در دلخودشان جمعهاي كوچك و بزرگي شكل دادند و هم براي حلكردن مشكلات هموطناني كه خانههايشان آوار شده بود و سوز و سرما در انتظارشان بود، به هم اعتماد كردند. مردم بهصورت خودجوش اسباب زندگي اوليه و ساير كمكها را براي زلزلهزدگان فراهم كردند و سوار بر خودروهاي شخصي و باري به محل حادثه رفتند همراه با ديدن صحنههاي رنج آور آسيبديدگان در زلزله كه اشك بر چشم مينشاند، تصاويري از مردم در كنار مردم ساخته شد كه هويت ايراني دلسوز و ديگريخواه را در مقابل آنان كه جامعه ايران را متهم به فروبستگي اخلاقي و مرگ عاطفه ميكنند، بار ديگر مطرح ميكرد.
در كنار اين وضعيت كه زيباييها و كاركرد مثبتي دارد، نقاط ضعف و مسائل پيچيدهاي از بعد ارتباطي، اجتماعي و فرهنگي هم به وجود آمد كه هر كدام بهطورجداگانه جاي بحث دارد؛ از حضور سلبريتيها و سلفيبگيران ميان بحران و آوار گرفته تا ضعف نهادهاي رسمي. به هر حال همه اين پيچيدگيها، نقاط مثبت و منفي، نشان از اهميت تحليل رفتار ايرانيها در برابر بحراني مثل زلزله كرمانشاه دارد. در اينباره با دكتر هادي خانيكي- رئيس انجمن ايراني مطالعات فرهنگي و ارتباطات و استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبايي-گفتوگو كردهايم. گفتوگو با كسي را كه همواره با نگاهي مثبت و همدلانه جامعه را ميبيند و رفتار مردم را ترجمه ميكند ، در ادامه بخوانيد.
- اين روزها فضاي رسانهها پر از حيرت و ابراز شگفتي از حمايت وسيع مادي و معنوي مردم درخصوص كمك به مردم زلزلهزده كرمانشاه است. ميگويم شگفتي چون اينطور بهنظر ميرسيد كه با مردمي طرف هستيم كه به سختي درخصوص بحرانها و مسائل اجتماعي سر از زندگي خصوصي خود بيرون ميكشند، حتي در بحرانهاي بزرگي مثل مسئله آب و خشكسالي كه حيات اجتماعي ما را تهديد ميكند اما به يكباره براي يك بحران طبيعي مثل زلزله، سيل همدلي و همراهي مردم بهوجود ميآيد و همه غافلگير ميشوند. در كل رفتار مردم و كمكرساني درخصوص اين زلزله را چگونه توضيح ميدهيد.
تاكنون از سوي كساني كه از بيرون يا درون به جامعه ما نگاه كردهاند قضاوت يكپارچهاي از اينكه ايراني كيست، ارائه نشده است. بعضي از گردشگران و شرقشناسان به مطالعه ايران پرداخته و از درون نيز عدهاي دغدغه شناخت جامعه ايراني را داشتهاند. آثار خوب متعددي در اين حوزه به انتشار رسيده. طيف نگاه آنها از خوشبيني مطلق تا بدبيني مطلق است. خوشبيني مطلق، جامعه بههم پيوسته، مهربان و كنجكاو را نشان ميدهد و بدبينها، جامعهاي آزمند و محاسبهگر را ترسيم كردهاند. در داخل، هويت ايرانيان را گاه به تلخي و پلشتي و گاهي بهعنوان مجمع الجزاير همه خوبيها و نيكوييها ترسيم كردهايم. پاسخ آسان و جامع پرسش شما اين است كه جامعه ايراني را با هيچ جامعه ديگري نميتوان بهصورت ذاتانگارانه مقايسه كرد يا سرشت و ذاتي مستقل از شرايط محيطي ازجمله سياست، اقتصاد، تاريخ و فرهنگ منطقه برايش قائل شد. در دوران معاصر، چه در زمان انقلاب و چه دفاعمقدس، همين شهروندان در ايثارگري و فداكاري شگفتي آفريدند و در شرايط ديگر، از كوچكترين منفعت نميگذشتند.
