مادربزرگ و پدربزرگ او نيز خواستار قصاص قاتل شدند.به گزارش همشهري، اين جنايت هولناك ساعت 4 بامداد 28شهريورماه رخ داد. قربانيان مادر و كودكي 4ساله بودند كه با ضربات چاقو به قتل رسيده بودند اما دختر 10ساله خانواده به نام آذين بهرغم اينكه هدف ضربات چاقو قرار گرفته بود، زنده مانده بود.
او براي درمان به بيمارستان منتقل شد و با انجام تحقيقات مشخص شد كه عامل اين جنايت هولناك عموي وي است. اين مرد پس از دستگيري، قتل را گردن گرفت و گفت بهدليل اختلافاتي كه با همسر برادرش داشته، دست به جنايت زده است. پس از اين حادثه پدر خانواده به دادسرا رفت و بهخاطر قتل دختر 4سالهاش خواستار قصاص برادرش شد. ديروز نيز پدر و مادر زن جوان (مقتول) و آذين (شاهد 10ساله جنايت) در دادسراي جنايي تهران حاضر شدند و درخواست اشد مجازات براي قاتل كردند. قرار است اين پرونده پس از تكميل تحقيقات براي رسيدگي به دادگاه كيفري استان تهران ارسال شود.
- وحشت از تاريكي
10سال بيشتر ندارد اما شاهد هولناكترين حادثهاي بوده كه در زندگياش رخ داده. هر دو دستش را بهخاطر صدماتي كه ديده، گچ گرفتهاند. بهخاطر اين اتفاق ديگر نتوانسته به مدرسه برود و در خانه پدربزرگ مادرياش در كردستان زندگي ميكند. او از عمويش بهخاطر صدماتي كه به او وارد كرده، شكايت دارد و ميگويد پس از اين اتفاق بهشدت از تاريكي ميترسد و مدام كابوس ميبيند. آذين ديروز وقتي وارد شعبه ششم بازپرسي دادسراي جنايي تهران شد و پيش روي قاضي محسن مديرروستا نشست به گريه افتاد و گفت دلش براي مادر و خواهرش تنگ شده براي همين هيچ وقت عمويش را نميبخشد.
- ميداني اختلاف عمويت با مادرت بر سر چه بود؟
چند ماه پيش عمويم با يك زن غريبه به خانه ما آمد. از مادرم خواست تا اجازه دهد كه آنها به اتاقكي كه طبقه سوم بود، بروند. مادرم اجازه نداد. گفت تو متاهل هستي اما عمويم ناراحت شد و از خانه ما رفت. پس از اين اتفاق مادرم به زنعمويم زنگ زد و برايش تعريف كرد كه چه اتفاقي افتاد. از آن به بعد عمويم با مادرم دشمن شد. حتي تهديدش كرد و گفت آبرويش را ميبرد.
- از روز حادثه بگو؟
آن شب كنار مادر و خواهرم خواب بودم. پدرم سركار بود كه با سر و صداي مادرم بيدارشدم. مردي را ديدم كه با چاقو به مادرم ضربه ميزد. صورتش پوشيده بود. وحشت كردم. پريدم و چراغ را روشن كردم و از پشت به مرد غريبه حمله كردم تا مادرم را رها كند. او هم با چاقو به من ضربه زد.
- نترسيدي تو را به قتل برساند؟
نه. ميخواستم مادرم را نجات دهم. سعي كردم پارچه روي صورتش را بردارم. دستم را به سمت گره آن بردم. وقتي گره باز شد، ديدم عمويم است. او مادرم را رها كرد و سراغ خواهرم رفت. همانطور هم سعي ميكرد با چاقو به من ضربه بزند. عمو خواهرم را گرفت و با چاقو او را زد. كم كم بيهوش شدم و ديگر چيزي نفهميدم.
- چقدر بيهوش بودي؟
نميدانم. اما وقتي چشمهايم را باز كردم همه جا تار بود. احساس تشنگي ميكردم. كنارم يك سيخ كباب بود. با اينكه دستم چاقو خورده بود، آن را برداشتم و چندبار به مادرم زدم و گفتم آب ميخواهم اما جوابم را نداد. به سختي خودم را به پشت در اتاق رساندم اما نتوانستم در را باز كنم. بيحال بودم. يك دفعه متوجه شدم كسي قصد دارد وارد خانه شود. فكر كردم عمويم است اما ديدم مأموران وارد شدند. به يكي از آنها گفتم آب ميخواهم. يكي از پليسها بغضاش گرفته بود. شنيدم كه گفت تا حالا چنين حادثهاي نديده. همان موقع به زبان كردي گفتم عمويم اين كار را كرد كه يكي از مأموران متوجه حرفم شد. انگار او هم كرد بود.
- چند وقت در بيمارستان بستري بودي؟
حدود 40روز. حتي وقتي بستري بودم مدام سراغ مادر و خواهرم را ميگرفتم كه همان روزهاي اول به من گفتند خواهرت كشته شده اما فكر ميكردم مادرم زنده است. بعد از چهلم مادرم بود كه فهميدم او هم مرده.
- حالا با چه كسي زندگي ميكني؟
با پدر بزرگ و مادربزرگم در كردستان. هردو دستم در گچ است و نميتوانم به مدرسه بروم. در خانه، داييام با من درس كار ميكند تا بعد از بهبودي به مدرسه بروم. پدرم هم در تهران كار ميكند. همان موقع كه عمويم به مادرم چاقو ميزد ميگفت ميخواهم بچههايت را جلوي چشمانت بكشم تا انتقام بگيرم. هر شب كابوس ميبينم و از تاريكي وحشت دارم. يكبار خانه مادربزرگم بودم كه برق رفت. از ترس جيغ ميكشيدم. دست خودم نيست. يكبار هم در خواب ديدم 2مرد نقابدار بالاي سرم هستند و به من چاقو ميزنند. نميدانيد چقدر دلم براي مادر و خواهر كوچكم تنگ شده است.