تاریخ انتشار: ۸ دی ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۱

شعر طنز > عبدالرضا صمدی: یک اتوبوسِ پر از مسافر رد شد از روبه‌روی نگاهم

حلقه‌ي دودي از او به‌جا ماند

تيره شد لحظه‌اي طول راهم

 

شهر شد مثل يک قهوه‌خانه

و اتوبوس هم مثل قليان

حلقه‌حلقه هوا را گرفته

دود از لوله‌ي دودي آن

 

من فقط رفته بودم دو ساعت

توي پس کوچه‌هاي قبادي

مثل بزغاله‌ها شد لباسم

تيره و چرکي و نوک‌مدادي

 

هر کجا مي‌روم توي اين شهر

دود دنبال من را گرفته

لااقل يك‌ نفر هم نفهميد

دود و دم حال من را گرفته