بسياري از ما تجربه اين ايران كوچك را داريم. هركدام از ما طي روز با بسياري از قوميتها و افرادي از شهرهاي مختلف تعامل ميكنيم. اما انگار همه بعد از مدتي مستقرشدن در اين شهر از فرهنگ و تفاوتهاي خود بهعمد يا غيرعمد چشمپوشي ميكنند و تنها ضوابطي را رعايت ميكنند كه مختص زندگي در تهران است. به قولي انگار همه تهرانيزه ميشوند. اين تهرانيزهشدن به لطف رسانه ملي كه اغلب سريالها و برنامههايش در تهران اتفاق ميافتد، محدود به مهاجرانِ بهتهرانآمده، نمانده و اساسا تهران به عنوان متر و معيار ايران بازنمايي شده است. دوگانه هويتي تهران/ شهرستان و به تبع آن تهراني/ شهرستاني چنان سيطرهيافته كه ديگر به امري بديهي و مفروض تبديل شده است. براي واكاوي بهوجودآمدن اين دوگانه با استاد انسانشناسي دانشگاه تهران، دكتر ناصر فكوهي گفتوگو كردهايم. مدير مؤسسه انسانشناسي و فرهنگ معتقد است كه اين وضعيت نهتنها منجر به از بينرفتن ديگر هويتها ميشود بلكه اجازه بروز هويتي بهنام تهراني را هم نميدهد.
- با قابل لمسترين پرسشي آغاز كنيم كه هر كدام از ما تجربه كردهايم. دستكم از وقتي ما به ياد داريم هويت را در تهران و حتي در رسانههاي رسمي به دوهويت كلي تهراني و شهرستاني تقسيم ميكردهاند. يعني حتي صداوسيما هم هنگامي كه خواسته مثلا شماره تماسي اعلام كند به اين شكل بوده كه تلفن تهران: فلان و تلفن شهرستان: بهمان؛ شهرستانها و نه حتي ديگر شهرها! بهنظر شما تقسيم و دوشقهشدن اين هويت از كي شروع شده و چرا؟
اين يك الگوي ساختاري است كه همراه با ورود مدرنيته اروپايي به ايران و از اواخر دوره قاجار، شروع شد. ناصرالدينشاه و مظفرالدينشاه كه براي نخستينبار سفر فرنگ را تجربه كرده بودند، همه وسايل و حتي شكل و شمايل آدمهاي فرنگ را ميخواستند و آنها را نماد پيشرفت ميدانستند. اين تمايز تهران/ شهرستان يا پايتخت و شهرستان نيز بيآنكه بخواهيم نافي وجودش پيش از قرن بيستم در خود ايران شويم، شايد تا حد زيادي از رابطه پاريس/ شهرستان (Paris / Province) ريشه گرفته باشد؛ دليلش نيز حضور فرهنگ اروپايي در قالب فرهنگ فرانسه (يا همان فرنگ) در مدت زماني بيش از 200ساله در ايران بوده است. در ادبيات سياسي و شهري ايران البته واژه پايتخت و واژگان مشابه اشاره به سياسيبودن شهر ايراني دارند و اينكه محل زيست شاه و دربار را بايد از ساير نقاط جدا كرد. مجموع اين دو الگو كه منطق دروني و ساختاريشان يكي است (يعني گوياي هژموني مركز بر پيرامون هستند) بعدها حتي پس از انقلاب در زبان رسانهاي و متعارف ما جا افتادند بدون آنكه مابازايي واقعي داشته باشند؛ زيرا همه تهرانيها كمابيش شهرستانيهايي هستند كه كمي زودتر يا ديرتر به اين شهر آمدهاند و بهتدريج خود را از تازهواردها با دادن لقب شهرستاني به آنها جدا كردهاند.