- اگرچه نگاه شما به اين موضوع نسبي است اما سالهاست كه به روايت بسياري از جامعهشناسان و روشنفكران وطني، ما ايرانيان در وضعيتي منفعتگرايانه به سر ميبريم و اين خصلتمان گويي پررنگتر است. شاهدش هم مردمي كه ممكن است سر جاي پارك همديگر را از بين ببرند. اما در واكنش به زلزله ديديم كه اتفاقا مردم از همه جاي كشور از منفعت شخصيشان گذشتند و به سمت كمك رساندن به هموطنشان-ديگري- شتافتند. مردم ما كدام يك از اين دو هستند؟يا درستتر اينكه بپرسم انسان ايراني بيشتر كدام رفتار و خصلت را دارد؟
تا حدي بله، اين روايت اول بيشتر ارائه ميشود و محققان و جامعهشناسان، اين واقعيت را درباره ايران مطرح ميكنند كه درحالگرفتن دو خصيصه ماديگرايي و فردگرايي بهخود است. اين دو خصيصه، تبديل به جريان غالب و حتي گفتمان مسلط شده است. در عرصه سياست نيز همين روند را ميبينيم. پاسخ سؤال شما اين است كه جامعه و شهروندان ايراني، بهصورت مطلق هيچ كدام از اين دو روايت نيستند و بنا به اينكه در چه شرايطي قرار بگيرند، واكنشهاي متفاوت نشان ميدهند.
- اشاره به عالم تجلي احساسات و عواطف اجتماعي كرديد كه نمودي از ايثار و معرفت را به تصوير ميكشد. همياري به زلزلهزدگان را ميتوان اتفاقي ميانقوميتي و داراي المانهاي مهم دانست. چنين واقعهاي چقدر ميتواند به قوام اجتماعي ما كمك كند؟
بهنظر من تا حدزيادي منجر به قوام اجتماعي ميشود. پتانسيلها و فرصتهاي ايجاد شده كه سرمايه اجتماعي را تقويت ميكند، بايد شكلي نهادمند و مدني بهخود بگيرد. تقريبا همه تحقيقات اجتماعي نشان ميدهد كه فرسايش سرمايه اجتماعي در ايران يك آسيب جدي بهحساب ميآيد.
در زلزله اخير، خيلي از شاخصهاي فرهنگي و اجتماعي جامعه ايراني را ميشد ديد كه باعث اميدواري است . كساني كه نسبت به جامعه ايراني خوشبين هستند در اينجا در برابر بدبينها، برگ برنده را بهدست ميگيرند. جامعه در اينجاجا فراتر از قوميت عمل ميكند. مردم زلزلهزده ميگويند؛ «اگر حادثه ميان قوم كرد يا در كرمانشاه رخ نداده بود رسيدگي بهتري اتفاق ميافتاد» ولي به مرور متوجه شدند كه هيچكس به كرد، ترك، فارس يا بلوچ بودن آنها نگاه نكرده و مردم فراتر از گرايشهاي طبقاتي رفتهاند. كمكهاي خرد هم قابل توجه بوده است. در سريان و غليان احساسات نوعدوستانه، كاستيها و كمبودهاي نهادهاي اجتماعي چه در وجه دولتي و چه مدني نيز مشهود بود. شخصيتهاي مشهور، هنرمندان، ورزشكاران و امثال آنها هم نقشآفرين شدند.
اتفاقا يك تفاوت در واكنش مردم به زلزله اخير نسبت به زلزله بم و شايد ورزقان وجود دارد و آن هم حضور و نقشآفريني بزرگ شخصيتهاي مشهور اجتماعي و فرهنگي و ورزشي بود. طي 3 روز يك استاد دانشگاه اصلاحطلب- صادق زيباكلام- 2ميليارد تومان كمك جمعآوري ميكند و يك فوتباليست- علي دايي- 7ميليارد تومان! اين عددها خيلي عجيب هستند. در گذشته چنين حجمي از كمك وجود نداشت. انگار وضعيت فرق كرده و وقايع جديدي ميبينيم.
به هر حال جامعه ما نشان داد كه به افراد و شخصيتها هم اعتماد دارد. اين بياعتمادي در وهله نخست بهخاطر عملكرد رسانه رسمي در مورد زلزله است. وقتي جامعه با بحراني مواجه ميشود، نخستين نكته مهم، نقش رسانهها و ارتباطات بحران است. معتقدم راديو و تلويزيون نسبت به حادثه دچار عقبماندگي بودند و اطلاعرساني و توجه كافي براي ايجاد سرمايه اجتماعي و جلب اعتماد نكردند. اگر رسانه ملي ميخواست براي جلب امكانات، بسيج ملي ايجاد كند بايد چهرههاي ملي و مورد وثوق جامعه به تلويزيون ميآمدند و فارغ از رقابتها و منازعات جناحي، به كمك مردم آسيبديده ميشتافتند. كساني كه مرجعيت اجتماعي، سياسي و اقتصادي دارند بايد به كمك ميآمدند ولي تلويزيون از اين لحاظ كاملا نقص داشت.
