راستي براي اينكه بگوييم صبح جمعه جلسه حافظشناسي برگزار ميشود، اين همه تشبيه و استعاره و مجاز و لفاظي لازم است؟
آيا هر جا سخن از زبان و ادب فارسي است، دشوارنويسي و لفاظي و بازي با كلمات هم بايد در ميان باشد؟
بسيارند مقالات و كتابهايي كه بهعنوان متن علمي و تحقيقي منتشر شدهاند و سرشارند از همين جملات آراسته و پيراسته اما غالبا بيمحتوا و سطحي؛ چيزهايي از اين دست: «طنز ميكوشد با زبان سوزان خود به طنين مسخرهبار لحن بيانش كه آميخته در ضرباهنگ تند و بيتابانه قلبي كودكانه است، حقيقتي را كه با شوري عميق و پيگير به جنبش درميآورد، تجسم و تحقق بخشد و جان در كالبد كهنه آن دمد؛ در مقابل محكومكردن خودباختگي، مسخ و تحميق و كودني و كوري كسي كه دستخوش امواج طوفانها و قرباني استحمار است؛ همبستگي روان آدمها با روان آدمها، پيوستگي دل عشقآلود و دست تبدار آدمي كه علامت حول در ايمان و انديشه عرفاني بشر است.»
گونهاي ديگر از اين لفاظيها با تعابيري تازهتر و داعيه تجدد عرضه ميشوند اما در نارسايي و فقر معنايي، از نثرهاي متكلفانه قديم دستكمي ندارند؛ نوشتههايي از اين دست: «زمانپريشي، زبانپريشي و مكانپريشي، نگاه كرويژلهاي در كنار پاروديكنويسي مضاف بر تراكم ترامتنيت براي خلق فرامتنيت، سياليت و تداعيها، بهرهمندي از تمامي عناصر زبان و همسايهزباني، تجلي آوا در نوشتار، نگاهي به پتانسيلهاي شعر كلاسيك، نيمايي و سپيد (حجم، شاملويي) در كنار پديدههاي فلسفه زبان ذهن از عناصر و مولفههاي خلق اين فضاي نويسشي است.»
اين نوع نوشتن، سالياني هست كه رواج دارد و صفحات نشريات و كتابها انباشته است از چنين متنهايي نارسا كه بهعنوان نقد و تحليل ادبي (يعني نثر علمي و تحقيقي) عرضه ميشوند اما بيش از آنكه رساننده مقصود نويسنده به خوانندگان باشند، بيانگر پريشاني ذهن نويسنده و ناآشنايي او با زبان و نگارش فارسياند.