فشار براي ازميانبردن گويشهاي زباني و تهراني صحبتكردن نيز از همين تمايل به تمايزيافتن بهمثابه نوعي اشرافيت يا تعلق به يك طبقه متوسط پايتختنشين ناشي ميشود كه تمايل دارد خود را از شهرستانيها كه آنها را نسبت بهخود عقبتر ميداند، جدا كند. تا امروز هنوز اين الگو را عينا در فرانسه داريم. و البته اين الگويي منفي است كه بايد از آن فاصله گرفت زيرا نه فقط به ايجاد هويتي تهراني منجر نميشود بلكه از شكلگيري اين هويت جلوگيري ميكند. اين پيچيدگي فرهنگي است كه چنين ميكند. در حقيقت اگر هر يك از شهرهاي ما داراي هويتي محلي، منطقهاي و حتي قومي بودند، نهتنها اين امر سبب مبادله هويتي بهترشان با ساير فرهنگها و قرارگرفتن بهتر آنها در هويتي ملي ميشد بلكه اين هويتها را تقويت ميكرد. بهعبارت ديگر ما اگر هويتهايي چون شيرازي، اصفهاني، تبريزي، رشتي، مشهدي و غيره بهصورت قوي داشته باشيم كه خود را به رسميت بشناسند و ما نيز آنها را به رسميت بشناسيم و حتي به گويشهايشان هم احترام بگذاريم، ممكن است بتوانيم هويتي تهراني را نيز تعريف كنيم اما اگر اين كار را نكنيم «بيهويتي» تبديل به اصل ميشود. از اين لحاظ فكر ميكنم كه حتي كشوري همچون آمريكا از ما موفقتر بوده است؛ مثلا ما هويت نيويوركي، بوستوني، لسآنجلسي و تگزاسي و غيره داريم كه هر كدام نمادها و نشانهها و گويش و سنتهايشان را دارند. بنابراين هرچه زودتر از الگوي قديمي و هژمونيك تهراني/ شهرستاني بيرون بياييم، بهتر است.
- چرا با توجه به اينكه ديگر شهرهاي ايران به لحاظ هويتي سابقه بيشتري دارند و همچنين به لحاظ فرهنگي تأثيرگذاري بيشتري در طول تاريخ و حتي تاريخ معاصر داشتهاند، اينچنين به حاشيه رفتهاند؟
به همان دليل سياسي الگوبرداري از مدل اروپايي و بهويژه فرانسوي كه سياستهاي تمركززايي را در همه حوزهها مدنظر قرار ميداد و ميدهد. امروز هم ميبينيم هنوز برخي از روشنفكران ما در پي تقويت نژادپرستي و نفي قوميتها و فرهنگهاي اين كشور هستند و خود را نماينده يك زبان و فرهنگ واحد ميدانند بيآنكه طبعا كسي به آنها نمايندگي داده باشد و همين گرايشها ميتوانند همچون فاشيسم اروپايي ما را به سوي سقوط ببرند. در اين ديدگاههاي عقبمانده كه از جهان امروز كاملا فاصله دارند، همهچيز به مركز اختصاص دارد و همه بايد شبيه افراد مركز شوند، زيرا قدرت سياسي در مركز است. بهتدريج مركز تبديل به منبع و رفرانس اصلي در همهچيز ميشود و با گردآمدن جمعيتي عظيم و همه امكانات در آن، فاجعهاي جديد نيز ظاهر ميشود؛ اينكه ساير نقاط پيراموني به حاشيه رانده ميشوند. و تازه بايد توجه داشت كه وضعيت كنوني ما بدترين چيزي نيست كه ممكن بوده با آن روبهرو باشيم. واقعيت اين است كه در اواخر رژيم گذشته، طرحي براي مركزيتزدايي از دهه 50 شمسي آغاز شد كه ايجاد حداقل 10 كلانشهر را در ايران برنامهريزي كرده بود.
اين طرح درست پيش از انقلاب نتايج و برنامه خود را ارائه داد اما اجراي آن به پس از جنگ موكول شد؛ اگرچه به هررو اجرا شد و ما امروز خوشبختانه كلانشهرهاي متعددي داريم (مشهد، تبريز، شيراز، اصفهان، اهواز...) و اين نتيجه تمركززدايي آن سالهاي سازمان برنامه بود. اين فكر هم ايدهاي بود كه اتفاقا از فرانسه آمده بود تا با همان گرايش تمركزگراي قديمي در اين كشور مبارزه كند. در خود فرانسه نيز اين تمركززدايي در چندين مرحله از 1960 تا 2000 به ايجاد شهرهاي بزرگي مثل ليون، مارسي و ليل و... كشيد كه مركزيت پاريس را تا حدي كاهش دادند. در ايران البته تهران بهشدت بزرگ شد و از آن بدتر تبديل به الگويي شد براي تمام شهرهاي ديگر (و عموما در بدترين موقعيتها و نامناسبترين برنامهريزيهاي شهرياش.) در اين ميان شهرهايي كه داراي برنامههاي هويتسازي قوي بودند توانستند از شهرهايي كه هيچ برنامهاي در اين زمينه نداشتند وضعيت بهتري داشته باشند. هدف ما نيز بايد ايجاد هويت در پيرامون و در همان حال ايجاد هويت تهراني يا نوزايي اين هويت باشد كه در مقابل هويت پيراموني بلكه در كنار آن قرار بگيرد. اما تبديل تهران به يك ايران كوچك و طرحهايي از ايننوع چندان نميتواند منطقي باشد؛ هر چند با گذشتن جمعيت از مرز 10ميليون شايد در برخي مواردي چارهاي نيز نداشته باشيم جز اينكه سياستي چندهويتي براي پايتخت درنظر بگيريم.
