دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶ - ۱۶:۲۲
۰ نفر

خانه فیروزه‌ای > الهه صابر: من یک‌‌دنیای شگفت‌انگیز از نور و تاریکی در خودم دارم. یک‌دنیای باورنکردنی، پر از قهر و آشتی. در من سلام و خداحافظی با هم یکی شده‌اند و همیشه، هم دارم می‌رسم و هم ‌انگار جامانده‌ام.

دوچرخه شماره ۸۹۳

گاهي در خودم يک کتاب‌خانه‌ي بزرگ مي‌بينم که از قفسه‌هاي خالي‌اش خجالت مي‌کشم و گاهي‌ خيال مي‌کنم چنان لبريزم که کلمه‌ها دارند از گوشه‌ي پلک‌هايم سُر مي‌خورند.

گاهي با خودم حرف مي‌زنم و درونم پر از صدا مي‌شود. صداها به من مي‌گويند: زندگي فرصت بکري است براي فهميدن رازهايي که به‌ هرکسي نمي‌شود گفت. همه‌ي آدم‌ها طاقت شنيدن همه‌ي رازها را ندارند.

راز اولين شکوفه‌اي که سر شاخه‌هاي بلند سبز مي‌شود، راز کوچکي نيست. همين‌طور راز اولين باد پاييزي، وقتي خيال کرده‌اي هنوز تابستان است و پنجره اتاقت را باز مي‌کني، اما خيلي زود سرما مي‌خوري و تازه مي‌نشيني که انديشه کني در کار دنيا و جدال هرساله‌ي بهار و پاييزش.

من يک جدال شگفت‌انگيز مثل جدال ظريفِ بهار و پاييز در خودم احساس مي‌کنم. هميشه مثل يک درخت، روييدن و خشکيدن در وجود من تکرار مي‌شود. اما گاهي در يک لحظه هم بهارم و هم پاييز، و چه‌قدر اين لحظه‌ها دشوار است، وقتي که بخواهي به نگاه سرزنشگر آدم‌ها بفهماني من تازه با خودم به وحدتِ وجود رسيده‌ام نه‌ به تناقض... نه به سردرگمي.

دنيا با تمام عجايب هفت‌گانه‌اش اندازه‌ي کوچه‌پس‌کوچه‌هاي درون من شگفت‌انگيز نيست. در وجود من يک‌شهر شلوغ از آدم‌هاي غريبه و آشنا زندگي مي‌کنند که وقتي به هم مي‌رسند به‌صورت هم‌ديگر، لبخندهاي واقعي مي‌زنند.

در شهرِ وجودِ من تمام آدم‌هاي دنيا جاگرفته‌اند و با هم به يک‌زبان واحد صحبت مي‌کنند؛ به زبان زنده‌ي مهرباني، به زبان همان پرنده‌اي که وقتي بچه‌تر بودم لب پنجره‌ي اتاقم مي‌نشست و زمزمه مي‌کرد:

«دنيا تمام توست، تمام جهان تويي»* و من در خودم تمام زندگي را احساس مي‌کردم؛ تمام دوست‌داشتني‌ها را.

حالا دارم دنبال يک جمله مي‌گردم. يک جمله‌ي تازه براي گفتن از اين دنياي هميشه تکراري. تا وقتي که از دريچه‌ي وجود خودت اتفاق‌ها را نديده باشي و نور وجود خودت را به تاريکي آن‌ها نبخشيده باشي، جمله‌هايت، همان جمله‌هاي هميشگي و بي‌اثر خواهند بود.

اما زير آسمانِ آبيِ خدا، اگر از برملا شدن تنها يك راز مطمئن باشيم؛ آن يكي، همين رازِ دوست داشتن است. با دوست‌داشتن، مي‌شود جمله‌هايي نوشت که زندگي، دنيا‌دنيا در وجودِ شگفت‌انگيز آدم ادامه پيدا کند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*مصرعي از «محمد محسني»

 


عكس: سيد‌رضا موسوي

کد خبر 382610

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha