همهي دانهها را نبايد زيادي وابسته کرد. بذري که باغبانش او را غرق توجه ميکند و خورشيد پيش از آنکه دانه به او محتاج بشود، برسرش به ابتذال ميتابد، ديگر جرئت رويش پيدا نميکند. دانه شايد کمي جوانه بزند، اما خيلي زود در خودش ميپوسد و فاسد ميشود.
دانه بايد بکوشد. اگر سعي دانه نباشد، دستانش پردهي عدم را از هم نميدرد و چشمانش نور و سايه را از هم نميشکافد. دانه بايد خودش خورشيد را پيدا کند. دست نيازش که جوانه زد بايد خودش از نور بخواهد او را به ايستادن ياري کند. خورشيد که نبايد براي دانههاي دنيانديده کمرش را خم کند.
دانه بايد مثل نيلوفر باشد، خورشيد را که پيدا کرد خودش به سوي سخاوت او حرکت کند. بايد خودش بخواهد که زنده بماند. بايد ياد بگيرد که خودش بخواهد.
همهي دانهها را نميشود جاودانه کرد. بذري که درخت ميشود اما ميوه نميدهد، گويي در زمين نابودي خودش ريشه دوانده است. تکرار بيحاصل اين همه بهار و پاييز، اندوه کمي نيست. درختي که جاودانه نباشد، با خودش يکسره دروغ ميگويد و بهار و پاييز را به مسخره ميگيرد. درخت بيحاصل يک روز همنشين کبوتر، يک روز همصحبت کلاغ و عاقبت نيز، دستهي تبر ميشود.
همهي دانهها را نميشود به ظرافت يک بذر کوچک ديد. بعضي دانهها جرقهي آتشاند. جوانهي آنها زبانه است و ميوهي آنها، دود چشم باغبان.
هرچه اين دانهها دزدانه سهمِ آب همسايه را ميخورند و برگ و بار بيشتري به شاخههاي تنومندشان آويز ميکنند؛ بيشتر بايد از آنها اجتناب کرد. چه بسا بايد از سايهي مهر آنها نيز ترسيد. چون در سايهي چنين درختاني که به ناحق روييدهاند، هرلحظه صداي حسرت مردماني شنيده ميشود که دانههايشان در زمينِ ترک خورده، نروييده و ميخواهند سهم آبشان را پس بگيرند.
راز همهي دانهها را نميشود نهفته کرد. مثل دانهي شگفت انگيز عشق وقتي در ميان خاک حاصلخيز دل، جوانه ميزند و در اندک زماني ريشههاي دلبستگياش محکم ميشود تا شکوه شکوفههايش, تمام هستي را دربر بگيرد.
بايد از راز اين دانهها به تمام دنيا گفت. بايد مواظب دانههاي مهرباني بود. بايد دعا کرد دل آدمها زير سايهي مهرباني زنده بماند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عكس: سيدرضا موسوي