برخی از کتابخوانهای حرفهای عادت دارند چند کتاب را همزمان مطالعه کنند
دو صفحه از این کتاب و چند فصل از دیگری، اما مهارتشان فقط در این نیست که میتوانند ذهنشان را در این پرش موضوعی (یا داستانی) متمرکز نگه دارند بلکه بهقدری در «خواندن» خبره شدهاند که بهراحتی قصهها و موضوعات را تفکیک میکنند و هریک را مستقل به انتها میرسانند بدون اینکه چیزی را از دست بدهند یا ناتمام رها کنند.
اما فیلم ساختن به این شیوه نهتنها کار دشواری است، حتی در مواردی نشدنی و غیرممکن به نظر میرسد.
در شرایطی که هیچیک از قصهها پایان مشخصی ندارند، موقعیت پیشآمده شبیه به خواندن چند کتاب با هم و رها کردنشان درست در زمانی است که داستانها در هم پیچیدهاند.
فیلم آزاد به قید شرط حکایت همین همزمانی در روایت کردن چند قصه است بدون آنکه وحدت و یکپارچگی در میان قصهها حفظ شود و در پایان به یک جمعبندی سرراست برسند یا حداقل بتوان یک نقطه را به عنوان پایان برای آنها در نظر گرفت.
«مردی به قید شرط از زندان آزاد شده و تلاش میکند زندگی طبیعی داشته باشد...»
فیلم اگر به همین خلاصهی یکخطی و چندجملهای خود وفادار میماند و اینهمه گرفتار قید و بند داستانهای بیحاصل نمیشد و قصهی کوتاهش را در عمل بسط میداد، چهبسا میتوانست ادامهی مناسب و حتی جذابی برای روز روشن (فیلم پیشین کارگردان) باشد.
روز روشن به ماجرای تلاش برای نجات جان فردی متهم به قتل و پیدا کردن شاهد درست چند ساعت پیش از صدور رأی میپرداخت.
شهابی همین داستان یکخطی و تکراری را با انتخاب قالب مناسب به تصویر کشید.
فیلم بهقدری امیدوارکننده بود که داستان یکخطی آزاد به قید شرط (با وجود تکراری بودن) توی ذوق نزند و این توقع را ایجاد کند که اینبار هم کارگردان موفق شود داستانش را از میان کلیشهها و ماجراهای تکراری نجات دهد و در بستری آن را به جریان بيندازد که بتوان تا پایان با آن همراه شد اما هرچه فیلم پیش میرود
تصورات اولیه رنگ میبازد و فیلم بیشتر و بیشتر به کلیشهها و روایتها و دیالوگهای تکراری (و البته بدون کارکرد) تن میدهد و از خط اصلی قصه دور میشود.
کیوان کمالی (امیر جعفری) بعد از گذشت ده سال با کمک دخترش، مریم (دیبا زاهدی) و نامزد او، پیمان (امیررضا دلاوری) از زندان آزاد میشود.
تصور اولیه این است که سوژهای اصلی پيرامون بازگشت کمالی به جامعه و زندگی عادی که سالها از آن دور بوده، شکل میگیرد (که اتفاقا همان سکانس ناآشنایی او با گوشی هوشمند مقدمهی خوبی است برای ترسیم موقعیت فعلی او در ورود به اجتماعی که ده سال از آن دور بوده)، اما هرچه پیش میرویم، داستانکهای باربط و بیربط به قصهی اصلی متصل میشوند
ماجرای آذر (لیلا اوتادی) و سفته و بدهیهای او، داستان صابری، اختلافات مریم و پیمان، زندگی همسر سابق کمالی، ماجرای تولیدی لباس پیمان و استفاده از تگ برندهای خارجی، رفقای کمالی، مشکلات او با کارگران کارگاه و... خب آیا میشود اینهمه قصه و داستان و حاشیه و ماجراهای ریز و درشت (باربط و بیربط) را در صد دقیقه به ثمر رساند؟
یا باید تکتکشان را رها کرد و در انتها همه را در ادارهي آگاهی دور هم جمع کرد و مخاطب را بیرون در نگه داشت
در شرایطی که وقتی چراغهای سالن سینما به نشان اتمام فیلم روشن میشوند مخاطب بهتزده و متعجب میماند با جملهی کلیشهای «خب! که چی؟!» (که اتفاقا اینجا درستترین کاربرد را دارد).
هرچقدر در روز روشن شخصیتهای فرعی در جایگاه و موقعیتهای درستی قرار گرفته بودند و حضورشان مکمل موقعیت پیشآمده برای شخصیت اصلی به حساب میآمد
در آزاد به قید شرط عکس آن عمل شده و بهراحتی شخصیتهای بدون کارکرد (و البته قابل حذف) را بر سر راه شخصیت اصلی فیلم میگذارد که در عمل نهتنها تأثیری در روند فیلم ندارند
بلکه دریغ از یک دیالوگ، کنش یا حتی یک نگاه تأثیرگذار؛ نمونهاش کارگری که در کارگاه چوببری همکار کمالی است (علیرضا ثانیفر) و از همان ابتدای ورود کمالی به کارگاه با کنایه و رفتار تند و نگاههای آزاردهنده این زمینه را در ذهن مخاطب ایجاد میکند که حادثهای در همینجا شکل میگیرد
اما به کجا ختم میشود؟ عذرخواهی و بدرقه و دلسوزی و تمام! پس تکلیف آنهمه مقدمهچینی و نگاههای خیرهي کارگران به کمالی چه میشود؟!
فیلم حتی اگر با نگاهی به ساختار فیلمهای مسعود کیمیایی (بهویژه در جمع رفقای کمالی) شکل گرفته باشد، نازلترین سطح از این جنس سینما را ارائه میدهد
چون نه دیالوگها از جنس دیالوگهای کیمیایی هستند که حتی اگر ثقیل و دور از فضای زمانهشان باشند باز هم در کلام بازیگرها بنشینند، نه آنقدر رفاقت و ارتباط میان کمالی و رفقایش پذیرفتنی از کار درآمده (حداقل در محدودهای که فیلمساز به ما نشان میدهد) که بتواند فضایی شبیه به فیلمهای کیمیایی را به یاد آورد.
آزاد به قید شرط انسجام کافی ندارد و چندپاره پیش میرود، قصهای را به سرانجام نرسانده فاز را بهکل عوض میکند و میرود سراغ قصهی بعدی بدون آنکه وجودش در پیشبرد فیلم ضروری باشد (یا حداقل تأثیری بگذارد).
مقدمهچینیهای بینتیجهای در ذهن مخاطب ایجاد میکند و او را در انتظار حادثهای نگه میدارد که قرار نیست اتفاق بیفتد و در انتها همهچیز را در سطحی رها میکند که تحت هیچ شرایط و تبصرهای نمیتوان آن را «پایان باز» قلمداد کرد
بلکه فیلم در شمایل فعلی «پایان» ندارد و درست شبیه به یک چرخه یا دور بیحاصل برمیگردد به نقطهی ابتدایی.
منبع:همشهري 24