ندا دیالمه: کودکی مشغول نوشتن مشق فردایش بود، مادری با هزار دل امید، غذا می‌پخت و پدری خستگی کار روزانه‌اش را به در می‌کرد.

دکتر علی صاحبی، روانشناس

بسیاری از هموطنان عزیزمان شب 21 آبان ماه گذشته در این وضعیت بودند که در عرض چندثانیه نه‌تنها آن آرامش را از دست دادند بلکه زندگی‌شان برای همیشه دستخوش دگرگونیِ اساسی شد.‌چه بسیار کودکاني که پدر یا مادر و یا هر دو را از دست دادند؛چه بسیار والدینی که داغ فرزند دیدند و هزاران خانه که ویران شد. زلزله کرمانشاه آوار غم را بر سر همه ایران خراب کرد. همه‌ مردم همدلانه کوشیدند تا از رنج و درد عزیزان کرمانشاهي در حد توانشان کم کنند و از این بابت با کمک‌های خود مایه شگفتی شدند. اما کمک رو در رو و حضور در محل وقوع حادثه ،تخصص افرادی است که از پیش آموزش دیده‌اند و آمادگی کاملی برای ياري مصیبت‌زدگان دارند.

یکی از این پيش نياز‌، آمادگی روانی و داشتن اطلاعات روانشناسی برای التیام مصیبت‌زدگان است؛ نکته‌ای بسیار مهم که متاسفانه هنوز جایگاه ویژه‌ای در میان ما ندارد و هر فردی، بدون داشتن ذره‌ای اطلاعات در این‌باره (از سر خیرخواهی البته)، به سوی محل‌های حادثه می‌رود و اگرچه نیت خیری دارد اما ممکن است که دستاورد مثبتی نداشته باشد. در رابطه با کمک‌های روانی، وضعیت روحی و روانی آسیب‌دیدگان و مسائلی از این دست با دکتر علی صاحبی، از روانشناسان «واقعیت درمان‌گرا» گفت‌و‌گویی انجام داده‌ایم. صاحبی معتقد است کسانی که وارد کار امداد می‌شوند باید بدانند امداد فقط آب و غذا دادن نیست. اين بخشی از امداد است. فقط احساس همدلی هم نیست،نخست باید مراحل سوگ را بشناسیم و بدانیم افراد در این مراحل در چه شرایط روانشناختي‌اي هستند. در ادامه این گفت و گو را مي‌خوانيد.

  • وقتی که حادثه‌ای ناگهانی براي افرادخانواده‌ای رخ می‌دهد و تمام زندگی آنها را در زمان بسیار کوتاهی دستخوش تحولات بنیادین و درد و رنج عمیق می‌کند شوک بسیار بزرگی برای آنها به همراه دارد. مراحل مواجهه افراد با این شوک بزرگ چگونه است؟ یعنی از زمان شوک تا پذیرش واقعیت چه مقدار به طول می‌انجامد؟

مطالعات روانشناسی نشان می‌دهد هنگامی که افراد با یک حادثه یا سانحه ناگوار و ناگهانی روبه‌رو می‌شوند (مثل زلزله و دیگر مصائب طبیعی یا حتی غیرطبیعی مانند قتل عزیز‌ی، بیماری ناگهانی یا هر اتفاق ناگواری که یک‌مرتبه مانند زلزله روی سر فرد آوار می‌شود)، معمولا در 5 مرحله واکنش سوگ را از خودشان نشان می‌دهند. مرحله اول، مرحله شوک و انکار است. انگار اصلا این اتفاق نیفتاده است و چنین اتفاقی نمی‌تواند بیفتد. ما یک مرتبه نمی‌توانیم به بدبختی مبتلا شویم و زندگی‌مان نابود شود. بعد از مدتی از فاز انکار بیرون می‌آیند و وارد فاز اعتراض می‌شوند؛خشم دارند و به کسی که فکر می‌کنند باعث این کار شده است اعتراض می‌کنند. این مقصر گاهی اوقات طبیعت است و گاهی اوقات این خشم متوجه خدا هم می‌شود؛ یا خالق ،طبیعت یا هر چیز یا هر کس ديگري که ممکن است مسئولش باشد. گاهی اوقات این خشم متوجه کسانی هم می‌شود که مسئول این کار نبوده‌اند. به مرور زمان بعد از خشم، وارد مرحله سوم می‌شوند. در برخی از تئوری‌ها آمده است که این مرحله، چانه‌زنی است.

