20سال پيش در ازاي هر 100نفر 6/2نسخه روزنامه منتشر ميشد. آيا روزنامههاي ايران به پايان خط رسيدهاند؟ در اين كوچه بنبست، تكليف روزنامه همشهري چيست؟ پاسخ همشهري به اين پرسش، بسيار مهم است. همشهري به يكسوم تيراژ كل روزنامههاي كشور معنا ميبخشد.
پاسخ كلي، كه همه به آن واقفيم، اكسيري هميشگي و جهاني است: برآورده كردن نياز مخاطب. اما در اين جهان پرغوغاي ارتباطي و رسانهاي كه «هر دم از باغ آن، بري ميرسد» و هر شهروندي خود يك رسانه است، نياز مخاطب را چگونه ميتوان برآورده كرد كه او هر روز صبح با شوق و ذوق پاي دكه روزنامهفروشي حاضر شود، به تماشاي صفحه نخست روزنامهها بايستد و از همان دكه ورقزدن و خواندن روزنامه مورد علاقهاش را آغاز كند.
پاسخ كلي، چون كلي است، هميشه درست است، اما الزاما راهگشا نيست. تصويري چنان نوستالژيك از مخاطب مشتاق و منتظر هم چه بسا ديگر واقعبينانه نباشد. اگر روزنامه تا همين چند سال پيش سهم اصلي را در برآورده كردن نياز مخاطب به اطلاعات و آگاهي داشت، حالا بايد قبول كند بخشي از يك نظام بهمراتب بزرگتر، پيچيدهتر و صد البته دمكراتيكتر ارتباطي و رسانهاي است؛ نظامي كه مخاطب نياز خود را در تعامل با آن- و نه گوش سپردن به آن- برآورده ميكند.
از اين واقعيتهاي قدري پيچيده چه نتيجهاي ميتوان گرفت:
اول، مسئولاني كه مقدرات رسانههاي كشور را در دست دارند و مرتب بر گسترش و تعميق مداخله حكومت در اين فضا تأكيد ميكنند، در باغ تحولات جديد در فضاهاي ارتباطي شهروندان نيستند. همين بيخبري آنها را در اين توهم نگاه داشته كه ميتوان و بايد از طريق رسانهها به مردم گفت چه بكنند يا چه نكنند. اين در حالي است كه مردم حد كوتاه آمدنشان شده است اينكه «بياييد با مشاركت هم بگوييم چه ميتوانيم بكنيم و چه نميتوانيم»؛هيچ ميانهاي هم با «آقا بالا سر» رسانهاي ندارند.
دوم، آينده براي كاغذ تنها، سخت و سختتر خواهد شد. روزنامه بايد بخشي از منظومه در دسترس ارتباطي- رسانهاي مخاطب باشد. كنار كاغذ بايد فضاي آنلاين، شبكههاي اجتماعي، پيامرسانهاي موبايل و... را قرار داد و در اين ميان بايد به همين تلفن همراه اولويت داد كه ديگر جانمان به آن بند است. استدلال هم روشن است: نميتوان مخاطب را از امروز تا فردا رها كرد. بايد به تعامل 24ساعته و 7روز در هفته با او فكر كرد و بخشي از اين تعامل را بنابر امكانات و مقتضيات چاپ و كاغذ به روزنامه سپرد. در اين ميان، روايت جذاب، تحليل و عمق بخشيدن، سهم و نقش اصلي روزنامه است.
سوم، روزنامه و روزنامهنگاران حرفهاي، كه تعهد اجتماعي خميرمايه كارشان است، گويا ديگر بايد از روايتگري صرف دست بردارند و در حل مسائل، مشاركت كنند، مسئله را تبديل به دستور كار اجتماعي كنند و مشاركت عموم- از مسئولان تا مردم كف خيابان- را براي حل آن بطلبند. اتفاقا كاغذ و مجالي كه ميآفريند، مناسب اين رويكرد تازه است، البته باز نه به تنهايي؛ در كنار و با كمك امكانات ديگر. سازماندهي اين نوع مشاركت، نيازمند سازوكاري امروزي، چابك، خلاق و حتما با رويكرد اقتصادي است. بالاخره روزنامه دخل و خرج دارد و بايد زندگياش بچرخد. چه بهتر كه با كمك به حل يك مشكل اجتماعي چرخ زندگي را به حركت درآورد. برگرديم به پرسش اصلي، تكليف همشهري در اين كوچه به ظاهر بنبست چيست؟
همشهري هيچ چارهاي جز اين ندارد كه در اين تحولات قطعي و ضروري پيشگام باشد. راستش را بخواهيد روزنامهاي كه عجالتا بيش از همه امكان و وسع تحول را دارد هم همين همشهري است. بايد تلاش كرد كه همشهري به يك منظومه مسنجم و چندرسانهاي امروزي تبديل شود؛ صد البته در بافتاري حرفهاي؛يعني اينكه آزاد باشد، آينه جامعه باشد، صداي مردم باشد، دقيق و صريح باشد، منصف و مسئول باشد و مهمتر از همه منبعي موثق براي همه و در همه سطوح باشد. اين آخري، در زمانهاي كه بر اثر اشتباه كاري مقامات محترم، و البته اشتباه ما شهروندان عزيز، رسانههاي ناموثق به «منابع مهم كسب كذب» يا به زبان امروزياش «فيكنيوز» تبديل شدهاند، حياتي است.
درست است كه همشهري منتسب به شهرداري و شوراي شهر است، اما خوشبختانه اين بخت را تا حدود معيني داشته كه مردم آن را نشريهاي حكومتي ندانند. دست بر قضا هر زمان همشهري، از ماهيت اصلي خود كه روزنامه شهروندان است دور و اسير بخشهايي از حكومت شده، رنگ و عطر و سرزندگياش را از دست داده. همشهري بايد از كوچه بنبست خارج شود و قدم به خيابان پر از رنگ و پرسش و زندگي و نوآوري شهروندان بگذارد.