حالا ديگر خيليها با قبرستان همسايه شدهاند. بهشت زهراي سرپلذهاب از شهر دور افتاده نيست. اطرافش را انبوهي از ساختمانهاي مسكوني احاطه كرده است. زمينلرزه در قبرستان را از جا كنده و خشتهاي ديوارها فرو ريختهاند. كاوه مرد ميانسالي است كه مثل خيلي از اهالي زلزلهزده در اطراف قبرستان در چادر زندگي ميكند. او ميگويد: «اهالي اين شهرستان بيشتر امواتي كه در حادثه زمينلرزه فوت شدند را در آبادي و روستاي اجداديشان دفن كردهاند.
زلزله همهچيز را تغيير ميدهد. زلزله از شهر ويرانه ميسازد و از آدمها كوه درد و رنج. همهچيز تغيير ميكند و پرده رسومات و تشريفات حتي در قبرستان هم كنار ميرود آن هم در شهري كه غسالخانهاش ويران شده. آب شهر قطع است و نگهبان قبرستان هم كنج گورستان زير خاك سرد آرام خفته. در ميانه قبرستان تلي از خاك به چشم ميخورد كه روي آن شش تكه سنگ به چشم ميخورد. زن جواني با بغض ميگويد:
«ديروز يك خانواده شش نفره اينجا خاك كردند كودك دوساله در آغوش مادر در يك قبر به خاك سپرده شد. الهي بميرم برايشان. كاش من هم ميرفتم تا اين روزها را نبينم.» عاطفه خانم هم بيشتر بستگانش را از دست داده و از شب زلزله يك چشمش اشك است و يك چشمش خون: «كودكان رفتند، پيرها رفتند ما جوانهاي فاميل مانديم كه دق كنيم.»
شهر غرق ماتم و عزاست اما هيچ پرچم سياهي از سر در خانهاي آويزان نيست. خانههاي ويران خودش بيرق عزاي اين شهر است. اين تغييرات در بهشت زهراي شهر سر پل ذهاب مشهودتر است. موقع تشييع پيكر قربانيان زلزله، كسي نيست زير كتف داغديدهها را بگيرد.
تابوت برادر به دوش برادرمرده و تابوت فرزند به دوش پدر است. مراسم تدفين چندنفره و محدود برگزار ميشود. صاحب عزا خود جنازه عزيز از دست رفته را به تن سرد خاك ميسپارد. بعد از پايان اين مراسم كوتاه و غريبانه بلافاصله بازماندگان قبرستان را ترك ميكنند. خليل پدر 50سالهاي است كه به همراه همسر و 2برادرش 2جوان 20 و 23سالهاش را به خاك سپرد. او ميگويد: «هنوز يكي از جگرگوشههايم زير آوار است. دختر هشتسالهام. بايد برويم او را از زير آوار بيرون بياوريم. از اهالي محله فولادي هستيم. محلهاي كه بيشترين خسارت و تلفات را داده است. اغلب فاميل را از دست داديم. هر كسي عزيز از دست رفته خودش را دفن ميكند و بلافاصله ميرود درپي ديگري.»
حالا خيلي از زلزلهزدهها به فضاي باز قبرستان پناه آورده و همسايه قبرستان شدهاند. امير به همراه خانوادهاش در بين قبرها چادر زده و در حال استراحت هستند. او ميگويد: «سايه درختان قبرستان جلوي تيغ آفتاب را ميگيرد. اين شهر همه جايش ماتم قبرستان را دارد چه فرقي ميكند كجا چادر بزني هر جا بروي همسايه امواتي.» در قبرستان سرپلذهاب چيزي كه از همه بيشتر دل ساكنان قبرستان را سوزانده، تلي از خاك است كه روي آن 6 تكه سنگ به چشم ميخورد.