کار مورچه دانهکشيدن شده بود و کار زنبور مکيدن شهد گلها. هيچکدام از اينها نميدانستند خورشيد دورِ زمين نميچرخد و نسيم که اينهمه سال، کارش خبرکِشي بود، حتي خودش نميدانست ميشود بهجاي او با نور، خبررساني کرد.
دنيا که آفريده شد، در وجود يک به يک موجودات رازي فرو نشست؛ که حتي فراتر از ظاهر سحرآميز آنها بود. وقتي سرزمينهاي بينهايت و مکرر، در وجود دانههاي کوچک و عجيب جا گرفت؛ هيچکس نميتوانست پيچ و تاب گل نيلوفر را در دانهي بيشکل او ببيند يا طعم شيرين سيب را با بذر نوشکفتهاش بچشد. فهميدن اينهمه، کار هرکسي نبود.
چشمي که بتواند از تکانهاي سادهي يک ظرف آبِ جوش، هيبت يک قطار عظيمالجثه را تصور کند يا هنگام پرواز پرندهها، زانوي حسرت بغل نگيرد و دنبال راه چاره باشد، يک چشم معمولي نبود.
فهميدن اينهمه، بهشرط پذيرش امانتي سنگين بود که هرگز کسي زير بار آن نميرفت. اين مسئوليت را نه به کوه ميشد سپرد، نه به آسمانها و نه به زمين. براي ديدن آنچه ديگران نميتوانستند ببينند و بدانند، بايد چشم ديگري آفريده ميشد؛ مثل چشمهايي که خدا روي صورت آدم تعبيه کرد. چشمهايي براي کار بينظيرِ انديشيدن.
آدم اگر نميتوانست ببيند و بداند، هيچ سيبي از بلنداي درخت آفرينش به پاي جاذبهي زمين او فرو نميافتاد. ذرهها که در بندبند گلويشان فرياد ناشناختهاي گرفتار آمده، گويي هميشه منتظر کسي هستند. منتظر كسي که از راه دور و دراز تفکر عميق خودش سر برسد و آنها را بشناسد.
اما ذرههاي معلق بيطاقتترند. يکييکي در هواي آدمي پراکنده ميشوند که شايد آنها را در بيارادگي دم و بازدمهايمان، استنشاق کرديم و وجودشان را بازشناختيم. حقا که نميشود در هواي اين افکار طولاني فرو نرفت و نميشود صداهاي ناشناختهي موجوداتي را که در آرزوي شناختهشدن به سر ميبرند، نشنيده گرفت.
آنچه بر همهچيز محيط است، ارادهي پروردگار حکيم است براينکه قصههاي شگفتانگيزي براي سرنوشت آدم رقم زده که او هرچه را بتواند بشناسد، از قبول ذات قائم به خويش پروردگارش نميتواند فراتر برود. هرچه هم فلاسفه از راز علت و معلول جهان پردهبرداري کنند، عاقبت در حصار محدوديت افکار خويش به صداي بلند خواهند گفت:
«تا به جايي رسي که مينرسد
پاي اوهام و ديدهي افکار»2
سري که اينگونه با قبول حد خويش و دانستن وجود نامتناهي خداوند به سجده فرو ميافتد، بر بلنداي نيلگون آسمانها، گلبانگ سربلندي سرخواهد داد.
تيتر: تعبيري از حافظ در اين بيت:
«بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندي بر آسمان توان زد»
2. بيتي از هاتف اصفهاني
عكس: محمدرضا صابر