در این مرحله سعی می‌کنند که به نوعي اثر این اتفاق را نزد خود کم کنند. این مرحله چانه‌زنی بیشتر در افرادی که دچار بیماری‌های لاعلاج می‌شوند یا مرگی در خانواده‌شان به صورت ناگهانی رخ داده، متداول است. برخی از متخصصان معتقد هستند که مرحله چانه‌زنی ادامه همان مرحله عصبانیت است، به‌ همین دليل ما در بعضی از تئوری‌ها 4مرحله داریم و مرحله بعد، مرحله افسردگی است. غم در این مرحله بیش از اندازه است و بیشترین احتمال وجود دارد که این مرحله سوگ، تبدیل به یک سوگ ناتوان‌کننده شود و فرد را زمینگیر کند. مرحله آخر مرحله پذیرش است. افراد به مرور زمان به پذیرش و به زندگی قبلی خودشان برمی‌گردند؛ البته هر کسی به شیوه خاص خودش. پس این 4مرحله را ما در این افراد به صورت واضح می‌توانیم ببینیم که آنها از مرحله انکار وارد مرحله اعتراض یا عصبانیت یا خشم می‌شوند، بعد از آن وارد چانه‌زنی می‌شوند، سپس نوعي افسردگی و بعد پذیرش. این وسط زمان، نقش بسیار زیادی در طی‌شدن این مراحل دارد. برای همین در واقعه‌ای مانند زلزله نباید توقع داشته باشیم که آنها در نصف روز یا 24ساعت یا 36 ساعت یا حتی در هفته‌های اول به پذیرش برسند. درهفته‌های اول افراد در یکی از این مراحل هستند و افرادی که برای کمک به آنها می‌روند و یا امدادگران، باید با این مراحل آشنا باشند و ضمن صحبت‌کردن با افرادی که درواقع قربانی داده‌اند متوجه شوند که فرد مصیبت‌زده در کدام مرحله‌ است و برای هر مرحله رفتار و برخوردشان با موضوع متفاوت باشد.

  • وظیفه دیگرانی که براي امداد رساني به این افراد رفته‌اند در این مراحل چیست؟ مواجهه آنها باید چگونه باشد؟

اولا کسانی که وارد کار امداد می‌شوند باید بدانند امداد فقط آب و غذا دادن نیست. اين، بخشی از امداد است. فقط احساس همدلی هم نیست، نخست باید مراحل سوگ را بشناسیم و بدانیم افراد در این مراحل در چه شرایط روانشناختی‌اي هستند. به طور کلی امدادگران وظیفه‌شان این است که بدانند وقتی فرد در سوگ به سر می‌برد یا حادثه ناگواري روی سرش آوار شده، 3 نوع واکنش یا 3نوع پاسخ در رفتارش قابل مشاهده است.

یکی در واقع پاسخ‌های شناختی و فکری است؛ افکاری که از ذهنش می‌گذرد و گاهی اوقات آنها را به زبان می‌آورد. دوم یک سلسله پاسخ‌های هیجانی یا احساسی است و سوم یک سلسله پاسخ‌های رفتاری. ما باید با پاسخ‌های شناختی آشنا باشیم، یعنی با شناخت تفکر افراد متوجه شویم كه در چنین مراحلی چه نوع افکاری را تجربه می‌کنند. در 24ساعت اول نوع خاصی از افکار را تجربه مي‌كنند و 48 ساعت بعدی افکارشان تغییر می‌کند و هفته بعد ثابت می‌شود. بنابراین باید امدادگران اول از همه با مراحل سوگ آشنا باشند و دوم با پاسخ‌هايی که افراد قربانی در این مصائب طبیعی با آن روبه‌رو هستند. آشنایی آنها خیلی مهم است و از همه اینها مهم‌تر میزان سرمایه روانشناختی یا تاب‌آوری خود افراد امدادگر است. افراد امدادگر‌ی را می‌بینیم که به منطقه رفته‌اند و برای ما پیام گذاشته‌اند. گریه‌وزاری می‌کنند که اینها اینجا وضعیتشان خیلی بد است، بیچاره هستند، بچه‌ها مادر ندارند، می‌خواهند در بغل ما بخوابند. امدادگر باید به لحاظ سرمایه روانی، تاب‌آوری، امید و خوش‌بینی، کار‌آمدی بالايي داشته باشد.