- در رابطه با تهران امروز اگر بخواهيم تامل كنيم، آيا ميتوانيم از چيزي به نام هويت تهراني صحبت كنيم؟ اين هويت تا چه حد ريشه اصيل تاريخي دارد و به چه ميزان تركيب و برآيندي از تضارب هويتهاي ديگر است؟
بحث هويت ربطي به اصالت ندارد. اصالت يك مفهوم گنگ و تا حد زيادي خيالي است. فرهنگها در رابطه و تعامل و تبادل با يكديگر بهوجود ميآيند و نه در سلسله مراتب و فاصلهگرفتن آنها از هم. هرچه زودتر اين را بفهميم خود را بيشتر و بهتر در برابر خطر بيهويتشدن مصون ميكنيم. اينكه ما يك هويت تهراني داشتهايم، بههرحال درست است اما اين هويت بسيار دوردست و در اغلب موارد ناشناخته است؛ با وجود اين قابل بازسازي است: لالهزار و دانشگاه و شميران و بهارستان و... خاطرات دور و نزديكي را زنده ميكنند كه ميتوان با يك سياست برنامهريزي شده در آنها هويتها را بازسازي كرد. اما براي اين كار نياز به برنامههاي متعددي وجود دارد. من چندسال پيش طرح «موزه تهران» را به شهرداري تهران پيشنهاد دادم كه هرگز به جايي نرسيد و منظورم آن بود كه از طريق يك موزه شروع به بازسازي هويت پايتخت كنيم كه بهنظرم كاملا ممكن است؛ كاري سخت است اما ناممكن نيست.
طرحي هم البته براي درك وضعيت موجود اجرا كرديم كه نتيجهاش بهصورت كتاب «انسانشناسي شهري تهران» (1394) منتشر شد. امروز هم با طرح بزرگ «تاريخ فرهنگي ايران مدرن» تا حد زيادي بهدنبال بازسازيهاي هويتي ازجمله در تهران هستم. از اينرو معتقدم هنوز حافظههايي هستند كه تهران قديم را براي ما زنده نگه داشتهاند. هنوز اسناد و مدارك و عكسها را داريم و ميتوانيم اين حافظه را بازسازي و تقويت كنيم و با سياستهاي شهري پيشرفته دستكم برخي از محلات تهران را در معناي هويتي جديدش بازسازي كنيم و با در پيشگرفتن يك سياست متكثر فرهنگي و محله محور، شهر را از اين وضعيت بيهويتي خود خارج و از اين طريق از بيهويتشدن شهرهاي ديگر ايران نيز جلوگيري كنيم.
- افراد مهاجري كه از ديگر شهرها و روستاهاي ايران به تهران ميآيند در مواجهه با كلانشهري كه به نسبت بزرگي و كوچكي مبدأ سفرشان تفاوتهاي كم يا بسيار زيادي با محيط قبلي دارد، چگونه هويت خود را در اين شهر بازتعريف ميكنند؟ آيا راهكار را در اضمحلال در هويت كلانشهر پيش رو ميبينند؟
از لحاظ تاريخ مهاجرت روستا- شهري يا شهر كوچك به شهر بزرگ، الگو و ساختاري شناختهشده است كه اغلب به موقعيتهاي نامطلوب و نابسامان شهري دامن ميزند. در بهترين وضعيت اين مهاجرتها ايجاد «جزيره»هاي هويتي درون شهر ميكنند؛ مثل همان چيزي كه در شيكاگوي بين 2 جنگ جهاني شاهدش بوديم و از محله يهوديها، ايتالياييها، آلمانيها وغيره صحبت ميشد و مكتب معروف جامعهشناسي شيكاگو هم اتفاقا از همان زمان و بنابر نيازي كه براي سازشدادن اين هويتهاي متعدد وجود داشت شكل گرفت و مطالعات خود را آغاز كرد. در ايران نيز ما اينگونه جزيرهها، محلهها و خُردهمحلهها را داريم. بعضي از موارد نيز نقاط شكلگيري هويتها به شكل محدودتري هستند؛ مثلا در حسينيهها و هيئتهاي سوگواري و غيره يا در بازار براساس شغلها و منشأ منطقهاي يا شهري آنها. بههرحال مهاجرت از شهرهاي كوچك به شهرهاي بزرگ و بهويژه به پايتخت امري دائمي است. مسئله، مديريت درست اين امر است وگرنه بهصورت خودانگيخته ايجاد نوعي جماعتگرايي ميكنند؛ يعني ايجاد پهنههايي كه در آنها افراد يك منطقه از ايران گردهم ميآيند و بهتدريج از ديگران فاصله ميگيرند و درون خود فرو ميروند و اين، آسيبي شهري بهحساب ميآيد. حتي اگر اين پهنهها را در يك سياست هويت متكثر به رسميت بشناسيم كه من چنين نظري دارم، بايد ابزارها و سياستهاي مديريتي داشت كه ميان آنها تعامل ايجاد كرد وگرنه با خطر شهر اتميزهشده يا جماعتي روبهرو ميشويم كه بهشدت ضدمدرن و مسئلهدار خواهد بود.
