك تناوبي مراجعهكننده با چه وقتهاي مقرري تنظيم شده است!