در منطقه‌ای که زلزله آمده طبیعت همه چیز را به هم پیچیده است، مادر بچه‌ها را از آنها گرفته، خانه‌ها را روی سرشان تخریب کرده، پدر خانواده را از آنها گرفته، جوان و در واقع نان‌آور خانواده را زیر آوار برده است. آنجا جا‌یی نیست که بروید و فقط همدلی یا هم‌احساسی کنید، جایی است که شما بايد بتوانید به آسیب‌دیدگان تسلي بدهید. بايد قوی باشید، بتوانید حمایتشان کنید، در کنارشان باشید و احساساتشان را درک کنید. بنابراین به نظر من بايد اولین ویژگی بسیاری از افرادی که به آنجا می‌روند این باشد که بدانند به یک سفر انسان‌دوستانه تفریحی نمی‌روند.. این جنس امدادرسانی یک سفر اکتشافی نوع‌دوستانه نیست. آنجا سرزمین بسیار سخت و خشني است که طبیعت با بی‌رحمی تمام آوار سنگ‌ و سقف را روي سر ش خراب کرده است. پس ما باید آنجا کارآمد باشیم، خوش‌بین باشیم و امید داشته باشیم تا بتوانیم امید بدهیم. امدادگران باید تا می‌توانند روی سرمایه‌های روانشناختی خودشان بیشتر کار کنند و آنهایی که امدادگر حرفه‌ای نیستند حتما اگر بضاعت روانشناختی دارند در آنجا حاضر شوند.

اما چه بایدكرد؟ در مرحله اول باید به نیازهای بنیادین آنها برسیم؛ یعنی نیاز به بقا، غذا، مسکن و امنیت. در کنار اینها حمایت هم می‌خواهند؛ حمایت عاطفی و کلامی. لازم نیست چیزی را برایشان توضیح بدهیم، لازم نیست چیزی را برایشان توجیه کنیم. نیازی نیست به لحاظ شناختی آنها را با چالش روبه‌رو کنیم یا آرام‌شان کنیم. نیاز است که در کنار‌شان باشیم و اجازه دهیم حرف بزنند. اجازه بدهیم احساساتشان را بیان کنند و به آنها بگوییم که ما در کنارتان هستیم. ما در کنارتان باقی خواهیم ماند. نه لازم است که برایشان شعر بخوانیم و نه لازم است که به صبر دعوتشان کنیم و نه هیچ چیز مضاعف دیگري. تنها باید کنارشان باشیم و درواقع آنجا به آنها بگویيم که ما همراه شما هستیم، تنها نیستید. برايشان گروه‌های همیاری بسازیم تا دور هم جمع شوند و اجازه بدهیم عزاداری کنند. اگر جسد عزیزانشان از زير آوار در می‌آید اجازه دهیم با این جسد خداحافظی کنند. باید بتوانیم تشییع جنازه آنها را خوب تشکیل بدهیم و بعد عزاداری و بعد مراسم. مراسم خیلی کمک می‌کند به آنها. مراسم عزاداری و مناسک مذهبی و مناسک اجتماعی به آنها تسلی می‌دهد. هیچ‌گاه به آنها نگویید گریه کردن بس است. هیچ‌گاه به آنها نگویید که باید قوی باشند. اجازه بدهید گریه کنند و احساساتشان را بیان کنند. فقط در کنارشان باشید و درکشان کنید.