- راهكارهاي جايگزين چه تبعاتي براي آنها در پي خواهد داشت؟ مثلا اگر اصرار به حفظ هويت قبلي خود داشته باشند، از سوي جامعه چه بازخوردهايي ميبينند؟ اين بازخوردها چه ميزان به جنس هويت خودشان مربوط است؟
اين اتفاق همانطوركه گفتم اغلب ميافتد و طبيعي هم هست كه بيفتد. يعني روشن است كه وقتي افرادي از شهري به شهر بزرگتري ميآيند حتي پيش از ورود با شبكهاي از آشنايان يا افراد خانواده خود كه قبلا مهاجرت كردهاند وارد تعامل ميشوند. بعد، اين خانوادهها در ميان آن گروه جاي ميگيرند و پيوندهاي قبيلهاي، شهري، فرهنگي، قومي و زباني بينشان زياد ميشود. از اين مرحله به بعد ما 2موقعيت را ميتوانيم پيشبيني كنيم؛ يا شكلگيري اينگونه محلهها به انفراد افراد درونشان منجر ميشود و وارد فرآيندهاي واگرايي با ساير فرهنگهاي آن شهر ميشوند كه اين امري نامناسب و خطرناك است. يا اينكه در عين حفظ فرهنگ اوليه خود در راستاي ابزارها و برنامههايي كه در شهر طراحي شده آنها به انفراد كشيده نميشوند و چون ميببينند به فرهنگ و هويت آنها احترام گذاشته ميشود خود نيز به ديگران احترام ميگذارند و وارد فرايندهاي همگرايي ميشوند كه اين امري مطلوب است كه با زحمت زياد و برنامهريزيهاي ميان و درازمدت بهوجود ميآيد.
- بهنظر شما آيا هويت تهراني (منظور همان برآيند هويتهايي است كه امروز هويت تهراني را شكل داده است) ديگر هويتها را ميبلعد؟ اگر نه، اين مقاومت چگونه شكل ميگيرد و اگر جواب مثبت است، اين اتفاق چه تبعاتي در پي خواهد داشت؟
آنچه ديگر هويتها را ميبلعد هويت تهراني نيست بلكه بيهويتي تهراني است كه رابطه واگرايي با سايرين برقرار ميكند. بهعبارت ديگر وقتي افرادي از شهرهاي ديگر ميآيند كه داراي فرهنگهايي خاص شهر خودشان هستند، اين بيهويتي آنها را وادار ميكند كه آن فرهنگها را كنار بگذارند و بيفرهنگي عمومي را خطمشي خود قرار دهند. در تهران امروز اين بيهويتي عموما شكل تازه به دوران رسيدگي، خودنمايي، اشرافيتگرايي، ارزش قائلشدن شديد براي امتيازات و موقعيتهاي مادي افراد، اسنوبيسم فرهنگي و سلسله مراتبيشدن و كالاييشدن همه حوزهها ازجمله حوزهاي فرهنگي و علمي و هنري دارد. اين را من هويت نميگويم بلكه بيهويتي ميگويم. اين بيهويتي اما بهشدت مسري است و به تازهواردهايي سرايت ميكند كه ميخواهند در سريعترين شكل ممكن خود را مثل تهرانيها كنند. به اين دليل است كه ما با اين حد بالا از خودنمايي و تازه بهدوران رسيدگي روبهرو ميشويم. همه ميخواهند خودرو بخرند و حتي با سرمايه اندك به سوي خريد قسطي خودروهاي گرانقيمت ميروند؛ همه ميخواهند در اين يا آن محله خاص زندگي كنند و فرزندانشان را به اين يا آن مدرسه خاص بفرستند و براي تفريح به اين يا محل خاص بروند. اين افراد در واقع در خدمت فرايندهاي مالي و خدمتگزار كالاهايي هستند كه فكر ميكنند به آنها تعلق دارد و البته در يك بيهويتي كامل هستند كه به شهرهاي ديگر ما نيز مدل ميدهد.