خانه فیروزه‌ای > الهه صابر: حرف‌های زیادی برای گفتن دارم. حرف‌هایی که قبل از تولد من به دنیا آمده‌اند و اگر هم روزی بمیرم؛ دنیا حرف‌هایم را با زبان کس دیگری ادامه خواهد داد.

چشم‌هايم را که مي بندم، کلمه‌ها را مي‌بينم. چشم‌هايم را که مي‌گشايم، کلمه‌ها را نفس مي‌کشم و لحظه‌هايي که دارم فکر مي‌کنم، کلمه‌ها بي‌هوا در من لبريز مي‌شوند.

اگر کلمه‌ها نباشند، حرف‌هاي من در سردرگمي و تاريکي فرو مي‌روند. يا مثل کسي که بغضش بگيرد اما نتواند گريه کند حرف‌هايم به سکوتِ بي‌معنا و دردناکي تبديل مي‌شوند.

همين که آدم بدون صدا مي‌تواند به درون خودش بگويد چه روز خسته‌کننده‌اي داشته‌ام، احساس سبکي خواهد کرد. اما اگر نتواند حرفي بزند. نتواند اشاره‌اي بکند. نتواند خودش را با يک شبه‌جمله‌ي معمولي، مثلاً يک آه کوچک، از سنگيني روزها سبک کند، شايد خيلي زود از همه‌ي لذت‌ها، حتي اميدواربودن هم محروم بشود.

اگر کلمه‌ها نباشند دنياي آدم‌ها خيلي زود منقرض مي‌شود. کلمه‌ها، تاريخ را ادامه مي‌دهند و تاريخ اتفاق‌هايي پيش مي‌آورد براي پرکردن صفحه‌هاي سفيد تقويم. اتفاق، آدم را عاشق مي‌کند و عشق  به اتفاق معنا مي‌دهد. روزي که آدم به خودش حرف‌هاي خوب نمي‌زند، آخر شب بايد دعا کند که اي کاش فردا صبح، يک خبر خوب بشنود.

آدم نبايد خستگي‌هاي دنيا را باور کند يا خودش هم به آن‌ها دامن بزند. باورها در وجود آدم‌ها، کلمه‌هاي سهل و ثقيلي دارند که براي فهميدن آن‌ها لغت‌نامه کافي نيست. براي فهميدن باورها، نبايد کلمه‌ها را فقط معنا کرد. چون بعضي کلمه‌ها مثل اسم‌ها، هويت مشخص‌تري دارند.

معناي تحت‌اللفظي باورها، وسعت آن‌ها را کوچک مي‌کند. بايد کلماتِ باورها را آن‌گونه که هستند يادگرفت، نه آن‌چنان که ممکن است معني آن‌ها در لغت‌نامه آمده باشد.

اگر کلمه‌ي باورها را مثل لغات امتحاني حفظ کنيم، با آمدن روزهاي فراموشي، معناي آن‌ها را از دست خواهيم داد. باورها بايد ريشه‌دار و اصيل باشند. کلمه‌هاي اصيل را بايد زندگي کرد. کلمه‌هاي عميقي مثل مهرباني و اميدواري که هيچ باوري بدون آن‌ها ماندني نمي‌شود.

کلمه‌هاي اصيل مثل نردبان چوبي فکر آدم را از جايي‌به‌جاي ديگر مي‌برند. از يک سطح معمولي به سطحي بالاتر. حتي شايد از روي زمينِ خاکي به ماوراي آسمان‌هاي لاجوردي. اگر کلمه‌ها نباشند؛ عروج عرفاني اتفاق نمي‌افتد و زندگي با افسردگي و روزمرگي به فرسودگي مستمر خواهد انجاميد.

کلمه‌ها مي‌توانند جان آدم را جلا بدهند. کلمه‌هايي مثل دوست داشتن و دوست پيداکردن. اما ما هم بايد کلمه‌ها را محترم بشماريم. چه‌بسا کلمه‌هايي مثل دروغ و دشمني هرگز نمي‌خواستند محتواي بدي داشته باشند، اما رفتار نامعقول آدم‌ها کلمه‌ها را به چنين سرنوشتي ناگزير کرد.

تولد کلمه‌ها دست خود آدم‌هاست. خوش‌بختي يا شقاوت را نويسنده مي‌نويسد. اگر نويسنده‌ي قصه‌اي با کلمه‌هاي اميدوارکننده بنويسد، کتاب مثبت و ارزشمندي خواهد داشت. اما اگر کتاب او پر از کلمه‌هاي اشتباهي باشد که جاي درست خودشان را در جمله پيدا نکرده‌اند، ارزش آن به مراتب کم‌تر خواهد شد.

من احساس مي‌کنم خدا با آفريدن کلمه‌ها نيز خودش را تحسين کرده است. همه‌ي افعال ازلي تا ابدي صورتي از کلمه‌ها هستند. وقتي از لبخند خدا مي گوييم، شايد کسي نتواند آن را با چشم‌هاي روي صورتش ببيند، اما همين که آن را احساس مي‌کند؛ کلمه‌ها در لحظه متبلور مي‌شوند.

کلمه‌هايي مثل ايمان و بندگي که جاي مطمئن آن‌ها در قلب آدم‌هاست نه بر زبانشان، وقتي در جان آدم ريشه مي‌کنند، در رفتار او نيز ظاهر مي شوند. اين‌گونه است که مي‌شود کلمه‌ها را ديد و مي‌شود به آن‌ها اشاره کرد.

براي فهميدن همه‌ي حکمت‌ها، هيچ دانشمندي کتابي ننوشته که آن را بخوانيم و از همه‌چيز سر در بياوريم. اما يک کلمه هست که آدم را اندازه‌ي ظرفيتي که دارد از همه‌چيز بهره‌مند مي کند. اطاعت از خدا، تنها کلمه‌اي است که با آن مي‌شود دنياي پيچيده را «کن‌فيکون» کرد. اما کسي که خدا را اطاعت مي‌کند؛ ديگر نيازي به «کن‌فيکون»‌كردن دنيا ندارد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عكس: مهديه دلاوري