  • اساسا در روانشناسی، شیوه تسلی‌دادن به فرد داغدیده مورد بحث است؟ تکنیک‌های تسلی‌دادن در روانشناسی چگونه است؟

در مورد تکنیک‌ها و فنون تسلی‌بخش، مداخلاتی که ما داریم در 2 سطح قابل اجراست؛ یکی مداخلات فردی و دیگری مداخلات گروهی. در مداخلات فردی، گاهی اوقات نیاز به درمان‌های دارویی هست. برخی از آنها که وضعیتشان واقعا خیلی خراب است و بسیار تحت فشار هستند باید توسط روانپزشک، دارو‌هایی را بگیرند تا كمي آرام‌تر شوند و بتوانند مصيبت را هضم کنند. در مورد مداخلات فردی غیردارويی، بهترین راه، صحبت‌کردن و دعوت کردن افراد به این است که در مورد عزیزانی که از دست داده‌اند صحبت کنند؛ در مورد اینکه این خانه را از چه موقع دارند و چگونه ساخته شده است و چه زحمتی کشیده‌اند. اجازه بدهید که در مورد آن فقدان حرف بزنند. بسیاری از افراد مثلا مانع می‌شوندکه آن شخص صحبت کند یا سؤالی در موردش نمی‌کنند. تا می‌توانید سؤال کنید، نه از روی کنجکاوی بلکه برای اینکه فرد دعوت شود به اینکه در مورد این موضوع صحبت کند، احساساتش را بیان کند و بگوید که الان با فقدان آن چه می‌کند.

در مورد بخش مداخلات گروهی، مداخلات گروهی به 4دسته تقسیم می‌شود؛ اولین مداخله گروهی، آداب و مراسم سوگواری مبتنی بر سنت است. اجازه دهیم در سنت آن جامعه‌ای که آنها زندگی می‌کنند سوگواری طبق آداب و مراسم خاص آن منطقه اجرا شود. سوگواری خیلی مهم است. دوم فراهم‌کردن منابع حمایتی خانواده است. باید جست‌وجو کنیم و اعضای خانواده را کنار هم قرار دهیم (دایی، دایی‌زاده، خاله، خاله‌زاده، عمو، عمو‌زاده). خیلی مهم است که اين اقوام دور هم باشند. بعد گروه‌های خود‌یاری تشکیل دهیم. افراد‌ی که در یک منطقه عزیزانشان را از دست داده‌اند را در قالب گروه‌هایی گردآوری کنیم تا در مورد از دست دادن عزیزانشان صحبت کنند، دورهم باشند و از همدیگر حمایت کنند. بدانند که زندگی ادامه دارد. یک نکته خیلی مهم اینجا مطرح است، در گروه‌های خودیاری باید به این پرداخته شود که زلزله امری طبیعی است و اتفاق می‌افتد. ولی همه افراد فکر می‌کنند که زلزله فقط در جا‌های دیگر‌ی مثل نپال، پاکستان و ترکیه یا در رودبار می‌آید، فکر این را نمی‌کنند که در شهر هر کدام از ما ممکن است زلزله بیاید و ممکن است بخشی از عزیزانمان را از دست بدهیم.

مداخلات گروهی شامل انواع و اقسام فرایند‌های درمانی است؛ از واقعیت‌درمانی گرفته تا شناخت درمانی. یکی از فرایند‌های بسیار خوب مداخلات گروهی، پذیرش و تعهد است. یکی از کتاب‌هايی که خیلی خوب درباره این رویکرد کار کرده و من به امدادگران توصیه می‌کنم که حتما آن کتاب را مطالعه کنند، کتاب «سیلی واقعیت» است. سیلی واقعیت درواقع به افراد آموزش می‌دهد که پس از سیلی‌خوردن از واقعیت، چگونه می‌توانند معنای زندگی خودشان را پیدا کنند. البته این بعد از حداقل یکی دو ماه گذشتن از فقدان است. در روز‌ها‌ی اول، فقط و فقط حمایت و همدلی، بودن در کنارشان و کمک‌کردن به برگزاري مراسم و مناسک سوگواری مهم است. مرحله سوم این است که به افراد آسیب‌دیده كمك كنيم تا یک شبکه جدید اجتماعی از افرادی که پیرامون خود دارند فراهم کنند چون در این سوانح یا حوادث ناگوار، بخشی از شبکه حمایت اجتماعی خود‌شان را از دست داده‌ اند. هدف مداخلات گروهی خاص، ایجاد حمایت و تسهیل فرایند سوگ است.

