اما هم اين آدمها، هم غريبههايي که از ناکجاآباد ميآيند، ناگهان به بخش جداييناپذيري از زندگي تبديل ميشوند، آنقدر مهم که نميشود به زندگي، قبل از آمدن آنها، فکر کرد! دکتر ژيواگو داستان همين آدمهاي ناگهاني است.
يوري ژيواگو پسرک نوجواني است که مادرش را از دست ميدهد و دايياش سرپرستي او را به عهده ميگيرد. يوري پزشک ميشود و با يکي از دوستان دوران کودکياش ازدواج ميکند و به زندگي ادامه ميدهد. لارا دخترکي است که با مادر بيمارش زندگي ميکند، به سختي گليم خودش را از آب بيرون ميکشد و در نهايت با يکي از مبارزان پر شور انقلابي ازدواج ميکند.
يوري و لارا فقط دوبار به شکل اتفاقي همديگر را ديدهاند، بدون آنکه بدانند قرار است سرنوشتشان تا ابد به هم گره بخورد. اتفاقهاي زيادي در راه است: انقلاب، جنگ، زندان... اما هيچکس از آنچه سرنوشت برايش رقم زدهاست، خبر ندارد.
- نويسندگي در قلب سرما
بوريس پاسترناک در سال 1890 ميلادي در مسکو به دنيا آمد. پدرش نقاشي صاحبنام و مادرش پيانيستي مشهور بود. بيتوجهي به هنر و ادبيات در چنين خانوادهاي غيرممکن بود! «لئو تولستوي» و «راينار ماريا ريلکه» از دوستان نزديک خانوادگي پاسترناکها بودند.
بوريس خيلي زود علاقهاش را به موسيقي نشان داد و اولين قطعهي موسيقياش را در 13سالگي ساخت. او، اول تصميم گرفت در دانشگاه موسيقي بخواند، اما بعد از مدتي موسيقي را براي ادامهي تحصيل در رشتهي فلسفه رها کرد و براي خواندن فلسفه به آلمان رفت.
وقتي جنگجهاني اول تازه شروع شده بود، بوريس به مسکو برگشت و اولين دفتر شعرش را در همان سال منتشر کرد. در دوران جنگ بهعنوان معلم، خارج از مسکو شروع به درسدادن کرد. اين تجربه، اطلاعات با ارزشي دربارهي زندگي واقعي و مردم در اختيار او قرار داد که بعدها به منبعي با ارزش در نوشتن شاهکارش، دکتر ژيواگو، تبديل شد.
بوريس برخلاف خانواده و بيشتر دوستانش بعد از انقلاب كمونيستي، حاضر به ترک مسکو نشد. او ابتدا از طرفداران انقلاب كمونيستي بود، اما با گذشت چند سال و مشاهدهي ترور و خفقان، کمکم به يکي از منتقدان رژيم جديد تبديل شد.
بسياري از آثار و اشعار پاسترناک سانسور ميشد يا اجازهي چاپ پيدا نميکرد. اما با اينهمه، بوريس خيلي زود به يکي از چهرههاي شناختهشدهي شعر معاصر روسيه تبديل شد.
بهخاطر سانسور و فشارهاي سياسي، پاسترناک بهجاي نوشتن به ترجمه روي آورد و آثار بزرگان ادبيات جهان مثل «شکسپير»، «گوته» و «شلي» را به زيبايي به زبان روسي برگرداند.
با شروع جنگجهاني دوم و در اولين بمباران مسکو، بوريس بلافاصله به آتشنشاني پيوست و مشغول خدمت شد. پاسترناک بعد از پايان جنگ نيز بارها و بارها توسط دولت استالين تهديد شد و زندگي شخصياش به خطر افتاد، اما هرگز دستگير نشد. بعد از جنگ شهرتش جهاني شد و در نهايت به دريافت جايزهي نوبل ادبيات ختم شد.
اين نويسنده حتي يک روز خوش هم بعد از اين موفقيت نديد تا اينکه در سال 1960 به علت سرطان ريه از دنيا رفت. در روزنامهي رسمي کشور شوروي، به خبر مرگ پاسترناک خيلي کوتاه اشاره شده بود، اما مخفيانه اعلاميهاي براي مراسم تدفين او در بين مردم دست به دست ميشد.
به اين ترتيب هزاران نفر از طرفداران او و کساني که از زير تيغ رژيم، جان سالم به در برده بودند، در مراسم خاکسپارياش حاضر شدند. پاسترناک در کنار پوشکين، تولستوي و داستايوفسکي از قلههاي بلند ادبيات روسيه بهشمار ميآيد.
- شاعر وطن
روحيهي شاعرانهي پاسترناک را در آثار داستاني او نيز ميتوان ديد. او صداي خاموش مردم روسيه در سالهاي سخت انقلاب كمونيستي و جنگ بود. پاسترناک با آثارش، چه قطعات موسيقي، چه شعر و چه داستان، سعي در زنده نگهداشتن فرهنگ و ادبيات روسيه داشت که در ترانهها و داستانهاي عاميانه ثبت و ضبط شدهاند.
عشق به وطن و مبارزه براي آن، جداي از هر حکومت يا عقيدهاي، مهمترين کليد واژهي آثار پاسترناک است.