ولي در مجموع معتقدم كه اين حجم پولها و كمكهاي گسيل شده، باعث خوشبيني ما نسبت به جامعه ايران است. ميبينيم زير جامعهاي كه گفته ميشود هميشه از آسيبهاي بزرگ و ابرچالشها رنج ميبرد، يعني زير آوار، هنوز هم حياتي وجود دارد. گويا در جامعه تكانههاي مثبتي رخ ميدهد كه انرژي آزاد ميكند.
- از زمان پلاسكو به بعد، موضوعي كه تجربه كرديم افزوني جمعيت تماشاگر نسبت به امدادرسان بود. عده زيادي ميل به حضور شخصي در ميدان دارند و ترافيك ايجاد ميكنند فقط براي اينكه عاري از مسئوليتهاي اجتماعي، بتوانند صحنه را ببينند. در عين حال، هر كاري ميكنيم ميخواهيم سريعا در شبكههاي اجتماعي به اشتراك بگذاريم كه نشان دهيم «ما نيز بخشي از كار امداد بودهايم». در مسئله زلزله كرمانشاه هم تا حدودي اين موضوع به چشم ميخورد...
شخصا در بعضي مقالات به تفصيل به اين نكته اشاره كردهام كه غلبه نظارهگري بر كنشگري، يكي از آسيبهايي است كه با رسانهايشدن زندگي روزمره بهوجود آمده!
- يعني لاجرم است؟
بله، با رسانهايشدن هر پديدهاي اين اتفاق ميافتد. سياست، اقتصاد، فرهنگ و خانواده نيز هنگامي كه حالت رسانهاي پيدا كند نظارهگران بيش از كنشگران ميشوند. گيدوبور نظريه جامعه نمايش را بر همين اساس مطرح ميكند.
«گافمن» و «دوسرتو» نيز اشاره به جامعه تماشايي ميكنند. تمام اينها نشان دهنده تهديدهايي هستند كه با رشد فضاي مجازي و جامعه شبكهاي اتفاق ميافتد.
- يعني عكس يادگاري گرفتن با فاجعه، در همه جوامع مرسوم است يا اختصاص به ما دارد؟
وقتي فناوري و رسانه عاملي براي ديدهشدن هر كس و هر چيز شود، سلفي گرفتن نيز رواج مييابد. سلفي گرفتن تبديل به عامل اجتماعي مهمي شده كه در گذشته رواج نداشته است. ميل به ديدهشدن، نظارهگري را نسبت به كنشگري غالب ميكند. حتما بايد نگاه انتقادي داشت و مرتب درباره حركت از نظارهگري به مشاركت تلاش كرد تا انگيزههاي خيرخواهانه و نوعدوستانه ارتقا يابد. در عين حال بايد اين ميل به ديدهشدن را به رسميت شناخت و در تحولات جديد برايش برنامهريزي كرد. ميل به ديدهشدن در همه هست. بايد طراحي مشاركت بهگونهاي باشد كه بهچشم آيد. وقتي همه جمع ميشوند نميتوانند كمكي به پلاسكو كنند.
شايد همين اتفاق در كرمانشاه نيز بيفتد. عدهاي، اگر صرفا ميل به ديدهشدن هم نداشته باشند، ميل به كمكهاي فردي هم ندارند. همانطور كه گفتم، فردگرايي گاهي نسبت به جمعگرايي غالب ميشود لذا همه جمع ميشوند ولي نميدانند چكار كنند. احتمال دارد عدهاي كمكهايي جمع كنند ولي ندانند بهترين راه براي هزينهكردنش چيست. آقاي زيباكلام نيز اين مسئله را به خوبي بيان كرد. او ميگفت: «فكر ميكردم كمتر از 10ميليون تومان كمك ميكنند و ميدانم با آن چكار كنم ولي الآن نميدانم چكاري انجام دهم». براي ارضاي ميل به ديدهشدن، بايد درون نهادهاي مدني و نهادهاي دولتي، تعاريف مشخصي بهوجود بيايد. پيوند بين شخصيتهاي مورد اعتماد و نهادهاي دولتي و غيردولتي هنگامي كه بهخوبي شكل بگيرد، بينآنها گفتوگو تسهيل ميشود. اين گفتوگو، نهتنها نبايد امري نامعقول بهشمار آيد بلكه لازم است امري معقول به حساب آيد. كارهاي توأم دولتي، غيردولتي و شخصيتمحور ضروري است.
- در صحبتهايتان به ضعف نهادهاي مدني و نبود حزبها و تشكلهاي قوي و عرصههاي مشاركت اشاره كرديد. انسدادي كه در مورد گفتوگو ذكر كرديد در خيلي از ديگر عرصههاي مشاركتي نيز داريم. ميخواهم بدانم تا چه حد ميتوان اينطور تحليل كرد كه مشاركت در زمان بحران را جايگزين مشاركتهاي مدني كردهايم؟
ميتواند درست باشد. محدوديت در هر زمينهاي منجر به فعاليت در ساير زمينهها ميشود. كمك به زلزلهزدگان، شناخته شدهترين نوع مشاركت است؛ مقبولترين و مشروعترين هم هست. هرگاه كسي ميشنود يك نفر به كمك رفته، ميگويد: «خدا خيرش بده، عجب كار نيكي ميكنه». حتما يكي از مسائل جامعه ما اين است كه به امور مشترك الاذهاني توجه زيادي نشان ميدهد؛ يعني اموري كه ذهنها و تجربههاي مختلف، همگي بر يك نظر صحه بگذارند. كمك به مصيبتديدگان از مصاديق مسلم نيات انساندوستانه است. كمك به تحصيل، تهيه جهيزيه يا تشكيل زندگي ديگران نيز از همين جملهاند.
- اما چرا در حل بحرانهاي ديگر كه اتفاقا اين اتفاق نظر در مورد بحرانبودنشان وجود دارد مردم اينگونه حضور ندارند؟ چرا وقتي صحبت از صرفهجويي در آب، حفاظت از محيطزيست و... باشد جلب مشاركت سختتر است؟
چون كسي يا نهادي براي مردم توضيح روشن نميدهد كه اگر بحران آب و محيطزيست در جامعه تشديد شود چه خطرهايي پيش ميآيد؟! شايد اگر اين تعاريف ارائه شود آن موقع اين موضوعات هم مصداقي از كار خير شوند و مردم مشاركت جدي كنند. هنوز ورود به مسائل آب و محيطزيست، جزو كار خير به شمار نميآيد و همان حساسيتي كه جامعه نسبت به فاجعه زلزله دارد در مورد آب و محيطزيست نشان نميدهد. با حساسيتهايي كه بهوجود ميآيد، اگر بتوان مشاركت در مسائل اساسيتر را نيز ايجاد كرد مثمرثمر خواهد بود.
جامعه را بايد آگاه كرد كه اگر چه كنشي داشته باشد آيندهاش نابود ميشود و هر گاه چه كنشي نشان دهد آينده بهتري را تجربه ميكند؟! ارائه آينده سياه، هيچ جامعهاي را به تحرك وا نميدارد. دانستن فرصتها و تهديدها ميتواند كمك مؤثري باشد.
رسانهها، نهادهاي مدني و نهادهاي رسمي همگي بايد به رفع آسيب بينديشند. وظيفه آنها اين است كه توجه را از سطح به عمق ببرند؛ زيرا جامعه با مسائل جديتري مواجه است كه بايد دربارهشان آگاهي و حساسيت ايجاد شود. بهعبارت ديگر، آنها بايد مسائل پيچيده را به زبان قابل فهم براي مردم و همچنين به زبان قابل فهم براي احساسات ترجمه كنند؛ ادراك و احساس با هم كار ميكنند. احساس در فاجعه نزديك بهكار ميافتد ولي در مورد فاجعه دور، فعال نميشود.
من بهعنوان يك شهروند ايراني، اگر فقط نگران امروز و فرداي خودم باشم و به 50سال آينده كشور نينديشم، وضعيت 50سال بعد، بدتر از امروز ميشود. اين در حالي است كه خوبشدن 50سال بعد، بر زندگي امروز من نيز تأثير دارد.
- در مورد زلزله ،مشاركت مردم نشان از پتانسيل بالاي آنها براي حمايت از جامعه و رفع مشكلاتش دارد. چطور بايد اين ظرفيت مردم را درست هدايت كرد؟
ببينيد غفلت خيلي زود به سراغمان ميآيد بعد از زلزله. بايد سمت و سوي عميقتري به همراهيها بدهيم و كشور را از خطر زلزلههاي بعدي برهانيم و ايمنشان كنيم. اخيرا گفتند ايران، ششمين كشور زلزلهخيز جهان بهشمار ميرود، يعني هر لحظه ممكن است زلزله در جاي ديگري رخ دهد. بايد ديد كه آيا ميتوانيم انرژي مردم را به سمتي هدايت كنيم كه خطر كمتر شود؟! حتي خطرهايي از جنس زلزله يا بدتر از زلزله مثل بحران آب، محيطزيست و حتي تغيير اقليم را ميتوان با كمك مردم برطرف كرد. خطرهاي اجتماعي مثل اعتياد، حاشيهنشيني، فساد، كودكان كار، خانوادههاي بيسرپرست، معلوليت، فرار مغزها، فرار سرمايهها و... را هم. تمام اينها را ميتوان بحرانهاي بالقوه دانست؛ بحرانهايي كه راهحلشان ايجاد فهم مشترك ملي، همنگري و تفاهم بر سر مسائل است. اگر انرژي را به اين سو ببريم به جاي درستي رفته است.