اگر بتوانند فرایند سوگ را تسهیل كنند، یعنی در واقع فرد از آن مرحله انکار به مرحله اعتراض آورده شود و از مرحله اعتراض به مرحله چانه‌زنی و بعد وارد غم( غم از دست دادن و یا افسردگی) شود و بعد به پذیرش برسد. گروه‌های خاص کار‌شان این است که این فرایند را تسهیل کنند تا فرد این سیکل را با سرعت بهتر و بهینه‌تر‌ی پشت سر بگذارد. اگر کودک و نوجوان باشند برای کودکان و نوجوانان انواع بازی درمانی و قصه‌درمانی می‌تواند کمک کند.‌

  • بعد از مدتی اطراف فرد داغدیده خلوت می‌شود. در این هنگام به نظر می‌رسد که عمیق‌ترین مواجهه فرد با بلا شکل می‌گیرد. به نظر شما در این مرحله می‌توان برای فرد کاری کرد یا به هر روی این مواجهه گریزناپذیر است؟

همانطور که خودتان فرمودید بعد از مدتی اطراف افراد داغدیده خلوت می‌شود و در واقع اینها تازه متوجه می‌شوند که چه بلايی سرشان آمده است. اما از طرف دیگر، بعد از آن مدت، عملا زمان هم برای آنها گذشته است؛ یعنی از مرحله انکار یا خشم ممکن است بیرون آمده باشند. آن مرحله مرحله‌ای است که بیشتر اینها دچار افسردگی می‌شوند و خیلی غم تنهايی و بی‌کسی به سراغشان می‌آید. مهم‌ترین بخش مداخله و کمک یا درمان و یا تسلی‌دادن به این افراد این است که برای مدت طولانی‌تری تا زمانی که به تعادل برسند و تا زمانی که راه‌های انطباقی، راه‌های چگونگی کنار آمدن با شرایط جدید زندگی را یاد ‌ بگیرند بتوانیم حمایت‌های اجتماعی را ادامه دهیم. بنابراین ادامه‌دادن یا در واقع تسهیل‌کردن گروه‌های خود‌یاری، تسهیل‌کردن نشست‌های اجتماعی و به نوعی سرزدن به آنها و بودن با آنها و کمک کردن برای اینکه بتوانند به شرایط جدید عادت کنند، از مهم‌ترین مسائل است.

  • در مصیبتی مانند زلزله، امدادگران درصدد تامین نیازهای اساسی و حیاتی فرد هستند. به نظر شما کمک‌های روانی و برطرف‌کردن نیازهای روانی افراد آسیب‌دیده از چه زمانی باید شکل بگیرد؟

نه، به این صورت نیست.در اینجا آدم مثل یک ماشین است که مثلا 5عدد سیلندر دارد. در همان مرحله اول هم نمی‌توان گفت فقط 4سیلندر دیگر که نیاز‌های روانشناختی است ،تعطیل شده و فقط یک سیلندر در حال کار کردن است. همزمان با نیاز‌های حیاتی، ما باید از همان ابتدا به نیازهای روانشناختی آنها، يعني نیاز به عشق،نیاز به احساس تعلق و نیاز به خودمختاری یا آزادی هم توجه کنیم. ولی خب، یکسری از نیاز‌ها در 24ساعت و يك هفته اول اولویت پیدا می‌کنند. ولی بحث احساس تعلق و نیاز به عشق و محبت از همان ابتدا باید باشد . نیاز‌های روانشناختي دیگرشان بعد از اینکه آنها به قول معروف‌ جا‌گیر شدند و به لحاظ فیزیکی و به‌لحاظ سرپناه و غذا و دارو و پیدا‌کردن احساس امنیت کردند، تازه اهمیت خود را نشان می‌دهد و نیاز به مداخلات روانشناختی منسجم داریم.

  • شما، هم در ایران کار بالینی و آموزشی کرده اید و هم در خارج از کشور و کشورهای به‌اصطلاح پیشرفته. نقاط قوت و ضعف ما در برابر مواجهه با واقعیت‌های تلخ زندگی چیست؟ نقاط قوت و ضعف آنها چیست؟

