اين توفان، محل برخورد خردهروايتهاي فراواني است كه با تحليلهاي سريع، تجربههاي شخصي، دانش كم از روندهاي كمكرساني و نيز احساسات جريحهدارشده براي اندوه بزرگي كه بخشي از جمعيت شهري و روستايي غرب كشور را فرا گرفته آميخته شدهاند.
در اين توفان از نگراني درباره نرسيدن كمكها بهدست زلزلهزدگان و مسكن مهر، تا حضور منطقهاي ايران، شكل مديريت بحران، تصاوير سوزناك، دستورالعملهاي گوناگون براي كمك نقدي يا جنسي، شكايت از اوضاع توسعه شهري در اين سالها، حساسيتهاي قومي و هزارويك چيز ديگر ميشود سراغ گرفت. اما اگر بخواهيم اين روايتها را ذيل روايت كلانتري جمع كنيم، آن كلانروايت، 2 واژه كليدي خواهد داشت؛ فاجعه و بياعتمادي!
در ميان كلمات و واژههاي رسانههاي رسمي و غيررسمي و بهويژه در ميان تصاوير و عكسها، آنچه بيش از همه به چشم ميآيد، برجستهكردن فاجعه است؛ فاجعهاي بهمراتب بزرگتر و فراگيرتر از آنچه زلزله بر سر مردم آورده است. اين فضاي آشوبناك برساختهشده در شبكههاي اجتماعي را سال پيش و در رخداد غمانگيز آتشسوزي و فروريختن ساختمان پلاسكو در تهران نيز ديده بوديم. اين روايتها ترسيمكننده فضاي اندوهبار و نااميدكنندهاي هستند.
راويان اين فضا خودشان را قرباني كلافي از ناكارآمدي و بيمسئوليتي و «فاجعه»اي با ابعاد بسيار بزرگ ميبينند و به اين ترتيب فاجعه رخداده اخير (زلزله، فروريختن ساختمان) تبديل به استعارهاي از وضعيتي بزرگتر و فراگيرتر ميشود؛ وضعيتي كه از ديد آنان گريبان هر ايراني را گرفته و او را رنج ميدهد. اينجاست كه پاي كليدواژه دوم وسط ميآيد؛ بياعتمادي. تعداد قابلتوجهي از كاربران شبكههاي اجتماعي كه روايتهايشان خيلي زود در كانالهاي تلگرامي و حتي از طريق حسابهاي روزنامهنگاران رسانههاي رسمي بازنشر ميشود، بهسرعت داستان را براي فهم سادهتر و سريعتر، به دوگانه «ما و آنها» تبديل ميكنند.
در اين روايت «ما» همان كساني هستند كه مدام با فاجعه مواجهند، از يادآوري هرروزه آن به تنگ آمدهاند و حالا وقتي فاجعه صورتي عيني به خود گرفته، خسته از اين حجم «قربانيبودن» فرياد ميزنند؛ فرياد بر سر مسببين اين وضع؛ بر سر كساني كه مسئوليت درستكردن اوضاع را داشتهاند اما رنج هموطنانشان برايشان مهم نيست؛ بر سر «آنها» كه از «ما» نيستند... كه در مقابل «ما» ايستادهاند... و اصلا فاجعه همانهايند.
آنچه از واقعيتهاي حادثه زلزله ميدانيم، ازدسترفتن بيش از 400نفر از هموطنانمان و مصدوميت حدود 5هزار نفر است. اين را هم ميدانيم كه زلزله شدت بسيار بالايي داشته است (7/3 ريشتر؛ يعني بيشتر از زلزله بم و تقريبا به اندازه زلزله رودبار) و اينكه شهرها و روستاهاي آسيبديده در سرپل ذهاب و قصر شيرين، روي گسل اصلي واقع بودهاند. ميدانيم كه وزيران بهداشت و كشور، به علاوه فرماندهان نيروهاي مسلح از نخستين ساعتها در محل بودهاند تا با تمام امكانات، هدايت عمليات نجات و امداد و تامين امنيت شهروندان آسيبديده را برعهده بگيرند و نيز ميدانيم كه جمعيت هلالاحمر با نيروهاي آموزشديده و داوطلبش و با توان و تجربه بالايي كه دارد (هلالاحمر ايران جزو 10سازمان امدادي برتر در سطح جهان است؛ به اين دليل كه كشور ما از ۴۰ مورد آسيب و بلاي طبيعي، در معرض ۳۶مورد از آنهاست) در كار امدادرساني به صدمهديدگان بوده است.
اين آشوب برآمده از فضاي مجازي كه ابعاد فاجعه را مدام بزرگتر و عظيمتر ميكند تا همهچيز و همهجا را در بر بگيرد، مخاطبان را نگران و نااميد كند و اعتماد به نيروهاي در حال عمليات در صحنه را از بين ببرد طوري كه حتي بعضي شهروندان در اينكه ميتوانند كمكهايشان را به جمعيت هلالاحمر ببرند و از رسيدن آن به آسيبديدگان مطمئن باشند ترديد كنند، از كجا ميآيد؟ آيا نبايد نگران اين پديده باشيم؟ در يادداشت بعدي ميكوشم قدري درباره اين پرسش و پاسخهايش بحث كنم.