در کشور‌های دیگر، ستاد‌های بحران و همچنین وزارتخانه‌های مربوطه کنترل اوضاع را در اختیار می‌گیرند. نیرو‌های اجتماعی هم اگر کمک می‌کنند، کمک آنها اصلا مستقیم و به صورت مداخله در منطقه نیست. منطقه تحت کنترل سازمان‌های مربوطه قرار می‌گیرد. آنها از قبل آموزش دیده‌اند. سازمان و نظم دارند و با سیستم می‌روند. تمام کار‌ها پروتکل‌بندی شده‌ است. پروتکل‌ها مشخص و معلوم است؛ اينكه چه کسی چه کاری انجام دهد. ما به صورت کلی در جامعه ایران نه سیستمی فکر می‌کنیم و نه سیستمی مداخله می‌کنیم. بعد هم خیلی از کار‌هایمان هيأتي است. ما کمتر سازمان داریم. بیشتر هیأت داریم که در هيأت، یک نفر جلودار می‌شود و یکسری افراد هم همراهی می‌کنند. این ضعف را داریم ولی خب، از طرف دیگر ایرانی‌ها به طور کلی هویت ملی خودشان را دوست دارند. کمک به همدیگر را به‌عنوان امري مقدس می‌دانند و واقعا حمایت می‌کنند. حمایت‌ها‌ی این بار نشان داد که چطور ما ملتی هستیم که از پس حوادث بزرگ تاریخی برآمده‌ایم و در جایی مانند خاورمیانه توانسته‌ایم ملتي با هویتی کاملا متفاوت ، استوار باشیم؛ با زبان خاص خودمان و گرایش مذهبی خاص خودمان . به دلیل اینکه ایرانی‌ها به طور کلی در حمایت از یکدیگر به عنوان یک وظیفه ملی عمل می‌کنند، با یکدیگر همدل هستند و این چیزی است که شاید خیلی کمتر در بقیه نقاط جهان دیده شود. شاید در بقیه نقاط جهان به‌خاطر اینکه دولت‌هایشان خوب از پس وظیفه‌شان برمی‌آیند و سازمان‌های مربوطه اصطلاحا پول مالیات‌دهندگان را برای اینکه روزی بتوانند به آنها کمک بکنند هزینه می‌کنند، این وضعیت هست. بزرگ‌ترین ضعف ما نداشتن پروتکلی است که سازمان‌ها بتوانند دنبال کنند. ولی در عین حال باز هم من فکر می‌کنم که سازمان‌های امدادگر مثل هلال‌احمر یا بهزیستی کار‌شان را خیلی خوب انجام می‌دهند.

  • ساختار آموزشی و تربیتی ما، چه در خانواده و چه در نظام آموزشی، چه نقاط ضعفی برای آماده کردن ما در برابر اینگونه آسیب‌ها دارد؟

ساختار آموزشی و تربیتی ما در خانواده یا مدرسه به‌طور کلی ما را برای زندگی آماده نمی‌کند. رنج، بخشی از زندگی است. مرگ، سوگ، داغدیدگی و فقدان، بخشی از زندگی است. کلا نظام آموزش‌وپرورش رسمی و غیررسمی در خانه و در مدرسه ما را برای زندگی‌کردن آماده نمی‌کنند. ما برای کنکور دادن، نمره گرفتن، وارد دانشگاه شدن یا حداکثر برای اینکه حرفه‌اي ياد بگیریم آموزش می‌بینیم. برای همین خیلی از مفاهیم زندگی را نمی‌دانیم و مهم‌ترین آن این است که حادثه رخ می‌دهد، زلزله رخ می‌دهد، آتش‌سوزی رخ می‌دهد، سیل می‌آید، سونامی می‌آید. اینها دست انسان نیست، دست طبیعت است. بنابراین ما باید اين آماد‌گی داشته باشیم که اگر هر کدام از ما با این حوادث روبه‌رو شدیم، بدانیم که از دست دادن و فقدان داریم و آن وسط خودمان را نبازیم. بتوانیم خیلی سریع‌تر فرایند سوگ را پشت سر بگذاریم و زندگی را ادامه دهیم؛ بنابراین ما را برای روز‌های واقعی زندگی هم آماده نمی‌کنند چه برسد برای روز‌های سخت زندگی! به طور کلی نظام رسمی و غیررسمی آموزش‌وپرورش ما (مدرسه، خانواده و اجتماع) خیلی بر مقوله‌های جدی زندگی متمركز نيست و این ضعف بزرگ ماست.

کد خبر 391426

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha